سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خبر زیر را به طور کامل از یکی از سایتهای خبری (با خذف منبع) تقدیم شما می کنم. می توان فصلی درباره موضوعات مطرح شده نوشت. شناخت زیادی از آقای مرادی ندارم، اما حرفهایش را در این برنامه بر اساس گزارشی که از مباحث نقل شده، دربست قبول دارم. استراژی و سیاستهای فرهنگی مخصوصا فرهنگ دینی نه در صدا و سیما و نه در هیچ یک از نهادهای فرهنگی کشور هنوز تدوین هم نشده، پس انتظار اجرای آن نامعقول به نظر می رسد. خانم نیلچی زاده هم در برنامه سمت خدا (هنگام خداحافظی از حضور در این برنامه) گلایه خود را مطرح کرد. (بر اساس گزارش بینندگان برنامه اش). باید به حال فرهنگ دینی مخصوصا حرکت صدا و سیما در این زمینه تدبیری اندیشید؛ این سخن را از کسی می شنوید که حدود ده سال همکار یا کارمند صدا و سیماییان بوده است.اما اصل خبر:

برنامه شب گذشته پارک ملت نیز با حاشیه های جالبی همراه بود که مهمترین آن متلک میهمان ثابت این برنامه به مجری برنامه بود که او را محافظه کار خواند و از شیوه تعامل با میهمانان برنامه بویژه سیاستمداران انتقاد کرد.

حجت الاسلام شهاب مرادی در بحث ناهماهنگی دستگاه های فرهنگی و نبود هدف‌گذاری مشترک در کشور گفت: خوب نیست فکر کنیم صداوسیما انجمن اسلامی یک دانشگاه کوچک در دوره پهلوی است؛ الان ما در حکومت اسلامی هستیم و دستگاه ها نباید بدون هماهنگی و برنامه کار کنند، باید در کنار هم فعالیت داشته باشند، برنامه ریزی و تقسیم وظایف کنند. معنای حاکمیت هم همین است، نقطه‌گذاری کند برای اهداف اصلی.

وی گفت: چقدر در تلویزیون و رادیو، سرودها و شعراهایی پخش می‌شود که وفاداری و عشق به همسر را تداعی کند و مثلا باشنیدن آن، شما احساس کنید چقدر دلتان برای همسرتان تنگ شده است...در برنامه‌سازی‌ها آموزش ما مشکل دارد و رسانه این نکات را در برنامه‌سازی‌ها ندارد.

مرادی با اشاره به اینکه نباید دستگاه ها فعالیت یکدیگر را خنثی کنند، گفت: نباید اینطور باشد که من در یک برنامه حاضر باشم حرف هایی بزنم و بعد سریال های تولید و پخش شود که اصلا همه چیز را زیرو رو کند. وی افزود: هنوز ما داریم برای سریال های ماه رمضان به جوان ها توضیح می دهیم...چرا باید اینطوری باشد؟ چرا یک کارگردان که یک اثر دینی می سازد گاه خود را در جایگاه یک مرجع تقلید قرار می دهد و ...؟

مرادی گفت از کنار سریال‌ها بگذریم ولی شما نقد کنید که مجری برنامه گفت ما هم قرار هست که درباره‌اش نظری ندهیم!

وی در همین زمینه به کم کاری رسانه ملی و مجریان نیز اشاره کرد و گفت: چرا مجریان ما با مهمانان و سیاسیون اینطوری حرف می زنند و اینقدر محافظه کارو محتاط شده اند چرا آقای شهیدی فر اینقدر محافظه کار شده است؟ چه در برخورد با سیاسیون و چه در مواجهه با اهل هنر؟

مجری برنامه از مرادی پرسید واقعا من محافظه کار شده ام که مرادی گفت بله! مجری گفت: این شاید به خاطر سن باشد که ما پیر شده‌ایم!

بعد از پخش میان برنامه ای، شهیدی فر پیامک یکی از بینندگان را خواند که گفته بود شهیدی فر محافظه کار نشده و کلا از این رو به آن رو شده!

حجت الاسلام مرادی هم در ادامه با بیان اینکه حرف های امثال او زیاد فایده ای ندارد گفت: تاثیر یک سریال آنقدر هست که حالا من در اجتماعات چند نفره نتوانتم ماجرا را اصلاح کنم. در واقع کار امثال من و این برنامه و گفتگوهای اینطوری هم فایده ای ندارد. وی افزود: ما نقد می کنیم چند نفر را تحت تاثیر قرار می دهیم و یک سریال چطور؟ من یک بار درباره سریال او یک فرشته بود گفتم آقای برازش 6 ماه اجازه نداد بیایم تلویزیون! یک نقد یک دقیقه‌ای! این هم مدل برخورد با نقد است.

وی در همین زمینه به دیالوگ ها و تعاملات در سریال ها و فیلم های ایرانی اشاره کرد و آن را مبنایی برای طلاق بیشتر و حتی آموزش طلاق دانست و گفت: آمار طلاق را ببینید! با همین شیب پیش برویم امسال آمار 150 هزار را خواهیم داشت. مدل کار فرهنگی ما نشان می دهد که هر کسی کار خودش را می کند! فیلمساز برای خودش می سازد، رسانه برای خودش و شما هم برای خودت!

