قطعه شعری خواندم که خیلی به دلم نشست. نمی‌دانم از کیست. اگر کسی اطلاع دارد از بی‌خبری رهایمان کند!

سخت آشفته و غمگین بودم / به خودم می‌گفتم: / بچه ها تنبل و بد اخلاقند / دست کم می‌گیرند / درس و مشق خود را … / باید امروز یکی را بزنم، / اخم کنم و نخندم اصلا / تا بترسند از من / و حسابی ببرند… / خط کشی آوردم،/ درهوا چرخاندم... / چشم ها در پی چوب، / هرطرف می غلطید / مشق‌ها را بگذارید جلو، / زود، معطل نکنید!

 اولی کامل بود، / دومی بدخط بود / بر سرش داد زدم... /سومی می لرزید.../خوب گیر آوردم !!!/صید در دام افتاد /و به چنگ آمد زود.../دفتر مشق حسن گم شده بود/این طرف، آن طرف، نیمکتش را می‌گشت/تو کجایی بچه؟؟؟ /بله آقا، اینجا/همچنان می‌لرزید.../" پاک تنبل شده‌ای بچه بد"/"به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"/" ما نوشتیم آقا "

بازکن دستت را.../خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم /او تقلا می‌کرد/چون نگاهش کردم/ناله سختی‌کرد...  /گوشه ی صورت او قرمز شد/هق هقی کرد و سپس ساکت شد... /همچنان می گریید... /مثل شخصی آرام، /بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، /درکنارم خم شد/زیر یک میز، کنار دیوار، /دفتری پیدا کرد... /گفت : آقا ایناهاش، /دفتر مشق حسن /چون نگاهش کردم، /عالی و خوش خط بود/غرق در شرم و خجالت گشتم/جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود /سرخی گونه او، به کبودی گروید ...

صبح فردا دیدم /که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر/سوی من می آیند... /خجل و دل نگران،/منتظر ماندم من/تا که حرفی بزنند شکوه‌ای یا گله‌ای، /یا که دعوا شاید /سخت در اندیشه‌ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام، /گفت : لطفی بکنید، /و حسن را بسپارید به ما   " /گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ /گفت: این خنگ خدا /وقتی از مدرسه برمی گشته/به زمین افتاده /بچه‌ی سر به هوا، /یا که دعوا کرده /قصه‌ای ساخته است /زیر ابرو و کنار چشمش، /متورم شده است/درد سختی دارد، /می‌بریمش دکتر /با اجازه آقا...

چشمم افتاد به چشم کودک.../غرق اندوه و تأثر گشتم /منِ شرمنده معلم بودم/لیک آن کودک خرد و کوچک/این چنین درس بزرگی می داد/بی کتاب ودفتر …. /من چه کوچک بودم /او چه اندازه بزرگ /به پدرش نیز نگفت /آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم /عیب کار ازخود من بود /و نمیدانستم/من از آن روز معلم شده ام ….

او به من یاد بداد/درس زیبایی را... /که به هنگامه ی خشم /نه به دل تصمیمی /نه به لب دستوری /نه کنم تنبیهی/یا چرا اصلا من/عصبانی باشم/با محبت شاید،/ گرهی بگشایم

نوشته شده در  شنبه 90/10/10ساعت  10:6 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

«قمه» و «نه دی». در نگاه اول پیدا کردن ارتباط این دو کلمه سخت است، اما با توضیحی که عرض می‌کنم شاید کمی آسان‌تر شود.

علامه سید محسن امین از شخصیتهای برجسته شیعه است که در دفاع از شیعه گامهای بزرگی برداشته و به نظرم با کسانی مثل مرحوم علامه امینی و مرحوم میر حامد حسین هندی قابل مقایسه است. دوستانی که فرصت تحقیق دارند درباره کتابی مثل اعیان الشیعه و سایر آثار ایشان کمی تحقیق کنند تا عظمت کار ایشان معلوم شود. علامه سید محسن امین در اوج شهرت خویش در سوریه مستقر بوده و رهبری شیعیان سوریه و لبنان را عهده‌دار بوده است. در جریان عزاداری عاشورا با قمه‌زنی به شدت مخالفت می‌کند و در اثر این کار توسط شیعیان طرد می‌شود و در انزوا قرار می‌گیرد. تفصیل جریانات آن خواندنی و تأسف‌برانگیز و برای خواص درس‌آموز است. نمونه‌هایی فراوان دیگری از این دست در مبارزات و مجاهدات روحانیت شیعه وجود دارد.

