سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگ اول: پس از بازی استقلال و پیروزی یا همان شهرآورد و به تعبیر فرنگیها دربی، عده ای شاد و خوشحال در خیابان به پایکوبی پرداختند و تفریحشان را با رقص و کشف و آتش زدن و راهبندان و ... تکمیل کردند!

در یکی از شهرهایی که با شهر همجوار اختلاف مرزی و محدوده دارد، جوانان موتورسوار شادی کنان به شهر دیگر ریختند و آتش زدند و شکستند و مجروح کردند!

در هر دو حادثه و جریانات مشابه،به هیچ عنوان نمی توان قاطعانه گفت که همه آنها آبی بوده اند؛ به احتمال زیاد سرخها هم در این میانه بوده اند. همچنان که اگر پیروزی هم برنده میدان بود، معلوم نبود اوضاع بهتر از این باشد. و البته اگر بازی به تساوی هم کشیده می شد، باز هم معلوم نبود حالت دیگری وجود یابد. یاد دانش آموز خنده بازار افتادم که در هر صورت هر چه در انشاء بخواند، پس گردنی خواهد خورد و جالب این که در مقاطع مناسب، این انتظار را هم به تصویر می کشد! (احساس خاصی به هیچ یک از دو تیم آبی و قرمز ندارم. انتقادهایی هم به خنده بازار دارم که فعلا جایش نیست)

برگ دوم: در خیابانی در حال عبور هستید که از آینه متوجه می شوید کاروان عروس کشان پشت سر شماست. بلافاصله سرعت را زیاد می کنید تا در راهبندان آنها و ویراژها و ترقه ها و ... گرفتار نشوید. یا در حال عبور از خیابانی متوجه می شوید که کاروانی از همان جنس خیابان را بند آورده است. اگر دیر نشده باشد تغییر مسیر می دهید. جالب اینکه در بسیاری از مواقع در جایی خیابان را بند می آورند که نه راه فرعی وجود دارد و نه راه دور زدن در خیابان. به این می گویند مدیریت راه بندان حرفه ای! البته ممکن است عده ای با دیدن چنین کاروانی همه تلاششان را بکار گیرند که به مرکز کاروان نزدیک شوند و جزء مؤثری از ماجرا شوند.

برگ سوم: روز جمعه به اتفاق چند تن از رفقا به یکی از پارکهای حاشیه شهر قم رفتیم. هنوز بساط را پهن نکرده بودیم که پژوپارسی با صدای وحشتناک نواری که محتوای آن اصلا شنیده نمی شد، سلانه سلانه رفت و باز برگشت و رفت و برگشت. اوقاتمان تلخ شد. نیم ساعتی گذشت به قول پسرم یک ماشین شاسی بلند ایستاد و در نزدیکی ما بساطتشان را گستردند. چند دقیقه بعد صدای فوق العاده بلند نوار از همان ماشین بلند شد. شاید برای تست حساسیت ما بود. چند دقیقه ای سکوت کردیم. دیدیم جریان ادامه دارد. با توجه به سابقه چاقو خوردن هایی که اخیرا مد شده، چند نفری به سوی کانون صدا رفتیم و تقاضا کردیم که خاموش کنند یا برای دل خودشان پخش کنند و ما را بی بهره کنند! مکثی و تأملی کردند. نفراتشان هم زیاد بود. گفتیم خود دانید! اگر 110 آمد و ماشین توقیف شد از ما به دل نگیرید. بالاخره صدا کاملا قطع شد!

برگهای چهارم و ....

نکته پایانی: نمی دانم چرا تفریح و ابراز شادی خود را با آزار و اذیت دیگراه همراه می کنیم و از این جریان لذت می بریم. در این فرصت به شرعی بودن و نبودن این حرکتها کاری ندارم؛ بلکه تأکیدم بر آن است که چرا حقوق دیگران و نظرات دیگران را در راستای تکریم انسان و توجه به ارزشهای اخلاقی عمومی به طور کلی نادیده می گیریم. چرا احساس می کنیم آنچه برای ما جالب و هیجان آور است باید برای دیگران هم جالب باشد؟ چرا دیگران را مجبور می بینیم که مثل ما فکر کنند و احساسی نظیر احساس ما داشته باشند؟! آیا خودخواهی و استبداد معنای دیگری دارد؟!


نوشته شده در  یکشنبه 90/6/27ساعت  12:0 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]