مرادی به جریان سرودست شکستن برای اسکار هم اشاره کرد و گفت: کارگردان ها دنبال کار خودشان هستند، فیلم ها هم برای ستاره دادن و سیمرغ گرفتن و مف‌زدن اروپایی‌ها هستند. و همه دنبال خرس و گاو ...هرچیزی به فیلم‌های ما بدهند، به خاطر این است که حال ما را بگیرند. ارزش هنری ندارند! آن هم برای فیلم هایی که گاه ارزشی ندارند! اصلا این اسکار و خرس و ...برای ما ارزشی ندارد! ...مردم باید فیلم ها را بشناسند  و جایزه بدهند.

مجری برنامه گفت: شما مقداری سوء ظن دارید چون بعضی‌هاش واقعا ارزش هنری دارند.

مرادی هم گفت: ببینید برخی از همین سریال‌ها و فیلم‌ها، تلخی‌اش بیشتر است و تاثیرش منفی است! هر کسی هر طور دوست دارد کار کند، اشکالی ندارد اما نتیجه‌اش باید به نفع مردم باشد. ما بعد از ماه مبارک می‌دانید چقدر باید درباره سریال‌ها توضیح بدهیم که اینطور نیست و آنطور است و...سریال‌ها و فیلم‌ها تاثیر خود را میگذارد، حالا من یک نفری می‌شود یک دست که صدا ندارد!

تیتراژ برنامه در حال پخش بود و مجری برنامه با طعنه به مرادی گفت: شما را به تقوا و نظم و محافظه‌کاری توصیه می‌کنم که مجبور نشین شش ماه دوباره نیاین تلویزیون!


نوشته شده در  پنج شنبه 90/6/31ساعت  7:44 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

کمتر کسی را می توان سراغ داشت که که در جلسه یا کلاس یا نماز جماعت یا محفل مذهبی در اوج سکوت، از به صدا درآمدن زنگ تلفن همراه یکی از حاضران مکدر نشده باشد و چشم غره ای به صاحب آن نرفته باشد! و صاحبش گاهی با طمأنینه دنبال گوشی می گردد و با حوصله بلند بلند به طرف پاسخ می دهد.

روشن است که گاهی غفلت از تبدیل به حالت سکوت تلفن همراه، باعث چنین حالتی می شود و شاید گاهی عمدی یا از روی بی مبالاتی به حقوق دیگران و فضای جلسه باشد. اما در هر صورت رسم بسیار بدی است که باید چاره شود.

گاهی در اوج بحث و گفتگو با یکی هستی که تلفن همراهش زنگ می خورد و بی خیال شما، به تفصیل به پاسخ و خوش و بش می پردازد؛ حتی دریغ از عذرخواهی خشک و خالی!

در اداره ای یا بانکی مشغول حل مشکلی و انجام کاری هستی که با زنگ تلفن ثابت یا همراه، متصدی محترم بی خیال شما، کار آن یکی را راه می اندازد و سوالش را پاسخ می دهد؛ این در صورتی است که کارش مربوط به مسائل شخصی نباشد و الا حالا حالاها باید صبر کنید تا خوش و بش و حال و احوال و بقیه مباحث تمام شود و البته اگر در حین تماس اعتراضی کردی، بدان و متوجه باش مشکلی در کارت پیدا خواهد شد که به این زودی و آسانی حل شدنی نیست!

این قواعد، بزرگ و کوچک و استاد و دانشجو و فرهنگی و کاسب هم نمی شناسد؛ یعنی همه سر و ته یک کرباسیم؛ بی انصافی است اگر استثناها را نادیده بگیریم. در اوج درس تفسیر آیت الله جوادی هم می توان زنگ موبایلها را شنید و متأسف شد.

در آستانه شروع سال تحصیلی توجه ویژه به این موضوع در کلاسهای درس ضرورت دارد و باید تدبیری برای حل مشکل اندیشیده شود.

البته شخصا قانون قاطعی در این باره دارم که در جاهایی که کلاس دارم کاملا جا افتاده است. این قانون همواره در اولین جلسه درسی یادآوری می شود و تأکید می شود که ادعای فراموشی و غفلت و نشنیدن مطلقا مسموع نیست. آن قانون زرین به شرح زیر است:

اگر در کلاس زنگ موبایل کسی به صدا درآمد یا زنگ رسیدن پیامک زده شد یا صدای گوشی در حال لرزش (همان ویبره یا سایلنت) به گونه ای بود که دیگران شنیدند، یا کسی مشغول دیدن پیامک یا زدن پیامک مشاهده شد، آن دانش آموز یا دانشجو یا طلبه موظف است از همان لحظه کلاس را ترک کند. با وجود آن شخص در کلاس مطلقا تدریس را ادامه نخواهم داد. همچنین برای جلسات بعد و ادامه ترم دو حالت پیش رو دارد؛ یا درس را حذف کند (در موارد ممکن می تواند استاد و کلاس را عوض کند) یا اینکه آخر ترم با نمره "یک" از آن درس بیفتد. حالت دیگری فرض ندارد.

