فرهنگ در کشور ما فوق العاده سیاست زده است. یعنی سیاستهای فرهنگی نه تنها از ثبات برخوردار نیستند، بلکه معیار روشنی هم ندارند؛ البته به غیر از معیار نانوشته سلایق حاکمان سیاسی در هر دوره. یعنی کسی که رئیس جمهور میشود اندیشه و سیاستهای فرهنگی کشور را خط میدهد، چه صاحب نطر فرهنگی باشد و چه نباشد؛ چه کارشناسان فرهنگی موافق باشند و چه نباشند.
منظور مشخص من در این یادداشت، فرهنگ دینی است و به موسیقی و فیلم و تئاتر و ... کار ندارم؛ که متأسفانه تا اسم فعالیت فرهنگی و سیاست فرهنگی برده میشود، برخی فقط این فعالیتها را میبینند.
دوم اردیبهشت سالروز اعلام انقلاب فرهنگی است و از آن روزگار، شورای عالی انقلاب فرهنگی باقیمانده است. متأسفانه این شورا هیچ گاه در جایگاه حقیقی خود که سیاستگذاری کلان فرهنگی کشور در همه مؤلفههای فرهنگ باشد، قرار نگرفته است.
مقام معظم رهبری بارها مطالبات صریح و گاهی گلایه خود از این شورا را شفاهی و کتبی اعلام کرده است؛ اما و با وجود درخواستها و تأکیدات حضرت آقا، همچنان تحرکی از این شورا دیده نمیشود. نمیدانم این رکود تا کی ادامه خواهد یافت و آیا انتظار تحول برآورده خواهد شد؟!
پرده اول: پل عابر پیاده نصب شده، کمتر کسی از آن عبور میکند. وسط خیابان نرده با ارتفاع بلند میکشند تا کسی نتواند از خیابان عبور کند و مجبور شوند از پل عابر پیاده استفاده کنند. ناچار تن میدهیم و از پل عبور میکنیم؛ بگذریم از این که بعضیها حاضر نیستند از پل عابر پیاده عبور کنند و 500 متر جلوتر میروند و از عرض خیابان رد میشوند!
پرده دوم: سرعت در داخل شهر و کوچهها باید پایین باشد؛ کلی خسارت جانی و مالی را شاهد بودهایم اما همچنان تند میرویم. دستاندازهای متعدد ما را مجبور میکند حداقل در حوالی دستانداز سرعت را کاهش دهیم؛ البته بگذریم از اینکه برخی حاضر به کاهش سرعت در دستاندازهای ساده و معمولی نیستند و در مقابل، دستاندازها گردنکلفتتر ساخته میشوند!
پرده سوم: از دستاندازهای متعدد شاکی هستیم ولی در مقابل خانه ما در کوچه یا خیابان ماشینها تند میروند؛ طومار و نامه و درخواست و فشار روانه میکنیم تا دستاندازی نزدیک خانه ما هم احداث شود!
پرده چهارم: پلیس تهدید میکند و سرعت بالا را با جریمه سنگینی تنبیه میکند. تلویزیون هم کار فرهنگی میکند که تند نروید و ... و در مجموع پس از چند سال متوسط سرعت در شهر و جاده چند کیلومتری کاهش مییابد. این پردهها در مثالهایی بود در حیطه رانندگی ایرانیان که رکوردهای متعددی را در دنیا شکسته است.
و نکته آخر: همه ما معترفیم که هم کار فرهنگی و هم موانع فیزیکی و هم برخورد قانونی برای فرهنگسازی ضرورت دارد و هر کدام به جای خود نیکو و بلکه حیاتی است و نبود هر کدام، چرخه فرهنگسازی را معیوب میکند. حضرت علی علیه السلام میفرمایند: من العصمه تعذر المعاصی/ بخشی از محافظت انسان در برابر گناهان، فراهم نبودن زمینه انجام آن است. (نهج البلاغه، حکمت 345)
و سوال پایانی این که: چرا در مسأله پوشش و ماهواره خیلیها حاضر نیستند این مراتب سهگانه را تحمل کنند و فقط میگویند کار فرهنگی باید بشود. اهمیت این فرهنگ و دستورهای دینی کمتر است، یا آسیبی که از رعایت نشدنش به جامعه میرسد کمتر است یا ....
نقطه چین آخر حالت سومی است که نوشتنش را به صلاح ندانستم. اختیارش با تفکر و خلاقیت خوانندگان محترم وبلاگ!
دنیای کاریکاتور همواره جذاب است. در قالبی نرم، طنز، سیال و کوتاه حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. توجیه اشتباه و دور زدن قانون در طرح زیر چه گویا تصویر شده است.