مرحوم سید محسن امین وظیفه خود را انجام می‌دهد و از روی‌گردانی مردم نمی‌هراسد. یعنی به حق، وظیفه خود را انجام می‌دهد و امروزه از او به عظمت یاد می‌شود؛ هر چند در آن روزگار به سبب این اقدام روشنگرش، در انزوای شدید قرار می‌گیرد. اما ربطش با حماسه نه دی به این شرح است که در حکم قمه، عالمی از علمای شیعه از مخالفت مردم نهراسید و مردم را به حرکت درآورد که اثرش سالها بعد برای همگان آشکار شد. و در نه دی مردم حرکتی انجام دادند که اثرش سالها بعد برای خواص آشکار می‌شود!


نوشته شده در  شنبه 90/10/10ساعت  12:47 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

اهل فیلم و سریال نیستم. اما با همین مقداری که شنونده صدا و سیما هستم، چند روزی است که قبل و بعد اخبار یا در حین رانندگی تبلیغات ایمنی مصرف گاز توجهم رو به خود جلب کرده، نه به خاطر اهمیت یا نوع این گونه تبلیغ و هشدار و اطلاع‌رسانی،‌ بلکه به خاطر حجم آن در برابر حجم تبلیغ و اطلاع‌رسانی در موضوعات دیگر که باید انجام شود و نمی‌شود.

به عنوان مثال، به نظرم می‌رسد اگر به همین اندازه درباره نماز تبلیغ می‌شد،‌ حال و روز ما چیز دیگری بود. شاید شرکت ملی گاز پول دارد تبلیغ کند و نهادهای متولی فرهنگ دینی چنین پولی ندارند! شاید ایمنی مصرف گاز متولی خاصی دارد اما نماز متولی خاصی ندارد و میان این همه نهاد مبلغ فرهنگ دینی سرش بی‌کلاه است! شاید برخی‌ها با این بهانه که تبلیغ مستقیم نماز فایده ندارد از آن طفره می‌روند! شاید این قدر کار مهم‌تر است که هنوز نوبت به نماز نرسیده! و شاید منکر اهمیت نمازند! و شاید همه اینها...

حتی اگر معتقد به دین سکولار هم باشیم نمی‌توان نقش نماز را در کاهش آسیبهای فردی و اجتماعی نادیده گرفت. و حتی اگر رئیس سازمان صدا و سیما هم باشیم نمی‌توان کم‌کاری را در این حوزه انکار کرد. نمی‌دانم آیا هرگز نوبت به نماز خواهد رسید؟ و نمی‌دانم که آیا فرهنگ دینی در کشور ما نهاد مشخصی خواهد یافت یا نه؟ البته این آرزو به معنای دولتی شدن تبلیغ دینی نیست،‌ اما دولت هم وظیفه دارد در ارتقای معرفت و فرهنگ دینی بکوشد و هزینه کند. وظیفه‌ای که تاکنون در همه دولتها مغفول مانده و فقط کارهایی در حد تبلیغات آماری انجام داده‌اند. به امید روزی که نماز را دریابیم! نه برای نماز و خدا،‌ بلکه برای خودمان و جامعه.


نوشته شده در  چهارشنبه 90/10/7ساعت  8:27 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

شنبه‌ای که گذشت آخرین روز درسی ترم جاری در دبیرستان بود. به اقتضای مباحث کتاب،‌ سخن از سابقه تمدنی اسلام و تاریخچه‌ای از تمدن نوپای غربی به میان آمد. در بین مباحث نکته‌ای را به دانش‌آموزان عرض کردم که عقیده شخصی‌ام بود. آن نکته این بود که اگر ایرانیها در دو مسأله فرهنگ خود را تغییر دهند اقتصاد و تولید بومی رونق خواهد گرفت. تأکید کردم که این دو مرحله باید همزمان انجام گیرد. یکی تقویت فرهنگ مصرف کالای ایرانی و دیگری اولویت منافع ملی و رضایت مشتری بر منافع اقتصادی کوتاه مدت شخصی.