حدود ده سال است که از این قانون کلاسهایم می گذرد و از نتایج آن همه (معلم و علم آموز) رضایت کامل دارند. نقض قانون به عدد انگشتان دست هم نرسیده و البته تاکنون مجبور نشده ام کسی را با نمره "یک" بیندازم! نمی دانم اگر چنین شرایطی پیش آید این کار را خواهم کرد یا نه؟!


نوشته شده در  سه شنبه 90/6/29ساعت  2:45 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

برگ اول: پس از بازی استقلال و پیروزی یا همان شهرآورد و به تعبیر فرنگیها دربی، عده ای شاد و خوشحال در خیابان به پایکوبی پرداختند و تفریحشان را با رقص و کشف و آتش زدن و راهبندان و ... تکمیل کردند!

در یکی از شهرهایی که با شهر همجوار اختلاف مرزی و محدوده دارد، جوانان موتورسوار شادی کنان به شهر دیگر ریختند و آتش زدند و شکستند و مجروح کردند!

در هر دو حادثه و جریانات مشابه،به هیچ عنوان نمی توان قاطعانه گفت که همه آنها آبی بوده اند؛ به احتمال زیاد سرخها هم در این میانه بوده اند. همچنان که اگر پیروزی هم برنده میدان بود، معلوم نبود اوضاع بهتر از این باشد. و البته اگر بازی به تساوی هم کشیده می شد، باز هم معلوم نبود حالت دیگری وجود یابد. یاد دانش آموز خنده بازار افتادم که در هر صورت هر چه در انشاء بخواند، پس گردنی خواهد خورد و جالب این که در مقاطع مناسب، این انتظار را هم به تصویر می کشد! (احساس خاصی به هیچ یک از دو تیم آبی و قرمز ندارم. انتقادهایی هم به خنده بازار دارم که فعلا جایش نیست)

برگ دوم: در خیابانی در حال عبور هستید که از آینه متوجه می شوید کاروان عروس کشان پشت سر شماست. بلافاصله سرعت را زیاد می کنید تا در راهبندان آنها و ویراژها و ترقه ها و ... گرفتار نشوید. یا در حال عبور از خیابانی متوجه می شوید که کاروانی از همان جنس خیابان را بند آورده است. اگر دیر نشده باشد تغییر مسیر می دهید. جالب اینکه در بسیاری از مواقع در جایی خیابان را بند می آورند که نه راه فرعی وجود دارد و نه راه دور زدن در خیابان. به این می گویند مدیریت راه بندان حرفه ای! البته ممکن است عده ای با دیدن چنین کاروانی همه تلاششان را بکار گیرند که به مرکز کاروان نزدیک شوند و جزء مؤثری از ماجرا شوند.

برگ سوم: روز جمعه به اتفاق چند تن از رفقا به یکی از پارکهای حاشیه شهر قم رفتیم. هنوز بساط را پهن نکرده بودیم که پژوپارسی با صدای وحشتناک نواری که محتوای آن اصلا شنیده نمی شد، سلانه سلانه رفت و باز برگشت و رفت و برگشت. اوقاتمان تلخ شد. نیم ساعتی گذشت به قول پسرم یک ماشین شاسی بلند ایستاد و در نزدیکی ما بساطتشان را گستردند. چند دقیقه بعد صدای فوق العاده بلند نوار از همان ماشین بلند شد. شاید برای تست حساسیت ما بود. چند دقیقه ای سکوت کردیم. دیدیم جریان ادامه دارد. با توجه به سابقه چاقو خوردن هایی که اخیرا مد شده، چند نفری به سوی کانون صدا رفتیم و تقاضا کردیم که خاموش کنند یا برای دل خودشان پخش کنند و ما را بی بهره کنند! مکثی و تأملی کردند. نفراتشان هم زیاد بود. گفتیم خود دانید! اگر 110 آمد و ماشین توقیف شد از ما به دل نگیرید. بالاخره صدا کاملا قطع شد!

برگهای چهارم و ....

نکته پایانی: نمی دانم چرا تفریح و ابراز شادی خود را با آزار و اذیت دیگراه همراه می کنیم و از این جریان لذت می بریم. در این فرصت به شرعی بودن و نبودن این حرکتها کاری ندارم؛ بلکه تأکیدم بر آن است که چرا حقوق دیگران و نظرات دیگران را در راستای تکریم انسان و توجه به ارزشهای اخلاقی عمومی به طور کلی نادیده می گیریم. چرا احساس می کنیم آنچه برای ما جالب و هیجان آور است باید برای دیگران هم جالب باشد؟ چرا دیگران را مجبور می بینیم که مثل ما فکر کنند و احساسی نظیر احساس ما داشته باشند؟! آیا خودخواهی و استبداد معنای دیگری دارد؟!


نوشته شده در  یکشنبه 90/6/27ساعت  12:0 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

روز یکشنبه 20 شهریور برای حضور در جلسه دفاع یکی از دوستانم در یکی از دانشگاههای بزرگ تهران حضور یافتم. اسم و مکان دانشگاه را هم اعلام نمی کنم چون ممکن است آقای دکتر جاسبی و همکارانش در واحد علوم و تحقیقات تهران ناراحت شوند.