در پی یادداشت قبلی با موضوع افتضاح جدید آقای سروش، خوانندهای که از متنش بر میآید خود از وابستگان فکری جنبش اصلاحات است، نظر و نقدی نگاشته که بیشتر توجیه این تیشه محکم اصلاحات به ریشه خود است. در این فرصت، نقد و جواب تفصیلیتر برای اطلاع و توجه بیشتر، به عنوان متن اصلی وبلاگ درج میشود. منتظر نظر خوانندگان عزیز هستم. این آقا یا خانم که با نام احمدی خود را معرفی کرده، نوشته: ادامه مطلب...
روزگاری نه چندان دور وقتی حرفها و عملکرد آقای فرج دباغ (سروش) را نقد میکردیم و مقاله مینوشتیم، ما را متهم به مخالفت با آزادی بیان و ضدیت متعصابه با روشنفکران میکردند. آنگاه که در اوج دوران اصلاحات این آقا بر سکوی قرب نشسته بود، بیشترین اهانتها از سوی مدعیان آزادی اندیشه به نقادان علمی تفکر انحرافی سروش روا داشته شد. اما دمخروسها یکی پس از دیگری از بیانات و مقالاتش بیرون زد. از انکار قرآن و نبوت و امام زمان گرفته، تا ضدیت با نظام و رهبری و بسیج و .... (خلاصه هر چیزی که رنگ اسلامیاش بیشتر بود).
این روزها نه دم خروس که گند تعفن اندیشههای این آقا بلند شده و آنها که دانستن را حق مردم میدانستند، در خواب خفت فرو رفتهاند. با آن که قلم از نقل انحرافات فکری ایشان شرم میکند، اما چارهای از نقلش نیست تا این آقا را بهتر بشناسند؛ مخصوصا کسانی که او را قبله تفکر خود میدانستند و میدانند. آخرین حرف این آقا به نقل از سایت خودنویس که متعلق به خود ضد انقلاب است نقل میشود؛ حرفی که نویسنده خودنویس هم نتوانسته تحمل کند! ادامه مطلب...
یک نفر به هر دلیل، اطلاعات تعدای کارت بانکی را افشا میکند و چند میلیون نفر را به زحمت میاندازد و فراری میشود. به انگیزهاش کار ندارم. به این که این مردمآزار چرا سر از خاک استعمار پیر انگلیس در آورده هم کار ندارم. به اینکه با چه رویی جلوی دوربین بنگاه دروغپراکنی بی بی سی ظاهر میشود کار ندارم. اما این آقا نه دنیایی برای خود گذاشته، نه آخرت! چگونه میخواهد رضایت این همه انسانی که به خاطر شیطنت او وقتشان تلف شده و در صف تغییر رمز ایستادهاند را جبران کند؟!
هر کس به او این راه را نشان داده دوست نادان بوده که راهی نشان داده که همه پلها را پیش و پشت سر خراب کرده! اگر هم در این کار با کسی مشورت نکرده، همین در نادانی خودش بس!
پیامبر اکرم که درود خداوند بر او و خاندانش، فرمود: دَخَلَ عَبْدٌ الْجَنَّةَ بِغُصْنٍ مِنْ شَوْکٍ کَانَ عَلَى طَرِیقِ الْمُسْلِمِینَ فَأَمَاطَهُ عَنْه (خصال مرحوم شیخ صدوق، ج 1، ص 32) بنده ای از بندگان خدا در اثر این که شاخه خاری را از سر راه مسلمین برداشت، اهل بهشت شد.
آیا کسی که این همه خار در راه مردم ریخته، جایگاهش در مقابل فردی که یک خار برداشته، نخواهد بود. چرا انسان باید به این همه زشتی تن دهد؟ خدایا ما را به خودمان وامگذار!
پارسال که هنوز بچه مدرسهای نداشتیم مسافرت عید رو در چنین روزهایی شروع کردیم. یک خاطره جالب از این سفر این که چندین آبشار در استان اصفهان و کهکیلویه و بویر احمد دیدیم. از معروفترینهاش در سیسخت (عکس اول) و خود یاسوج بود. (از یاسوج متأسفانه عکس نگرفتم).
آبشار علیآباد کتول را هم قبلاً دیده بودم. (عکس دوم)
در بازگشت از سفر در شهرضا برای ناهار و استراحت توقف کردیم. ناهار گرفتیم و دنبال جای مناسبی برای نشستن بودیم. گفتند بروید به سمت آبشار. (عکس سوم). رفتیم و چون یک جوی آب بیشتر نبود و فضای سبز مناسبی هم نداشت برگشتیم و در یکی از پارکهای شهر مشغول ناهار شدیم.
