خیلی از ماها وقتی میخواهیم شروع به غیبت کنیم، جانبدارانه اظهار میکنیم که آنچه میخواهیم درباره بدی کسی و پشت سر او بگوییم، به خودش هم میگوییم. یا اگر در اول غیبت چنین چیزی نگوییم، هنگام اعتراض دیگران به غیبت، خواهیم گفت که به خودش هم میگیم! (البته باید اعتراف کنم که این مورد خیلی کم است؛ کم سراغ داریم که کسی در اوج تعریف حکایتی در مذمت فردی، اعتراض کند و از غیبت نهی نماید!)
نمیدانم علت این جمله و نتیجهاش چیست؟ شاید برخی میخواهند به طرف اطمینان دهند که آنچه میشنوند واقعیت دارد؛ و به تعبیر دیگر، مخاطبان شنونده غیبت هستند نه تهمت! (چون اگر واقعیت داشته باشد، غیبت است و اگر واقعیت نداشته باشد، تهمت محسوب میشود).
شاید هم برخی خیال میکنند اینکه حاضرند چیزی را به خود فرد هم بگویند، دلیل میشود که این دیگر غیبت محسوب نمیشود!
به نظرم کسانی که چنین جملهای را ابراز میکنند و مدعیاند که به خودش هم میگن، شجاعت چنین کاری ندارند و الا به غیبت پناه نمیآوردند!
و البته چه حاضر باشیم آنچه از بدی فرد میگوییم به خودش هم بگوییم چه شجاعت اینکار را نداشته باشیم، در هر صورت از زشتی غیبت کاسته نمیشود و نام کارمان از غیبت به چیز دیگری تغییر نخواهد کرد.
بسیاری از ما جرأت، شهامت یا روی ابراز نظر صریح نداریم، از سادهترین مسائل گرفته تا موقعیتهای اساسی؛ مثلاً با اینکه خیلی گرسنهایم، اگر کسی ما را دعوت کند، با قاطعیت نشان میدهیم که اصلاً میل به غذا نداریم و کاملاً سیریم!
نسبت به رفتار یا گفتار کسی انتقاد داریم و با این که دسترسی به او داریم، حرفمان را نمیزنیم و اگر خیلی شجاع باشیم به دیگران پیغام میدهیم که انتقاد ما را منتقل کنند.
کسی در جایی هست و یک عالم انتقاد داریم، اما اصلاً به روی خودمان نمیآوریم؛ وقتی بلند شد و رفت، سفره دلمان را باز میکنیم و بدون محدودیت و ملاحظه، پیش دیگران از بدیهایش میگوییم!
آنچه اهل بیت فرموده آن است که بهترین دوستان کسی است که عیوب فرد را به او بگوید. و در مقابل، این همه مذمت و عقوبت برای غیبت در قرآن و روایات آمده است.
و ما دقیقاً خلاف این دو عمل میکنیم. هنگام انتقاد، گرفتار خودسانسوری هستیم و هنگام غیبت، زبانمان رسا و بیانمان روان و دلمان قرص و قلبمان مطمئن است!
اگر خودسانسوری را کنار بگذاریم، کمتر دچار غیبت خواهیم شد. در این باره بیشتر خواهم نوشت. خدا ما را هدایت فرماید.
توضیح ضروری آغازین این که فقر چیز بدی است. باید برای رفع آن کوشید و رفاه نسبی را برای همه فراهم کرد. برنامهها و وظایف مالی که اسلام مقرر کرده، در این راه نتایج خوبی دارد؛ به شرطی که مسلمانان به لوازم ایمانی خود عمل کنند.