اما اتفاقی که افتاد به شرح زیر است:

نیمه دوم شهریور از روزهای پر رفت و آمد دانشگاه به خاطر ثبت نام یا دفاع برای اجتناب از ثبت نام در ترم جدید در دانشگاه آزاد با همه توابعش است. در هفت طبقه ضلع شمالی ساختمان علوم انسانی، دفتر اغلب گروههای علمی دانشکده، دفتر ریاست دانشکده ، معاونت پژوهش و کتابخانه و اتاق رایانه و... قرار دارد؛ لذا ضلع پر رفت و آمدی است. این ضلع دو آسانسور (با ظرفیت 6  نفر لاغر اندام؛ چون با 6 نفر معمولی متوقف می شود) وجود دارد. در ساعت ابتدایی صبح هر دو آسانسور فعال بود. با اوج گرفتن رفت و آمدها یکی از آسانسورها در طبقه اول از کار افتاد. این از کار افتادن از منظر دیگران بود. برای من، از کار انداخته شدن درست است؛ چون کاملا شانسی دیدم که یکی از کارگران تأسیسات، با آچاری و کمی دستکاری کاری کرد که اتاقک آسانسور 20 سانتی متر بالاتر از کف ایستاد و آن مأمور هم با خونسردی کامل آن جا را ترک کرد. این آسانسور دیگر به هیچ صراطی برای حرکت کردن مستقیم نشد و بازنشسته گردید. تلاش برخی مراجعان هم حاصلی نداشتند و تازه واردها پس از کلی انتظار در این طبقه و طبقات دیگر ، سراغ آسانسور دوم می رفتند. در جریان رفت و آمد بین طبقات این مسأله بسیار روشن بود.

اما نکته جالب در ادامه قضیه بود. در طبقه سوم وارد آسانسوری شدم که فعال و در حال رفتن به طبقات بالاتر بود؛ و من البته قصد داشتم به طبقه اول بروم و به این دلیل وارد آسانسور شدم که آسانسورهای دانشگاه آزاد هوشمند است و فقط شما را به کارتان در طبقات بالاتر می رساند اما چون طاقت دوری ندارد، هنگام برگشت به طبقات اول، در طبقه سوم حاضر به ایستادن نیست!. در طبقه چهارم و پنجم دو تن از اساتید مشهور و پا به سن گذاشته دانشگاه تهران که هیأت علمی پاره وقت واحد علوم و تحقیقات تهران هستند به جمع آسانسوریها اضافه شدند و البته آنها هم به قصد طبقه اول برای خروج. در طبقه ششم دو نفر اضافه شدند. یکی از دانشجویان دکترا و دیگری همان مأمور تأسیسات یا خرابکار آسانسور. همان آچار هم دستش بود!

با افتخار در همراهی ایشان به طبقه هفتم رسیدیم. تنها کسی که در این طبقه از آسانسور خارج شد، همان مأمور بود. پس از خروج، بدون یک کلمه حرف، همان دستکاری مختصر را انجام داد و درب آسانسور را بست و رفت. آسانسور یک متری به سمت پایین رفت و برگشت به حالت اولیه. درب را باز کردیم. 20 سانتی متر از کف سالن طبقه هفتم بالاتر ایستاده بود. ادامه را خودتان حدس بزنید! این آسانسور هم از کار افتاد. اما این بار در طبقه هفتم! با دماغ کاملا سوخته و با نهایت تعجب از  این حرکت، از آسانسور خارج شدم و به سایر حاضران گفتم این آسانسور حالا حالاها اینجا هست. از حرفم تعجب کردند! بدون معطلی راه پله ها را در پیش گرفتم و از این ممنون شدم که دانشگاه آزاد به فکر سلامت و ورزش دانشجویان و مهمانانش هست! ده دقیقه بعد در طبقه همکف آن دو استاد گرامی را دیدم که نفس نفس زنان در حال خروج از دانشکده بودند. تا اذان ظهر که دانشگاه را ترک کردیم یک آسانسور در طبقه هفت متوقف بود و دیگری در طبقه اول. البته پله ها کاملا فعال و برقرار بودند.

تقویم را نگاه کردم. 20 شهریور همان یازده سپتامبر است. پس چهره عامل تخریب برجهای دوقلوی آقای جاسبی در دانشکده علوم انسانی واحد علوم و تحقیقات تهران را در یازده سپتامبر شناسایی کرده ام و به شرطی که قضیه هیأت امنای دانشگاه آزاد حل شود، حاضرم در این خصوص با مسئولان دانشگاه و مأموران امنیتی همکاری کنم!

البته شاید این فرد مأمور دانشگاه بوده، تا با از کار انداختن موقت برجها از هرگونه خرابکاری احتمالی جلوگیری کند؛ چون در اخبار خواندم که در آستانه 11 سپتامبر اطراف محل برجهای تخریب شده دوقلوی تجارت جهانی تدابیر شدید امنیتی اتخاذ شده است.

اما از شوخی بگذریم. نمی دانم چه نامی برای این حرکت می توان شایسته دانست؛ چه عمدی باشد و چه اتفاقی؟!