جالبه که ما جنس ایرانی را هم با مارک خارجی می‌خریم و از آن راضی هستیم. جنسی که گاهی کنار گوش ما و در کارگاهی در نزدیکی خانه یا شهر ما تولید می‌شود. اگر همان جنس مارک ایرانی داشته باشد، حتی حاضر به بررسی کیفیت هم نیستیم. جالب‌تر اینکه جنسهای صادراتی را یک دست و منظم بسته‌بندی می‌کنیم اما برای بازار مصرف داخلی ردیف روی جعبه جنس ممتاز و ردیف پایین آن جنس غیر قابل مصرف قرار می‌دهیم. و جالب اینکه اگر جنسی از تولیدات ما مورد اقبال قرار گرفت، کم‌کم برنامه‌ای میریزیم که هزینه‌های‌ تولید کاهش یابد و سود بالاتر شود؛ حتی اگر کیفیت هم فدا شود. و البته همه این جالب‌ها جای تأسف دارد.

این دو ضعف فرهنگی در کنار هم قرار گرفته و ضربات سختی به اقتصاد ما می‌زند؛ در حالی که تغییر اینها می‌تواند جهشی در اقتصاد و تولید بومی باشد. به عنوان مثال، اگر صاحب رستوران تازه تأسیس همان تلاشی که در شش ماه اول در کیفیت خوب غذا و قیمت مناسب آن به کار می‌گیرد،‌ در بقیه مدت کارش هم به کار گیرد، می‌تواند مطمئن باشد که رونق کارش حتمی است.

به نظر بنده یکی از عوامل موفقیت در عرصه‌های علمی که با فرهنگ عمومی مصرف سر و کار ندارد آن است که تلاش در آن عرصه و نتایج آن متوقف بر پذیرش یا عدم پذیرش عمومی نیست. نکته آخر این که متأسفانه مدیریت و تلاش شاخصی در ارتقای این دو فرهنگ اقتصادی بومی دیده نمی‌شود و همچنان باید در انتظار همت متولیان و مسئولان نشست؛ مسئولانی که گاه خود نیز آفتی در این عرصه‌اند! 


نوشته شده در  سه شنبه 90/10/6ساعت  1:0 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

در حمام‌های عمومی که اکنون در آستانه انقراض نسلش قرار داریم، مشتری برای بیرون آمدن از محوطه حمام و رفتن به رخت‌کن باید از حوضچه آبی رد شود که به عمق حدود ده سانتی‌متر از آب‌سرد و البته جاری پر شده است. قدیم‌ترها چند باری و بیشتر برای مشت و مال، به این حمام‌ها رفته بودم. پس از خروج از فضای به شدت گرم حمام و با وجود گرمای شدید بدن، آب حوضچه‌ها بیش از اندازه سرد به نظر می‌رسید. همیشه این سوال برایم وجود داشت که چرا این حوضچه‌ها را از آب گرم پر نمی‌کنند؟! این سوال کاملا موجه می‌نمود؛ مخصوصا با توجه به این که هدف از وجود این حوضچه‌ها را فقط در تطهیر کف‌پا منحصر می‌دانستم. اما بعدها که در مطالعه، اطلاعات اندکی از طب سنتی به دست آوردم،‌ فهمیدم بر اساس طب سنتی پس از حمام، عبور از آب سرد و خنک شدن کف‌پا چه خواص عجیبی دارد و چه بیماریهایی را تسکین می‌دهد. تحقیقات جدید نیز این نتایج را تأیید کرده و محققان توصیه می‌کنند قبل از خروج از حمام، پاها با آب سرد شسته شود.

