سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاهکار مدیریت!

تردیدی نیست که نقش مدیریت و تدبیر در بسیاری از کارها بر اهمیت منابع مالی تقدم دارد. با مدیریت می‌توان از منابع مالی اندک بیشترین بهره را برد و بدون مدیریت، منابع مالی فراوان هم بیهوده هدر می‌رود. نمونه‌ای از بی‌تدبیری در منابع مالی را به شرح زیر توضیح می‌دهم:

سه جاده اصلی خروجی ماشینهای سواری از قم عبارت است از اتوبان قم - تهران / اتوبان قم - کاشان / آزاد راه قم - اراک.

بیشترین تردد در اتوبان قم - تهران است. آزاد راه قم - اراک که محور ارتباطی غرب تلقی می‌شود در رتبه دوم و اتوبان قم - کاشان در رتبه سوم است (با توجه به این که جاده قدیم قم - کاشان هم همچنان فعال و پرتردد است و با توجه به اینکه حجم تردد به سمت اصفهان از جاده قدیم اصفهان از راه سلفچگان بالاست).

در این بررسی جایگاههای فعال CNG را در سه جاده فوق گزارش می‌کنم.

1.   در اتوبان قم ـ تهران با حجم تردد فوق العاده آن که در برخی ایام پرترددترین جاده کشور است دو جایگاه فعال است. یکی در مجتمع مهتاب در بیست کیلومتری قم دارای چهار نازل فعال و دیگری در جایگاه تعاونی 57 که جایگاهی دو منظوره است. در لاین رفت، جایگاه گاز در بیش از نیمی از سال تعطیل است و در نیمه باقی سال هم فقط دو نازل فعال دارد. در لاین برگشت چهار نازل فعال است و با توجه به حجم ماشینهای خروجی از تهران به سمت قم همواره صفهای طولانی دارد.

2.   در آزاد راه قم ـ اراک از خروجی اصلی قم (میدان امامزاده شاه جمال) تا اراک فقط یک جایگاه وجود دارد که در کیلومتر 45 قم در منطقه سلفچگان است و آن هم فقط یک جایگاه در مسیر برگشت است.

3.   اما در اتوبان قم - کاشان. دو راه دسترسی به این اتوبان برای قمی‌ها وجود دارد. یکی از فلکه 72 تن  و دیگری از جاده قدیم کاشان که پس از طی بیست کیلومتر وارد اتوبان می‌شوند. از آنجا که مسیرم به اتوبان از جاده قدیم است، تعداد جایگاههای گازاین مسیر را گزارش می‌کنم. خوب است تعداد جایگاههای این مسیر را با مسیرهای قبلی مقایسه کنید و مدیریت را داوری کنید!

الف. جایگاه اختصاصی گاز در فکله شهر قائم که خروجی اصلی محسوب می‌شود.

ب. جایگاه اختصاصی گاز در کنار مسجد مقدس جمکران که به زودی افتتاح می‌شود. (فاصله کمتر از پنج کیلومتر با قبلی)

ج. جایگاه دو منظوره با هشت نازل فعال قبل از زندان مرکزی قم در سمت راست (فاصله حدود پنج کیلومتر با قبلی)

د. جایگاه اختصاصی گاز دقیقا روبروی همان جایگاه (با فاصله کمتر از صد متر!)

هـ . جایگاه دو منظوره روبروی جاده کهک. (فاصله کمتر از پنج کیلومتر)

و. جایگاه اختصاصی روبروی پادگان (فاصله کمتر از پنج کیلومتر)

برای این که فاصله این تعداد جایگاه را بهتر بدانید، در نظر داشته باشید که بین فلکه شهر قائم تا ورودی اتوبان حدود بیست کیلومتر فاصله است و این همه جایگاه گاز دارد.

ز. بعد از این که وارد اتوبان قم - کاشان شدیم،‌ در کیلومتر 60 جایگاهی اختصاصی در لاین رفت وجود دارد.