اما نسبت فقر با کفر و بیایمانی چیست؟ معمولاً به این روایت استناد میشود که «کاد الفقر أن یکون کفراً»، چه نزدیک است که فقر به کفر بینجامد و نتیجه میگیرند که فقر به بیایمانی منجر میشود. به بررسی سندی روایت نمیپردازم. اما در مقابل این روایت، بیشترین ایمانآورندگان به انبیاء و پیامبر اسلام از فقرای جامعه بودهاند. بهترین یاران پیامبر از سلمان و مقداد و ابوذر و عمار و ... همه از فقرای به نام جامعه خود بودند. باید به این نکته هم توجه شود که در قرآن میخوانیم «إن الانسان لیطغی أن رآه استغنی». یعنی با احساس ثروتمندی، انسان سر به طغیان میگذارد!
در نتیجه فقر در ذات خود به بیدینی نزدیک نیست؛ همچنان که ثروت در ذات خود به دینداری منتهی نمیشود. هر کدام از فقر و ثروت میتواند با ایمان همراه باشد که کم سراغ نداریم، همچنان که هر کدام از فقر و ثروت میتواند با بیتقوایی و بیدینی همراه شود.
در پایان هم اضافه میشود که معمولاً در جامعه بیش از آن که تبعات منفی فقر را ببینیم، شاهد تبعات منفی طغیان در اثر احساس ثروت هستیم.
برای ریشهکردن فقر باید کوشید اما اینکه احساس کنیم ریشهکنی فقر، ایمان و تقوا را به همراه خواهد داشت، خیال خامی است.
توضیح عکس: ببخشید که فرصت نکردند سرشون رو زیر برف کنند!
چند روز از افتضاحی گذشته که مثل همه پروسههای اعتراف به خطا، ابتدا انکار شد؛ سپس تبلیغات دشمن خوانده شد، سپس سوء تفاهم شد و در نهایت اعتراف شد که خطای کوچکی اتفاق افتاده است و البته مثل همیشه مطلقاً پذیرفته نشد که خطا بزرگ بوده و البته در این مورد هنوز رسانهها و خبرنگاران به بزرگنمایی حادثه متهم نشدهاند. احتمالاً پرده آخرش در آینده نزدیک نمایش مییابد. فساد در فوتبال همین پروسه را طی کرد. کهریزک هم همینطور، جریان شهرداری کرباسچی هم همینطور. و تا بخواهید نمونه چپ و راست و اصلاحطلب و اصولگرا دارد!
در حادثه اخیر به خانه ماقبل آخر رسیدیم؛ یعنی اصل جریان را بالاخره مسئولان پذیرفتند: سهشنبه پنج اردیبهشت سخنگوی وزارت خارجه آقای مهمانپرست در رابطه با اخبار منتشر شده در خصوص دیپلمات جمهوری اسلامی ایران در برزیل، با اشاره به اینکه حضور وی در استخر مختلط تخلف انضباطی به شمار می رود گفت: این دیپلمات به خاطر تخلف به کشور فرا خوانده شده است. (البته بنده اضافه میکنم اگه برگرده و الا که بارش رو بسته و ماندنی شده!؛ و البته چه جرم سختی: تخلف انضباطی!)
آن همه از اهمیت جایگاه کسانی گفته میشود که نماینده جمهوری اسلامی در جهان هستند و آن وقت....
وقوع این حادثه مرا به یک سوال اساسی که همواره با جوابهایی احتمالیاش در ذهنم بود، کشاند؛ و آن اینکه نمیدانم چرا در ایران دو صف برای خدمت صادقانه به مردم اینقدر طولانی است؛ یکی صف نمایندگی مجلس و دیگری صف اعزام به خارج، حتی اگر مأموریت کوتاه مدت باشد. صف دومی دامن مشتریان صف اول را هم گرفته است. در صف دوم سیاسیون و معلمان و روحانیون مشتریان اصلی هستند که هر کدام در جای خود قصه پر غصهای دارند. به نظر شما چرا این دو صف هیچگاه خلوت نمیشود؟! خدمت و و سر و دست و پا شکستن که پاسخ خندهداری است! بقیه پاسخها کدام است؟
خواست شبانه غسل شود. خواست شبانه کفن شود.خواست شبانه دفن شود.