در جایی که عقل ناقص بشر با دانسته‌های خود نمی‌تواند درباره مسائل ساده زندگی مادی به طور قاطع اظهار نظر کند و در جایی که همواره ادعاها و نظرات علمی در حال ارتقابخشی یا ابطال دانش‌های پیشین است، چگونه کسانی با جرأت به تحلیل گزاره‌های دینی می‌پردازند و نتایجی که باب میلشان باشد می‌گیرند و نظرات مخالف را برنمی‌تابند یا آن را نشانه فهم نادرست قائلان آن می‌دانند؟! همواره در محاسبات و توصیه‌های مربوط به زندگی مادی،‌ دنبال بهترین‌ها و توصیه کارشناسان و متخصصان هستیم و باب میل بودن و خوشایند خودمان را در نظر نمی‌گیریم. آیا در اظهارنظر در مسائل دینی و تحلیل و تجزیه گزاره‌های معرفتی و دستوری آن،‌ به همین اندازه یا کمتر آن احتیاط می‌کنیم و وسواس داریم؟ به نظر می‌رسد پاسخ در بسیاری از موارد، منفی است. فلسفه حوضچه آب سرد حمام عمومی، می‌تواند درس بزرگی برای ما باشد.


نوشته شده در  یکشنبه 90/10/4ساعت  12:18 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

بحث کرسی‌های آزاداندیشی چند وقتی است در فضای کشور مطرح است و در ظاهر همه از آن حمایت می‌کنند. اما چرا عملا برگزار نمی‌شود. اخیرا دیده می‌شود مباحث علمی و آکادمیک تحت عنوان کرسی آزاداندیشی برگزار می‌شود. هر چند به نظر می‌رسد اصل برگزاری جلسات بحث و نقد علمی خوب است و ضرورت دارد، اما آیا ایده کرسی‌های آزاداندیشی برای تأمین این هدف بود؟ جلسات علمی در فضای علمی حوزه و دانشگاه و علاقمندان اینگونه مباحث،‌ همواره جریان داشته است و جلسات آزاداندیشی در پی تأمین این هدف نبوده است.

به نظر نگارنده در فضای بحث و گفتگوی سازنده افراد جامعه با یکدیگر و مخصوصا مردم و مسئولان، یک مشکل اساسی وجود دارد و آن عبارت است از ظرفیت کم انتقادپذیری مسئولان. راه حل مشکل در برگزاری جلسات آزاداندیشی دیده شده تا هم مسئولان مجبور باشند ظرفیتشان را بالا ببرند و هم مجبور باشند دفاع قانع‌کننده‌ای از تصمیمات خود ارائه بدهند و هم پاسخگوی نواقص موجود در زیرمجموعه‌هایشان باشند.  شاید فایده دیگر این جلسات ارتقای روحیه نقد کردن و پرسشگری در میان مردم و جوانان باشد. اما متأسفانه این جلسات توسط کسانی بایکوت است که باید متولی اصلی آن باشند؛ فرمانداران،‌ شهرداران، ائمه جمعه،‌ نمایندگان مجلس، رؤسای دانشگاه‌ها و بسیاری از کسانی که تصمیماتشان در زندگی مردم تأثیرگذار است و حاضر نیستند از کار خود دفاع کنند یا به اشکالات جواب دهند و حتی حاضر نیستند در عقل دیگران شریک شوند و کار کم‌نقص‌تری ارائه دهند.

فایده اصلی کرسی‌های آزاداندیشی ارتقای روحیه نقدپذیری است. متأسفانه امروز در نگاه بسیاری از مسئولان نقد با تخریب برابر است و با این نگاه، ‌نه تنها انتقاد را بر نمی‌تابند بلکه چنان بر منتقدان می‌تازند که از ترس آبرو هم که شده حرفی نزنند. این روحیه به مدیران اختصاص ندارد، بلکه همه ما کم و بیش شرایط مشابهی داریم. این روحیه چقدر فاصله دارد با فرهنگ اسلامی که بر اساس آن بهترین دوست انسان کسی است که عیبهایش را به او هدیه نماید. در این روایت، از انتقاد با تعبیر «هدیه» یاد شده تا ارزش آن را نشان دهد. مغالطه نشود که برخی انتقادات و عیبها عیب و انتقاد نیست، چون در روایت آمده که حرف منتقد را بشنوید. اگر عیبهایی که گفته بود در شما نبود، خدا را شکر کنید و اگر بود، در صدد برطرف کردن آن برآیید. در هر صورت باید از منتقد ممنون بود، در حالی که فعلا در هر صورت از منتقد شاکی هستیم و گاهی شکایت رسمی هم می‌کنیم.