اما اصل داستان اینکه در دو آبشار قبلی با این که فضا و مکان بسیار مناسبی ایجاد شده بود چیزی به نام ورودی از ما نگرفتند؛ اما در ورودی آبشار شهرضا که البته جزء استان اصفهان است چنین داستانی نبود و بساط گرفتن ورودی برقرار بود! و شما از عکسها قضاوت کنید که حق کدام در گرفتن ورودی بیشتر بوده است!
بارندگیهای خوب این چند روز در سراسر کشور مرا به چند نکته مشغول کرد:
اول اینکه وقتی خشکسالی میشود داد همه در میآید و «أمن یجیب»ها به آسمان بلند میشود. اما اکنون که خدا درهای رحمتش را باز کرده، آیا دستها و زبانها به شکر مشغول شدهاند؟! قرآن میفرماید آن گاه که سختی به انسان میرسد، خوابیده و نشسته و ایستاده به تضرع و التماس میافتد و آن گاه که نعمتها بر او جاری گشت، چنان میگذرد که گویا هرگز خدا را نخوانده است. (سوره یونس / 12)
دوم اینکه این بارانها در ماه نیسان رومی که از حدود 23 فروردین تا 23 اردیبهشت شمسی است، بارید. خواص فراوانی برای آب باران نیسان ذکر شده که مرحوم شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان در آداب ماههای رومی آورده است. اما به نظر میرسد دغدغههای انسان معاصر کمتر جایی برای پرداختن به این جور چیزها برایش باقی گذاشته است. البته نباید نقش اداها و تخریبهای به ظاهر روشنفکران را در کمتوجهی به این فضایل نادیده گرفت؛ بیماری که ظاهرا و متأسفانه به طلبهها هم سرایت کرده است. یعنی ایمان همه به این آداب به چالش کشیده شده است.
سوم اینکه حدود پانزده سال پیش در دوران سکونت در حجره طلبگی، ظرفهای یکی را دیدیم که بر لبه حوض گذاشته بود تا آب نیسان جمع شود. چند نفری او را مشغول کردند و ما هم ظرفهایش را از آب حوض لبریز کردیم. پس از ساعتی آبها را برد و یک ظرف بیست لیتری را پر کرد؛ بدون اینکه مشکوک شود که این همه باران چگونه در ظرفهایش جمع شده است! و مدتها مشغول خواندن ادعیه مخصوص آب نیسان بود که خیلی زیاد است. وجدان درد گرفتیم و در نهایت خود را اینگونه راضی کردیم که در حوض هم باران نیسان باریده بود و آب حوض هم آب نیسان بوده است. و البته بعدها جریان را به گوشش رساندیم و از او حلالیت طلبیدیم، اما وقتی بود که آبها را خورده بود و هیچ کس را هم مهمان نکرده بود!
این جریان کاملاً واقعی است.
در یکی از شهرهای ایران که دومین شهر بزرگ استانی واقع در مرکز جغرافیایی ایران است، یک ایرانی متقاضی یکی از خدمات دولتی برای منزل مسکونی میشود؛ یکی از خدمات چهارگانهای که برایش قبض صادر میشود. خط اصلی هم از کنار خانه میگذرد و مشکلی وجود ندارد که زمانبر یا هزینهبر و خلاصه نامتعارف باشد. ادامه مطلب...
گاهی خبرهایی در سایتها میآید که انسان نمیداند بخندد یا بگرید! یکی از آن خبرها، در ادامه نقل شده است:
طبق یک شایعه گفته میشود، کودکی به تازگی متولد شده است که حرف میزند و ظاهر یک مرد 70 ساله را دارد. این کودک گفته است کودکان زیر 5 سالی که دستشان حنا نشود به مرور خواهند مرد. انتشار این شایعه در یک شهر، موجب فروش تمام حناهای موجود در این شهرستان شد.
وقتی این گونه شایعات مزخرف در قرن بیست و یکم باعث نایاب شدن حنا در شهری میشود، شایعاتی که علیه افراد و جریانها ساخته میشود، جای خود را خواهد داشت؛ شایعاتی که سازندگان آنها همه تلاششان را به کار میگیرند که دم خروس از جایی از آن بیرون نزند!
و همان اندازه که به حال مردمی که شایعه فوق را باور کردهاند تأسف میخوریم، به حال کسانی تأسف میخوریم که در فضای پرآشوب دشمنی علیه نظام و ارکان آن، شایعاتی را باور میکنند که نه تنها دم خروس بلکه تمام هیکل خروس از آن بیرون زده است!