نخواست به عیادتش بیایند. نخواست در تشییعش باشند. نخواست بر خاک قبرش بنشینند.
خواست از حریم ولایت دفاع کند و سیلی خورد. خواست مطیع ولایت باشد و اجازه عیادت داد. خواست معیار حق باشد و قصد نفرین کرد.
آنچه خواست و نخواست همان شد.
واکنون بر بام تاریخ و برای همیشه تاریخ، هنوز حیرتها برقرار است؛ حیرت از آنچه خواست و نخواست. و پیام همیشه تاریخش، گوشنواز و دشمنسوز است!
السلام علیک یا ممتحنه امتحنک الله الذی خلقک قبل أن یخلقک.
بر اساس سنتی که در کلاسها برای خود دارم، پس از پایان ترم، از همه میخواهم بدون ذکر نام هر چه درباره کلاس نظر و انتقاد و پیشنهاد دارند بنویسند تا در آینده از مجموع نظرات برای کلاسهای بعدی استفاده کنم؛ که البته بسیار بهره بردهام. برگههای نظراتی همچنان نگه داشتهام که عمرشان بیش از هفده - هیجده سال است. اما اینک نوبت به نظرخواهی از خوانندگان محترم وبلاگ رسیده است.
از آخر مرداد سال گذشته وقتی وارد عرصه وبلاگنویسی شدم در اصل ورود و فوایدش مردد بودم؛ با خود قرار گذاشتم هفت - هشت ماهی امتحان کنم. و اکنون مهلت به سر آمده است و در وقت اضافه به سر میبرم. به هیچ کس هم راهاندازی وبلاگ را در ابندای کار خبر ندادم و در ادامه هم فقط به چند نفر اطلاع دادم چون میخواستم از نظراتشان بهرهمند شوم. و اکنون هم همچنان خیلی از دوستان نزدیکم از وبلاگ اطلاع ندارند. یکی دو تا از دوستان دیده و نادیده در وبلاگهایشان ذرهپروری کردند و کمکم کار رنگ جدی به خود گرفت؛ حتی یکی از خواهرانم چند ماه پس از شروع به کار وبلاگ آن را کشف کرده بود! و من همچنان در تردید ماندن یا رفتن!
در این فرصت دوستان نادیده بسیاری یافتم و فضای خوبی برای بحثها فراهم شد. گرچه هنوز برای ماندن یا رفتن تصمیم قاطعی نگرفتهام، اما تمایل بیشتری به ماندن در این فضا برایم ایجاد شده است؛ که البته باید به تبعات آن تن بدهم که سختترینش برای من فرصتی است که میگیرد. از دوستان دیده و نادیده، با سلایق موافق و مخالف میخواهم جمعبندی خود و نظراتشان را درباره وبلاگ برایم بنویسند؛ با نام یا بینامش مهم نیست؛ اما خصوصی ماندنش مهم است! پس لطف کنید و گزینه خصوصی را هنگام ارسال نظر تیک بزنید. لطفتان مستدام.
حرفهای سیاسیون و موضعگیریهای آنها در مسائل کلان کشور و زندگی و بینش مردم کم و بیش و در کوتاه مدت یا بلند مدت اثرگذار است. از سوی دیگر این که در اظهارنظرها و فعالیتهای سیاسی و البته غیر سیاسی انسان شجاعت داشته باشد اشتباهات خود را بپذیرد، حلقه مفقوده سیاستمداران ما از چپ و راست و میانه است. از سوی سوم این که کسی همواره حرفی برای گفتن داشته باشد در نگاه اول شاید جالب باشد!
