سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز یکشنبه 20 شهریور برای حضور در جلسه دفاع یکی از دوستانم در یکی از دانشگاههای بزرگ تهران حضور یافتم. اسم و مکان دانشگاه را هم اعلام نمی کنم چون ممکن است آقای دکتر جاسبی و همکارانش در واحد علوم و تحقیقات تهران ناراحت شوند.

اما اتفاقی که افتاد به شرح زیر است:

نیمه دوم شهریور از روزهای پر رفت و آمد دانشگاه به خاطر ثبت نام یا دفاع برای اجتناب از ثبت نام در ترم جدید در دانشگاه آزاد با همه توابعش است. در هفت طبقه ضلع شمالی ساختمان علوم انسانی، دفتر اغلب گروههای علمی دانشکده، دفتر ریاست دانشکده ، معاونت پژوهش و کتابخانه و اتاق رایانه و... قرار دارد؛ لذا ضلع پر رفت و آمدی است. این ضلع دو آسانسور (با ظرفیت 6  نفر لاغر اندام؛ چون با 6 نفر معمولی متوقف می شود) وجود دارد. در ساعت ابتدایی صبح هر دو آسانسور فعال بود. با اوج گرفتن رفت و آمدها یکی از آسانسورها در طبقه اول از کار افتاد. این از کار افتادن از منظر دیگران بود. برای من، از کار انداخته شدن درست است؛ چون کاملا شانسی دیدم که یکی از کارگران تأسیسات، با آچاری و کمی دستکاری کاری کرد که اتاقک آسانسور 20 سانتی متر بالاتر از کف ایستاد و آن مأمور هم با خونسردی کامل آن جا را ترک کرد. این آسانسور دیگر به هیچ صراطی برای حرکت کردن مستقیم نشد و بازنشسته گردید. تلاش برخی مراجعان هم حاصلی نداشتند و تازه واردها پس از کلی انتظار در این طبقه و طبقات دیگر ، سراغ آسانسور دوم می رفتند. در جریان رفت و آمد بین طبقات این مسأله بسیار روشن بود.

اما نکته جالب در ادامه قضیه بود. در طبقه سوم وارد آسانسوری شدم که فعال و در حال رفتن به طبقات بالاتر بود؛ و من البته قصد داشتم به طبقه اول بروم و به این دلیل وارد آسانسور شدم که آسانسورهای دانشگاه آزاد هوشمند است و فقط شما را به کارتان در طبقات بالاتر می رساند اما چون طاقت دوری ندارد، هنگام برگشت به طبقات اول، در طبقه سوم حاضر به ایستادن نیست!. در طبقه چهارم و پنجم دو تن از اساتید مشهور و پا به سن گذاشته دانشگاه تهران که هیأت علمی پاره وقت واحد علوم و تحقیقات تهران هستند به جمع آسانسوریها اضافه شدند و البته آنها هم به قصد طبقه اول برای خروج. در طبقه ششم دو نفر اضافه شدند. یکی از دانشجویان دکترا و دیگری همان مأمور تأسیسات یا خرابکار آسانسور. همان آچار هم دستش بود!

با افتخار در همراهی ایشان به طبقه هفتم رسیدیم. تنها کسی که در این طبقه از آسانسور خارج شد، همان مأمور بود. پس از خروج، بدون یک کلمه حرف، همان دستکاری مختصر را انجام داد و درب آسانسور را بست و رفت. آسانسور یک متری به سمت پایین رفت و برگشت به حالت اولیه. درب را باز کردیم. 20 سانتی متر از کف سالن طبقه هفتم بالاتر ایستاده بود. ادامه را خودتان حدس بزنید! این آسانسور هم از کار افتاد. اما این بار در طبقه هفتم! با دماغ کاملا سوخته و با نهایت تعجب از  این حرکت، از آسانسور خارج شدم و به سایر حاضران گفتم این آسانسور حالا حالاها اینجا هست. از حرفم تعجب کردند! بدون معطلی راه پله ها را در پیش گرفتم و از این ممنون شدم که دانشگاه آزاد به فکر سلامت و ورزش دانشجویان و مهمانانش هست! ده دقیقه بعد در طبقه همکف آن دو استاد گرامی را دیدم که نفس نفس زنان در حال خروج از دانشکده بودند. تا اذان ظهر که دانشگاه را ترک کردیم یک آسانسور در طبقه هفت متوقف بود و دیگری در طبقه اول. البته پله ها کاملا فعال و برقرار بودند.

تقویم را نگاه کردم. 20 شهریور همان یازده سپتامبر است. پس چهره عامل تخریب برجهای دوقلوی آقای جاسبی در دانشکده علوم انسانی واحد علوم و تحقیقات تهران را در یازده سپتامبر شناسایی کرده ام و به شرطی که قضیه هیأت امنای دانشگاه آزاد حل شود، حاضرم در این خصوص با مسئولان دانشگاه و مأموران امنیتی همکاری کنم!

البته شاید این فرد مأمور دانشگاه بوده، تا با از کار انداختن موقت برجها از هرگونه خرابکاری احتمالی جلوگیری کند؛ چون در اخبار خواندم که در آستانه 11 سپتامبر اطراف محل برجهای تخریب شده دوقلوی تجارت جهانی تدابیر شدید امنیتی اتخاذ شده است.

اما از شوخی بگذریم. نمی دانم چه نامی برای این حرکت می توان شایسته دانست؛ چه عمدی باشد و چه اتفاقی؟!


نوشته شده در  دوشنبه 90/6/21ساعت  12:28 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]