به امید روزی که آزاداندیشی ارزش تلقی شود.


نوشته شده در  یکشنبه 90/9/27ساعت  10:45 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

یکی از اهدافی که در طرح تعویض پلاک‌ها بر آن تأکید زیادی شد، اختصاص پلاک به فرد است. یعنی خطای فرد شناسایی و پرونده سازی می‌شود نه خطای ماشین، ماشین اهل خطا نیست. اما سوال مهم این است که آیا این مزیت در حال اجراست و توان اجرایی شدن دارد؟! (حداقل با سیستم فعلی اجرائیات)

ماشین شما در زمانی که سند مالکیت و طبعاً پلاک آن به نام شماست، ممکن است در اختیار همسر یا فرزند یا پدر، مادر  یا دوستان شما باشد و در آن حال از آنها تخلفی سر بزند. همه اینها در پرونده شما ثبت می‌شود و نمره منفی هم به شما تعلق می‌گیرد و در زمان خاصی هم از رانندگی محروم می‌شوید بدون این که جرمی مرتکب شده باشید. (البته یادآوری می‌کنم  تا الان که این یادداشت را می‌نویسم این که ماشن شخصی‌تان را در اختیار دیگران قرار دهید جرم تلقی نمی‌شود!). جالب این که حتی ممکن است این دوستان و آشنایانی که ماشین را امانت گرفته‌اند صدور برگ جریمه را هم به مالک اطلاع ندهند و طبعاً باید دوبرابر پرداخت نمایید. در نتیجه می‌بینید که هدف اصلی اختصاص پلاک به فرد با سیستم اجرایی فعلی تخلفات راهنمایی و رانندگی و صدور برگ جرایم برای پلاک خودرو تحقق نیافته است.

در کنار این نکته مهم، پیامد بد این کار تعویض پلاک‌های متعدد و بی‌فایده ماشین است که نتیجه عملی آن دو چیز بیشتر نیست.1 . سوراخ سوراخ شدن سپر جلو و عقب ماشینها و البته در برخی ماشینها سوراخ سوراخ شدن بدنه ماشین 2. درآمد خوب راهنمایی (یا دولت) از محل تعویض پلاک

البته شاید بتوان پیامد سوم را از همه بدتر دانست که عبارت است از اتلاف وقت بسیار زیاد شهروندان و درگیر کردن آنها در یک پروسه سخت و بروکراسی شدید و بی‌فایده اداری. همه آنچه با طرح تعویض پلاک به دنبال آن هستند با سیستم قبلی هم امکان اجرا داشت. البته نباید بی‌انصافی کرد و از اشتغال‌زایی این طرح غافل شد.

یادآوری می‌کنم در دو سال اخیر اقدام به تعویض پلاک نکرده‌ام ولی ظاهرا طرح تعویض پلاک فرق مهمی نکرده و حتی همچنان امکان پرداخت وجوه به صورت الکترونیک وجود ندارد و باید در محضر متصدیان محترم بانکها ادای احترام کنید!


نوشته شده در  دوشنبه 90/9/21ساعت  10:21 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

بعضیها هر جا باشند نق می‌زنند. بیشترین امکانات و رفاهیات و حقوق و مزایا را می‌طلبند و اگر کار خاصی کردند زمین و زمان را بدهکار خود می‌دانند. اصلا شرط کارشان منت گذاشتن است؛ یعنی همان چیزی که به تصریح قرآن ارزش عمل خالصانه را از بین می‌برد. یعنی اصرار دارند که عملشان در پیشگاه الهی پشیزی ارزش نداشته باشد. هرجا که اسمی از آنها نباشد ارزش رفتن و گفتن و دیده شدن ندارد. هر گامی که بر می‌دارند برای آن است که دیده شوند و الا نه تنها گامی در آن راه برنمی‌دارند بلکه مانع گامهای دیگران هم می‌شوند و حداکثر تلاش را به کار می‌گیرند تا دیگران در راهشان موفق نباشند. یعنی شعارشان این است که یا همه برای من یا هیچ چیز برای هیچ کس. اینجور آدمها را کم و بیش همه سراغ داریم؛ سیاسی و غیر سیاسی، بزرگ و کوچک. بگذرم.