اما اگر کسی بارها اشتباه کند و عذرخواهی کند و باز هم اشتباه کند چون راه عذرخواهی باز است، چه تفسیری خواهد داشت؟ روشنتر این که اگر اینها همه در کنار هم قرار گیرد، یعنی کسی در مسائل سیاسی زیاد حرف بزند و عمل کند، از سوی دیگر بارها و بارها به اشتباه خود اعتراف کند، چه معنایی دارد؟ آیا با یک عذرخواهی تأثیرات جریانها و حرفها بر کشور و زندگی مرد پاک میشود؟
در روایات درباره کسی که همواره گناه میکند و توبه میکند آمده: المستغر من الذنب و هو یفعله کالمستهزئ بربه؛ کسی که از گناهی توبه میکند و دوباره و چندباره انجام میدهد همانند کسی است که خدا را مسخره کرده است! در جریانات سیاسی چنین آدمی خودش را مسخره کرده یا مردم را یا البته هر دو را؟!
پیشنهاد میکنم برای این که این یادداشت جنبه ناظر به واقع هم داشته باشد، خبر سایت جهان از سرلیست یا نفر اول یکی از لیستهای اصولگرایان تهران را بخوانید. فکر کنم همین اشاره کافی است. http://jahannews.com/vdcg779xxak9q74.rpra.html
باران شدیدی میبارد. از دیواره یکی از ایستگاههای در حال ساخت، سیل وارد تونل مترو میشود و رودخانه زیرزمینی شکل میگیرد. کار نداریم تا اینجا کسی مقصر بوده یا نه، تلاش میشود حادثه تلفات جانی نداشته باشد که خوشبختانه موفقیتآمیز بوده است.
جریان اصلی پس از این تحولات است. یکی میگه شهردار از سیل استفاده سیاسی کرد. یکی میگه شهردار سه روز نخوابید. یکی میگه شهرداری مقصره. یکی میگه اگر شهرداری کنترل نکرده بود حادثه تلفات جانی زیادی داشت! یکی از شهردار در خطبههای نماز جمعه تشکر میکنه؛ یکی خبر نماز جمعه رو سانسور میکنه. از همه این تلخیها و کمظرفیتیها بگذریم.
عمق فاجعه و بداخلاقی سیاسی وقتی است که شخصیتهای طراز اول مملکت درگیر ماجرا میشوند. یکی میگه رئیس جمهور دستور مستقیم کمک داد؛ لابد میخواهند این افتخار برای رئیس جمهور هم ثبت شود. یکی میگه دستور وقتی رسید که کار تمام شده بود؛ یعنی نوشدارو پس از مرگ سهراب رسیده؛ لابد میخواهند بگویند افتخار انحصاری بوده است. ما شاء الله همه هم حق به جانب صحبت میکنند.
نمیدانم اگر این حادثه تلفات زیادی داشت یا اگر پاکسازیها به کندی انجام میشد، باز هم برای ثبت افتخار سر و دست میشکستند یا هر کدام دیگری را مقصر میکرد و پرداخته نشدن سهم و... را بهانه میکردند؟! نمیدانم اگر هر کس به سهم خود وظیفهاش را انجام دهد، اینقدر منت گذاشتن دارد؟! نمیدانم چگونه هر کدام خود را سرداری از سرداران دفاع مقدس میدانند؟! نمیدانم چرا در خدمت به مردم و کشور، واژه اخلاص از قاموس لغتنامهها حذف میشود؟! نمیدانم چگونه ادعای جهانی سازی انقلاب داریم در حالی که در خدمت کردن به مردم خودمان هم بر همه منت میگذاریم؟!
نمیدانم آیا ورود به دنیای سیاست به معنای خداحافظی با اخلاق است؟!
و نمیدانم که شما جواب سوالات مرا میدانید یا نه؟!
فرهنگ در کشور ما فوق العاده سیاست زده است. یعنی سیاستهای فرهنگی نه تنها از ثبات برخوردار نیستند، بلکه معیار روشنی هم ندارند؛ البته به غیر از معیار نانوشته سلایق حاکمان سیاسی در هر دوره. یعنی کسی که رئیس جمهور میشود اندیشه و سیاستهای فرهنگی کشور را خط میدهد، چه صاحب نطر فرهنگی باشد و چه نباشد؛ چه کارشناسان فرهنگی موافق باشند و چه نباشند.