ح. در همان مکان در لاین برگشت هم جایگاه اختصاصی وجود دارد.

ط. در بیست کیلومتری آن جایگاه یعنی در کیلومتر 80 هم جایگاه دو منظوره وجود دارد.

ی. در ابتدای ورودی کاشان با فاصله حدود پانصدمتری هم جایگاه اختصاصی گاز وجود دارد.

نتیجه مدیریتی:

یعنی در مسافت 100 کیلومتری خلوت‌ترین جاده خروجی سواریها از قم تعداد 10 جایگاه فعال وجود دارد و در مسافت 120 کیلومتری شلوغ‌ترین خروجی سواریهای قم تعداد نازلهای فعال به اندازه یک جایگاه گاز است. بی‌انصافی است اگر این کار را شاهکار مدیریت شرکت ملی گاز و سایر مدیران توزیع سوخت کشور ندانیم. مرحبا به این همه مدیریت!

 


نوشته شده در  دوشنبه 90/10/26ساعت  12:0 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

 

در یکی از یادداشتهای قبلی با عنوان "از چاپارخانه تا دفتر خانه" درباره پروسه تنظیم اسناد در دفترخانه‌ها گفتم. پیامی در بخش نظرات آمده که متن کامل آن را درج می‌کنم. با تذکر این نکته که آنچه در طول متن و در بین بخشهای نظر با رنگ قرمز آمده از نگارنده وبلاگ است. از عزیزی که نظر فرستاده هم بسیار ممنونم از این که فرصت گذاشتند و با حوصله نظرشان را درج کردند. به پاس زحمت ایشان بر آن شدم که نظر را در یک یادداشت اصلی به رویت خوانندگان برسانم. اما متن نظر:

سلام. روز و روزگار بخیر و عافیت.

یه سردفتر همیشه اسم دفترخانه هرجا بیاد نگاه مردم از بیرون از محضر براش جالبه و دلش می خواد بخونه و ببینه چه نگاهی به قضیه از آن سوی میز میشه. اینجا اسم دفتر دیدم اومدم و راغب شدم بخونم مطلبتون را. اولن از تفصیل موضوع و پرداختن به مشکلی که در مسیر عبور از کارها می بینید به سهم خودم سپاسگزارم چرا که  معتقدم این نوع نگاه می تونه در برداشتن موانع و رفع زوائد امور اداری بسیار موثر باشه.

اما در باب اینکه تعهدی که قبلا داده اید چون مفقود شده مجبور شدید دوباره تعهد رو بدید، اهمال از خودتونه. ای کاش که یه روزی برسه که همه ما عادت کنیم که در هر حیطه ای که خواستیم پا بزاریم، بریم سراغ یک نفر معتمد در اون وادی و راهنمایی بگیریم و ببینیم بهترین و آخرین راه کار همینه؟ نه اینکه کاری که گفته شده رو مستقیم انجام بدیم. شما اگر این مورد را از یه سردفتر پرسیده بودید حتما به شما راهنمایی می کرد که اگر مطمئنید این تعهد همان تعهد قبلی و مفقود شده است؛ تشریف ببرید همان دفتری که قبلا سندی که گم شده را تنظیم کرده اید و با تهیه ی یک نسخه مجدد از همون سند که یا به صورت کپی برابر اصل یا به صورت رونوشت به شما ارائه می شد و می تونستید در کمترین زمان ممکن اون را تحویل بگیرید و ببرید بدید دانشگاه و کارتون راه بیفته.

یادداشت وبلاگ: اتفاقا به همان سردفتر گفتم که قبلا تعهد دادم و دانشگاه گم کرده. اما برای تعهد جدید اقدام کرد و چیزی درباره رونوشت یا کپی برابر اصل نگفت!