نوشته شده در  دوشنبه 90/6/21ساعت  12:28 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

در خبرها خواندم بانک قرض الحسنه مهر ایران با صندوق مهر امام رضا علیه السلام با هم ادغام خواهند شد. خبرگزاریهای مختلف این خبر را پوشش دادند که با جستجوی ساده اینترنتی سایتهای متعددی که این خبر را متشر کردند یافت می شود.  هیچ مقام مسئولی هم آن را تکذیب نکرد. البته سایت الف به جای این که تیتر بزند این دو بنگاه اقتصادی ادغام می شوند تیتر زد که ادغام شدند. (ر.ک: سایت الف، کد خبر 112451، تاریخ 8 مرداد 1390). و البته یک مقام مسئول در صندوق مهر امام رضا علیه السلام اظهار کرد که این ادغام غیر قانونی است! (خبرگزاری مهر، تاریخ 6 مرداد 1390).

در خصوص این خبر و حواشی آن چند نکته تقدیم می شود:

1. نمی دانم رئیس جمهور چرا علاقه شدیدی به عنوان « مهر » دارد؟! شاید معتقد است که به کار بردن زیاد این کلمه باعث مهربانی بیشتر بین مردم و مسئولان و بین مردم با مردم می شود. در عنوان هر دو موسسه اقتصادی فوق، واژه مهر وجود دارد.  البته مسکن مهر را هم در نظر داشته باشید.

2. اگر گردش کار در یک سیستمی دچار عیب و نقص باشد، لازم است آن نقص را برطرف کرد یا جهت دهی جدید و روشنی برای آن سیستم در نظر گرفت؛ نه این که نهاد رقیب یا ناظر جدیدی ایجاد کرد. نمی دانم آیا انگیزه تأسیس بانک قرض الحسنه مهر تدبیر رئیس جمهور برای کم کردن روی بانکهای تجاری بوده، یا به انگیزه اصلاح سیستم قرض الحسنه در بانکها. در هر دو صورت بهتر بود به جای اینکه نهاد بانکهای دولتی با همه آسیبهایش، گسترش یابد و بانک جدیدی تأسیس شود، همان سیستم اصلاح می شد یا منویات رئیس جمهور در آنها هم اجرایی می شد نه این که بانک جدیدی احداث شود.

3. نمی دانم در فضایی که خصوصی سازی بانکها شکل و شدت گرفته، تأسیس بانک دولتی جدید چگونه با قوانین قابل جمع است؟!

4. در فرهنگ مدیریتی و حتی تعامل اجتماعی در برخی از ما، رودربایستی به شکل عجیبی وجود دارد. به خلاف صراحت و قاطعیت برخی فرهنگها، در فرهنگ ایرانی صراحت و قاطعیت و رک گویی مطلوب و شایع نیست. شاید برای این که بتوانیم برخی مدیران را عزل کنیم با ایجاد بانک و صندوق، پستهایی جدیدی ایجاد کرده ایم تا این مدیران معزول پست جدیدی برای تصدی داشته باشند.

5. نظر شخصی بنده آن است که این دو نهاد به خاطر توجه نشدن به بسیاری از جزئیات و تدابیر به در بسته خورده اند و با این ادغام در صدد برون رفت از این وضعیت هستند. توصیه می کنم اگر به جای پرداخت قبض به روشهای غیر حضوری، مجبور به مراجعه به بانک شدید، به بانک قرض الحسنه مهر مراجعه کنید که باجه های خلوتی دارند!

6. همیشه برای حل مشکلات تدابیر کم خرج و مناسبی وجود دارد که دست یابی به آن، هنر و سیاست و تدبیر افراد را نشان می دهد. گاهی آن چنان مشکل را بزرگ می بینیم که راههای پر چالشی برای حلش اتخاذ می کنیم. اندکی تدبیر راههای بهتر پیش روی ما خواهد گذاشت. حکایت زیر حتی اگر واقعیت نداشته باشد، داستان خوبی برای توجه بیشتر ماست. می گویند:

 شکایتی از سوی یکی مشتریان  یک شرکت بزرگ  تولید وسایل آرایشی ـ  بهداشتی به کمپانی رسید. او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است .
بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی، و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید.
مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند 

پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایکس
بزودی سیستم گران قیمتی مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده و خط بسته بندی تجهیز گردید.
سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد:

تعبیه یک دستگاه پنکه در پایان خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد 

هرکسی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.آلبرت انشتین


نوشته شده در  شنبه 90/6/19ساعت  11:59 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

خاطره یا داستان زیر را از یکی از سایتهای خبری خواندم. در دنیای پر هیاهوی موجود، می تواند تلنگری باشد

بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری فلسفه "صدرا".

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه! استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.

استاد 50 ساله‌مان با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ای که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.

من حدودا 21 یا 2 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو"که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...

اما نسبت به پدرم مثل تمام پدرها هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.

نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند.

پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...

حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند.بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من. گفتم: این چیه؟ گفت باز کن می فهمی. باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! این برای چیه؟

از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند. راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000تومان باشه نه 900 تومان!
مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم. چه شرطی؟

بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟


نوشته شده در  یکشنبه 90/6/6ساعت  11:12 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

ماه رمضان و مخصوصاً شبهای قدر یکی از خواصش به هم ریختن ساعت خواب است بویژه که در این ماه، خواب هم عبادت است؛ و کور، جز دو چشم بینا، از خدا چه خواهد! بیست و شش روز ماه مبارک را گذراندیم. از تشکیکات مخصوص قم هم الحمد لله امسال خبری نبود؛ گرچه یک روز به حساب استقبال، غیر مترقبه اضافه شد!

بگذریم. درآغار روز بیست و هفتم، بعد سحری و نماز صبح، بیخوابی به سرم زد. به چند نفری از دوستان، پیامک زدم که:

اطلاعیه مشترک ستاد تلقین مردمی و گروههای فشار: اعمالتان قبول حق و عید مبارک.

بلافاصله (به نفع اپراتورهای همراه) پاسخها شروع شد. اولی از برادرم بود که نوشته بود: رصدخانه لرستان بار دیگر حماسه آفرید: عید فطر مبارک! (البته لابد بخش لرهای کافر!)

یکی از جانبازان عزیز نوشت: دو تا  لر میرن امریکا (البته از نوع کافرش). یکیشون تصادف میکنه، میبرنش بیمارستان. اون یکی به دکتر میگه آقای دکتر اگه لازمه اعزامش کنیم شهر کرد.

عزیزی نوشته بود: این هم هلالش«(». از طرف گروههای تحت فشار.

و برادر جانباز دیگری نوشته بود: به خاطر کمک به مردم قحطی زده سومالی، امشب همه با هم دعای ابوحمزه سومالی را زمزمه می کنیم. هلال احمر لرستان.

جالب اینکه هر دو عزیز جانباز هم لر هستند و چنین برای لرهای کافر می سازند. خدا براشون بسازه!

یکی دیگه که اعلام کرد مشهد مقدس است، تبریک متقابل گفته بود. پاسخ دادم که خوش به حالتان. هم داخل بهشتی و هم روزه واجب نیست! نکته را گرفته بود و نوشت که از قصد عشره گذشته! و نوشتم که زیادی تو بهشت بمونی، روزه واجب میشه دیگه. صاحبخانه فشار میاره .

و البته پس لرزه های پیامک ادامه دارد و کم کم ساعت کار دیر میشه!

عید فطر بر شما هم مبارک. تلقین کنید؛ فشار کاهش پیدا میکنه!

خوش به حال روسفیدان درگاه الهی. ما هم به کرمش امیدواریم. خدایا این ماه رمضان را فرصت آخر عمر ما قرار مده. آمین یا رب العالمین. 


 


نوشته شده در  یکشنبه 90/6/6ساعت  7:52 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

طبق قوانین آموزشی وزارت علوم، تحصیل در دوره دکتری تمام وقت است و دانشجو همزمان با تحصیل، اجازه ندارد در هیچ شغلی فعالیت کند. دانشگاهها در حین ثبت نام ترم اول، تعهد سفت و سختی در این باره از دانشجو می گیرند. به استناد به همین قانون، شخصاً دو سال از کار قراردادی کنار کشیدم و علاوه بر استعفا از پست مدیریتی، هر گونه ارتباط شغلی را با محل کار قطع کردم. این قانون را به یاد داشته باشید!

در دوران تدوین رساله دکتری، برای تکمیل پیشینه تحقیق و معرفی تحقیقات موجود در راستای تبیین تمایز رویکرد رساله با تحقیقات مشابه، به کتابخانه های دانشگاههای متعددی سر زدم. در این میان، چند اثر مرتبط یافتم. در نگاه اجمالی محتوای علمی یک فصل از یکی از پایان نامه ها توجهم را جلب کرد. منابع و محتوای غنی و ابتکارات متعدد. شروع کردم به مطالعه تفصیلی! چند صفحه بیشتر نخواندم که احساس کردم این محتوا و قلم با سایر بخشهای رساله همخوانی ندارد. کمی مشکوک شدم!

چون مقالات و کتب مرتبط با موضوع رساله محدود بود، به زودی به منبع اصلی دست پیدا کردم. رساله حدود 200 صفحه بود و یک فصل کامل از رساله (حدود 60 صفحه) که از بخشهای اصلی رساله محسوب می شد، رونویسی کامل از یکی منابع با رعایت تمام نقطه ها و نقطه ویرگولها و علامتهای سؤال و تعجب بود! عجیب این که رساله با نمره عالی دفاع شده بود.

نویسنده رساله، یا همان دانشجوی تمام وقت، آن زمان نماینده مجلس بود و کل دوره تحصیل ارشد و دکترایش را در طول دو دوره نمایندگی مجلس گذرانده بود و با عنوان دکتری در بار سوم بر صندلی سبز مجلس تکیه زده بود. (البته در دوره فعلی، در مجلس حضور ندارد).

و البته استاد راهنما و یکی از داوران هم نماینده مجلس در همان دوره بودند!