منظور مشخص من در این یادداشت، فرهنگ دینی است و به موسیقی و فیلم و تئاتر و ... کار ندارم؛ که متأسفانه تا اسم فعالیت فرهنگی و سیاست فرهنگی برده میشود، برخی فقط این فعالیتها را میبینند.
دوم اردیبهشت سالروز اعلام انقلاب فرهنگی است و از آن روزگار، شورای عالی انقلاب فرهنگی باقیمانده است. متأسفانه این شورا هیچ گاه در جایگاه حقیقی خود که سیاستگذاری کلان فرهنگی کشور در همه مؤلفههای فرهنگ باشد، قرار نگرفته است.
مقام معظم رهبری بارها مطالبات صریح و گاهی گلایه خود از این شورا را شفاهی و کتبی اعلام کرده است؛ اما و با وجود درخواستها و تأکیدات حضرت آقا، همچنان تحرکی از این شورا دیده نمیشود. نمیدانم این رکود تا کی ادامه خواهد یافت و آیا انتظار تحول برآورده خواهد شد؟!
پرده اول: پل عابر پیاده نصب شده، کمتر کسی از آن عبور میکند. وسط خیابان نرده با ارتفاع بلند میکشند تا کسی نتواند از خیابان عبور کند و مجبور شوند از پل عابر پیاده استفاده کنند. ناچار تن میدهیم و از پل عبور میکنیم؛ بگذریم از این که بعضیها حاضر نیستند از پل عابر پیاده عبور کنند و 500 متر جلوتر میروند و از عرض خیابان رد میشوند!
پرده دوم: سرعت در داخل شهر و کوچهها باید پایین باشد؛ کلی خسارت جانی و مالی را شاهد بودهایم اما همچنان تند میرویم. دستاندازهای متعدد ما را مجبور میکند حداقل در حوالی دستانداز سرعت را کاهش دهیم؛ البته بگذریم از اینکه برخی حاضر به کاهش سرعت در دستاندازهای ساده و معمولی نیستند و در مقابل، دستاندازها گردنکلفتتر ساخته میشوند!
پرده سوم: از دستاندازهای متعدد شاکی هستیم ولی در مقابل خانه ما در کوچه یا خیابان ماشینها تند میروند؛ طومار و نامه و درخواست و فشار روانه میکنیم تا دستاندازی نزدیک خانه ما هم احداث شود!
پرده چهارم: پلیس تهدید میکند و سرعت بالا را با جریمه سنگینی تنبیه میکند. تلویزیون هم کار فرهنگی میکند که تند نروید و ... و در مجموع پس از چند سال متوسط سرعت در شهر و جاده چند کیلومتری کاهش مییابد. این پردهها در مثالهایی بود در حیطه رانندگی ایرانیان که رکوردهای متعددی را در دنیا شکسته است.
و نکته آخر: همه ما معترفیم که هم کار فرهنگی و هم موانع فیزیکی و هم برخورد قانونی برای فرهنگسازی ضرورت دارد و هر کدام به جای خود نیکو و بلکه حیاتی است و نبود هر کدام، چرخه فرهنگسازی را معیوب میکند. حضرت علی علیه السلام میفرمایند: من العصمه تعذر المعاصی/ بخشی از محافظت انسان در برابر گناهان، فراهم نبودن زمینه انجام آن است. (نهج البلاغه، حکمت 345)
و سوال پایانی این که: چرا در مسأله پوشش و ماهواره خیلیها حاضر نیستند این مراتب سهگانه را تحمل کنند و فقط میگویند کار فرهنگی باید بشود. اهمیت این فرهنگ و دستورهای دینی کمتر است، یا آسیبی که از رعایت نشدنش به جامعه میرسد کمتر است یا ....
نقطه چین آخر حالت سومی است که نوشتنش را به صلاح ندانستم. اختیارش با تفکر و خلاقیت خوانندگان محترم وبلاگ!