در مقابل، آدمهای بزرگی هستند که منطق و رفتار آنها را آدمهای دسته اول نمی‌فهمند و نخواهند فهمید و همان بهتر که هرگز نفهمند!

از دسته دوم سرباز معلمی است که در خارج از کشور بیشتر از داخل کشور شناخته شده است. اگر فرصت کردید به وبلاگش سر بزنید. این هم آدرس وبلاگش:http://dayyertashbad.blogfa.com


نوشته شده در  شنبه 90/9/19ساعت  5:38 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

آقای احمدی نژاد گفته (به نقل از جهان نیوز 15 آبان 1390 کد خبر 193924):

احمدی نژاددر قسمت دیگری از سخنرانیش  گفت: با یکی از کسانی که قبلا به ایشان ارادت داشتیم و الآن هم دوستشان داریم، چهل و پنج دقیقه صحبت کردیم که تمام این چهل و پنج دقیقه به فحش و ناسزا به دولت گذشت. تهمتهای دزدی، جادوگری، رمالی به دولت نثار کرد و گفت تمام مسایل و برنامه های فرهنگی شما از ارزشها و از مسیر اصلی منحرف است. من گفتم شما یک موضع دولت را نشان بدهید که مخالف فتواهای رهبری باشد. گفت: ورزشگاهها! من گفتم من با رهبری صحبت کردم، رهبری گفتند در دولتهای دیگر بخاطر اینکه سوء استفاده و بهره برداری سیاسی ممکن بود بشود، اجازه ندادم ولی ایشان به بنده اجازه دادند. بعد چون فضا خراب شد، ایشان فرمودند موضوع را جمع کنید چون فعلا مسأله اول مملکت این نیست.

بنده عرض میکنم که: فتوای مقام معظم رهبری و سایر مراجع درباره نگاه زنان به بدن ورزشکاران با پوشش‌های خاص چنین است:


همه مراجع( به جز بهجت، تبریزی و سیستانی) معتقدند نگاه زن به بدن مرد نامحرم جایز نیست، هر چند در آن قصد لذت بردن نباشد.

آیة الله بهجت: بنا بر احتیاط واجب جایز نیست.

آیة الله سیستانی: در ورزش فوتبال اگر نگاه کردن با قصد لذت یا ترس افتادن به گناه باشد، حرام است. و در کشتی بنا بر احتیاط واجب، بدون قصد لذت نیز جایز نیست.

اما در مورد تماشای این ورزش­ها از تلویزیون آیات عظام امام، سیستانی، فاضل، نوری و وحید معتقدند که گر بدون قصد لذت و ترس افتادن به حرام باشد و باعث ایجاد فساد هم نشود، اشکال ندارد.

آیات عظام بهجت، صافی و مکارم می­فرمایند: با توجه به اینکه این نوع برنامه­ ها باعث فساد و تهییج شهوت می­شود، جایز نیست.

وآیات عظام تبریزی و خامنه ­ای: اگر برنامه به طور غیر زنده پخش شود و قصد لذت و ترس افتادن به حرام نباشد، اشکال ندارد.

(تبصره:
آیة الله تبریزی:  نگاه به فیلم زنده حکم نگاه به شخص را دارد.
آیة الله خامنه­ ای: نگاه به فیلم زنده بنا بر احتیاط واجب حکم نگاه به شخص را دارد.

در نتیجه آقای احمدی نژاد چیزی را به رهبری نسبت داده که خلاف صریح فتوای ایشان است ؛ لذا انتساب هماهنگی با رهبری، انتساب نادرست است. نادرست در یک احتمال قوی، همان دورغ است. دفتر رهبری هم بارها اعلام کرده که هیچ موضعی که صریح توسط آقا اعلام نشده و دفتر هم اعلام یا تأیید نکرده،‌ انتساب داده نشود که انتساب نادرستی است یعنی همان دروغ. مقام معظم رهبری هم شجاعت اظهار صریح نظرات خود را دارند و لام نیست کسانی ادعا خط‌ شکنی و ابلاغ دستوری داشته باشند که آقا صراحتاٌ ابراز نکرده است.