دانشگاه هاوایی که یادتان هست. چقدر سر و صدا کرد و رئیس جمهور هم دستور صریح پیگیری و اعلام داد. بیچاره مرحوم کردان فدا شد و تمام شد. هیچ کس اصرار نکرد که ابعاد قضیه روشن شود. به نظر می رسد چون آتش آن دامن خیلیها را از چپ و راست می گرفت، همه به سکوت گذراندند و با  ماستمالی گذشت.

اگر کسی سرش درد می کند می تواند این قضیه را هم پیگیری کند که چقدر از مسئولان در دوران مدیریت تمام وقت، تعهد تحصیل تمام وقت در دوره دکتری داده اند و به مبارکی و سلامت مدرک را گرفته اند و حقوقش را خورده اند!

نتیجه اخلاقی این یادداشت یکی از موارد زیر خواهد بود:

  • 1. یا نمایندگی و مدیریت کلان در ایران شغل محسوب نمی شود.
  • 2. یا مدیران و نمایندگان مجلس دو شخصیتی هستند و امکان حضور تمام وقت در دو جایگاه اجرایی و تحصیل تمام وقت را دارند.
  • 3. یا قوانین در ایران تبعیض آمیز است و مخصوص کسانی است که دستشان به جایی بند نیست.
  • 4. یا مدیران و نمایندگان مجلس جزء نوابغ هستند و بدون حضور در کلاس و بدون پژوهش چشم بسته می نویسند و قبول می شوند. بگذریم از کنکور این دسته افراد؛ هم اصلش و هم قبول شدنش!
  • 5. یا تعهد دروغ بر مدیران و نمایندگان عیب نیست.
  • 6. یا به علت کثرت پستهای سازمانی و نمایندگی، اوقات فراغت مدیران و نمایندگان زیاد است.
  • 7. یا مملکت گل و بلبل است و موضوعی برای کار و تلاش و قانونگذاری نمانده است.
  • 8. یا نظارت در دانشگاهها ضعیف است. نمایندگان که به نظارت بر کارشان تاکنون رضایت نداده اند.
  • 9. یا همه از طرف مقابلشان نقطه ضعف دارند و کسی دنبال درد سر برای خودش نیست.
  • 10. ما و خیلی از کسانی که از کار استعفا داده اند و درس خوانده اند خیلی ساده هستیم.
  • 11. یا ما حسود هستیم!!
  • 12. و شاید احتمال دیگری در کار است که عقل ما قد نمی دهد؛ تا نظر شما خواننده محترم چه باشد.

هشدار مقام معظم رهبری هم راه به جایی نبرد که تأکید فرمودند:

مَردی و کاری!  

و البته شاید «مرد» نیستند و خود را مخاطب این فرمایش نمی دانند!


نوشته شده در  جمعه 90/6/4ساعت  3:27 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

 به صورت جماعت:

امام خمینی: احتیاط واجب آن است که نماز عید فطر و قربان را در زمان غیبت امام معصوم علیه السلام با جماعت نخوانند، ولی به قصد رجاء مانع ندارد. (توضیح المسائل مراجع، چاپ دوم، ج 1 ، ص 797 و ص 852) و چنانچه ولی فقیه یا نماینده او اقامه جماعت کند، اشکال ندارد. (همان، ص 852)

مقام معظم رهبری: نمایندگان ولی فقیه مجازند نماز عید فطر را به جماعت اقامه کنند. اما دیگران، احتیاط آن است که آن را فرادی بخوانند. یا آن را به قصد رجاء به جماعت اقامه کنند. نماز عید فطر به جماعت برای کسانی که نمایندگی ولی فقیه ندارند، به قصد ورود درست نیست. در مواردی که مصلحت اقتضا می کند، غیر از نمایندگان ولی فقیه، افراد دیگر مجاز نیستند نماز عید فطر را به جماعت اقامه کنند. (همان، ص 858)

آیات عظام اراکی، گلپایگانی، خوئی، تبریزی، سیستانی، صافی: نماز مستحب را نمی شود با جماعت خواند، مگر نماز درخواست باران و نمازی ... مانند نماز عید فطر و قربان که در زمان حضور امام معصوم واجب بوده و در زمان غیبت امام معصوم، مستحب شده است. (همان، ص 798 و 852)

آیت الله صافی: ولی احتیاط این است که به جماعت آن را رجاءاً بخواند. (همان، ص 852)

آیت الله زنجانی: بنابر احتیاط این است که آن را به جماعت نخوانند. (همان، ص 852)

آیت الله بهجت: خواندن نماز عید و فطر قربان در زمان غیبت امام معصوم علیه السلام مستحب است. (همان، ص 798)

آیت الله فاضل: نماز عید فطر و قربان را نیز می توانند به جماعت بخوانند. (همان، ص 798)

جمع بندی:

به فتوای حضرت امام و مقام معظم رهبری اقامه نماز عید فطر توسط نمایندگان ولی فقیه صحیح است. کسانی که در جماعت نمایندگان ولی فقیه شرکت نمی کنند، می توانند نماز را به صورت فردی بخوانند. اقامه جماعت توسط دیگران باید به قصد رجاء باشد و به قصد ورود درست نیست. اگر خلاف مصلحت باشد، اقامه نماز توسط کسانی که نماینده ولی فقیه نیستند، مجاز نیست.