نتیجه اخلاقی: آقای احمدی نژاد در کارهای فرهنگی بر خلاف سیاست و اقتصاد هیچ گام مثبتی برنداشته اید یا خوشبیانه آن که گامهای مثبت شما در مقابل خبط و خطاها بزرگ بوده. لطفاٌ گامهای نادرست و غلطهای فاحش خود را برای توجیه، به دیگران منسوب نفرمایید. لطفاً


نوشته شده در  پنج شنبه 90/9/10ساعت  10:10 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

جمعه شب در مسیر به سمت قم، حد فاصل نایین و اردستان، گرفتار مه شدیدی شدیم؛ خطهای کنار و وسط جاده اصلاً دیده نمی‌شد، به گونه‌ای که حتی اگر می‌خواستم توقف کنم، جاده را از حاشیه آن تشخیص نمی‌دادم. در تردید ایستادن و رفتن بودم اما خطر ایستادن را بیش ار رفتن می‌دیدم. ذرات مه بر روی شیشه جلو یخ زده بود و هنری از برف‌پاک‌کن هم برنمی‌آمد! تصمیم گرفتم با فاصله کمی، پشت سر کامیونی که چراغ خطرهای پرنوری داشت به راه ادامه دهم؛ از همان کامیون‌هایی که در ایام عادی سال بی‌خیال از کنارشان رد می‌شدیم و گاهی از این‌که باند دوم آزاد راه را با چراغ دادن زود خالی نمی‌کردند،‌ عصبانی می‌شدیم. حدود شصت کیلومتر هر طوری رفت، بی‌اعتراض و بلکه ممنون و متشکر، دنبالش رفتیم. سبقت گرفت، سبقت گرفتیم. کند رفت، کند رفتیم. تند رفت، تند رفتیم. فلاشر زد، فلاشر زدیم. ایستاد، ایستادیم. باند دوم رفت، باند دوم رفتیم. ترمز گرفت، ترمز گرفتیم. بدجوری به راننده اعتماد کرده بودیم. خدا خدا می‌کردیم که وسط راه قصد توقف و استراحت و گازوئیل زدن نداشته باشد؛ که هر لحظه احتمالش می‌رفت. نیمه‌های شب بود و آن راننده عزیز مثل ما نبود که عجله داشته باشد تا صبح شنبه به کارش برسد؛ خوشبختانه تا اردستان توقف نکرد و ما بالاخره در سایه بزرگ‌تر و با تسلیم محض به سلامت رسیدیم. بدون تردید اگر چنین کاری نمی‌کردیم، ‌ادامه مسیر یا ممکن نبود یا بسیار پر مخاطره می‌شد. از اردستان به سمت کاشان برف می‌بارید و دید بیشتری بود. با بوقی از راننده تشکر کردیم و سبقت گرفتیم!

در ادامه راه این فکر مرا به خود مشغول کرد که برای پرهیز از خطر، تسلیم محض راننده‌ای شدیم که نمی‌شناختیمش؛ اگر به همین اندازه یا حتی کمتر از این، تسلیم و مطیع اولیای الهی شویم، بدون شک راه زندگی دنیا را به سلامت خواهیم پیمود و بی‌خطر به منزل ابدی بار خواهیم یافت! اما چه می‌شود کرد که انسان است و غفلت و فراموشی و غوطه‌ور شدن در زندگی مادی. گویا رفتن به آن دنیا برای دیگران است و ما بیمه عمر داریم. در دستورات الهی هم چیزهایی که دلیلش را ندانیم، گاهی با اکراه می‌پذیریم و عمل می‌کنیم. خدایا ما را تسلیم محض خود و اولیائت قرار بده!


نوشته شده در  دوشنبه 90/9/7ساعت  1:25 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

<   <<   106   107   108   109   110   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]