(قصد رجاء یعنی این که جواز شرعی آن اثبات نشده و فقط به امید ثواب خوانده می شود. قصد ورود یعنی این نوع از عبادت در شرع مجاز است و به آن سفارش شده است).

مقلدان آیت الله صافی به احتیاط مستحب، نماز جماعت عید فطر را به قصد رجاء بخوانند.

مقلدان آیت الله زنجانی نمی توانند نماز عید فطر را به جماعت بخوانند؛ مگر آن که در این مساله از ایشان عدول کرده و به فتوای سایر مراجع مراجعه کنند چون فتوای ایشان در این مسأله «احتیاط» است، عدول از ایشان در این مسأله مجاز است.

مقلدان سایر مراجع که نامشان در فتاوای قبلی آمد، می توانند نماز عید فطر را به جماعت بخوانند.

صورت فرادی: کسانی که توفیق حضور در جماعت ندارند، به فتوای همه مراجع می توانند نماز عید فطر را به صورت فرادا بخوانند. ذکرهایی که در قنوت آمده، مستحب است و به جای آن دعا می توان هر ذکر و دعایی را خواند. این ماز دو رکعت است در رکعت اول پس از حمد و سوره، «الله اکبر» گفته و قنوت گرفته می شود. سپس تکبیر دوم و قنوت دوم تا پنج تکبیر و پنج قنوت. سپس تکبیر ششم و رکوع و دو سجده و قیام. رکعت دوم یک تکبیر و قنوت کمتر از رکعت اول دارد. سپس رکوع و سجده و تشهد و سلام.

پیشاپیش عیدتان مبارک و اعمالتان قبول حضرت حق. التماس دعا


نوشته شده در  پنج شنبه 90/6/3ساعت  10:12 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

ابتدا حکایتی و سپس نکته ای درباره تبلیغات انتخابات زودرس مجلس:

گویند مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین و شنوایی اش کم شده ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
به این خاطر، مشکل را با پزشکی درمیان گذاشت.

دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر بفهمی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد و بتوانیم درمانی انتخاب کنیم.

به خانه برگشت. دید همسرش در آشپزخانه است.از اتاق پذیرایی با فاصله حدود 4 متر با صدای معمولی از همسرش پرسید: شام چی داریم؟جوابی نشنید، بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را  پرسید و باز هم جوابی نشنید. باز هم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و پرسید: شام چی داریم؟و همسرش گفت:

« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!

و این قصه، حکایت خیلی از ماهاست. مخصوصا که ایام انتخابات نزدیک است. خیلی از کسانی که داوطلب مجلس هستند، امروزه با نگاه سیاه به همه، در صدد اثبات سفیدی خودشان هستند. این جریان در غیر از حوزه های انتخابیه بزرگ شیوع دارد؛ چرا که انتخابات سیاسی، بیشتر در حوزه های بزرگ است و در سایر حوزه ها، انتخابات رنگ و بوی سیاسی کمتری دارد.

داوطلبان نمایندگی در این گونه حوزه ها دو دسته اند: دسته ای که فعلا نماینده هستند و دسته ای دیگر که در هوای نماینده شدن هستند.برخی از افراد دسته دوم بی مهابا همه چیز را سیاه نشان می دهند و همه را کر و کور می دانند تا میزان هوش و دلسوزی و صلاحیت خود خود را معلوم کنند.

در خصوص دسته اول وضع فرق دارد. اگر به تبلیغات انتخابات در شهرهای کوچکتر توجه شود، به برخی از نکات عجیب می رسیم. افرادی که سابقه نمایندگی دارند به گونه ای فعالیت خود را تشریح می کنند که گویا اگر نبودند یک ریال از اعتبارات عمرانی و فرهنگی و خدمات کشور به آنها نمی رسید. در این زمینه تفاوتی میان نمایندگان متمایل به دو جناح دیده نمی شود. همه به یک اندازه از این خوان کرم بهره مندند. البته زمینه این تبلیغات در دولت نهم به خاطر تنوع فعالیتهای عمرانی بیشتر فراهم است.همانطور که این روند مخصوص این دوره نیست. نمایندگان اصلاح طلب امروزه به همان اندازه خود را در جذب اعتبارات از دولت اصولگرا مهم می دانند که نمایندگان اصولگرا در دوره حاکمیت اصلاح طلبان خود را مهم می دانستند.

  انشاءالله در همه این فعالیتها اخلاص بوده و در تشریح آنها اجر اخلاص ضایع نمی شود. حکایتی معروف است که گویند فردی مسجدی ساخت و آماده افتتاح کرد. روز افتتاح دیدند تابلوی نام مسجد دستکاری شده و به نام "مسجد ملا نصر الدین" تغییر یافته. بانی ناراحت شد . از ملا گلایه کرد. ملا گفت اگر برای خدا ساخته ای به هر نامی باشد اجرت ضایع نمی شود. اگر برای خدا نبوده، قضیه فرق می کند و باید نامت را برگردانی!



نوشته شده در  پنج شنبه 90/6/3ساعت  2:35 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]