ولی من بعید می دونم اون تعهد همونی باشه که شما ابتدا دادید چون تعهدی که در شرف فارغ التحصیلی لازم می شه با اون تعهد اعطا و بازپرداخت تسهیلات ابتدای تحصیل متفاوته. به هر روی این از نگاه تفکیکی به قضیه ی کاری که انجام دادید.

یادداشت وبلاگ: تعهدی که گم شد در پایان تحصیل دانشگاه و در ازای دریافت گواهی موقت مدرک و ریزنمرات بود. در دوران تحصیل در آن دانشگاه وام دانشجویی نگرفتم تا تعهدی مبنی بر بازپرداخت بدهم.

اما در مورد سیستم سنتی باید بگم که این معضل رونویسی از روی سند رو اگر چه در کل درست فرمودید اما پروسه ی اونو خیلی عجیب غریب تعریف کردید.یه طوری گفتید که انگار این کار مورد علاقه ی سردفتر یا اهالی دفترخانه است که بشینن از روی سند بنویسن! در حالیکه این عمل طبق قانون انجام می شه. و نسبت دادن این بخش ناخوشایند کار به اهالی این حرفه یا کانون سردفتران مثل اعتراض به رییس دانشگاه برای الزام به انتخاب واحد توسط دانشجویانه که وقت گیره و اضافه. در حالیکه این یه الزام قانونیه و بس.تازه در درجه ی بسیار خفیف تر از قانون ثبت و مقررات ثبتی.

یادداشت وبلاگ: بنده ادعا یا اظهار نکردم که این کار مورد علاقه سردفتران است؛‌ بلکه تأکید کردم که چرا قانون اصلاح نمی‌شود.

 اصل قضیه ی رونویسی از روی سند در دفاتر بزرگ دفترخانه مورد اعتراض شدید همه است.بعلت اتلاف وقت شدید. هزینه بر بودن برای دفتر هم از نگاه کارمند استخدامی برای این کار و هم هزینه ی جوهر و دفتر . هم خستگی کارمند مربوطه هم کند شدن روند سندهای یک روز بعلت اینکه یکنفر در همان یک یا حداکثر دو عدد دفتر بزرگ که در دفترخانه می تواند باشد رونویسی شود و بعد برای سند بعدی شروع و اقدام شود. پس در اعتراضتون ما را هم شریک بدونین.معترض همه اند. هم شمای ارباب رجوع هم مای دفترخانه هم کانون هم به قول شما رییس و معاون کانون (معاون نداریم.نایب رییس داریم) همیشه هم این اعتراض بوده و هست. اما از آنجا که اینها مندرجات متن قانون ثبت مملکت است و بدون تصویب قانون جدید قابل تغییر نیست با وجود تلاشهای متعددی که داره در این سیستم از طرف پیگیریهای کانون و تعامل با سازمان ثبت انجام میشه همچنان باید این کار ادامه داشته باشه و رونویسی سند در دفترخانه ادامه پیدا کنه.

وگرنه یکی از پیشتازان به روز شدن و الکترونیکی شدن سیستم اداری، دفاتر اسناد رسمی هستند. پرینتر و کامپیوتر و ابراز تکنولوژی در تک تک دفاتر وجود داره و متن سند پرینت گرفته شده بر روی اوراق سند هم موید اینه که برای حذف این رونویسی در دفترهای بزرگ از سوی دفاتر و زیرساخت مشکلی نیست مشکل قانونه و پروسه ی تغییر قانون و تعامل یا عدم تعامل نمایندگان مجلس در گام بعدی که تا نتیچه چه شود و مقدور چه بنگارند.

وگرنه برخلاف مفهوم کلی نوشته ی شما، اسناد قریب به اتفاق، تایپ می شن پرینت گرفته می شن و مرحله ی مکانیزه شدن فرایند تنظیم سند کم و کسری نداره. حتی وجوهات سند بصورت آنلاین پرداخت می شه و حتی کنترل ممنوعیت یا اخطارهای احتمالی در خصوص تنظیم یک سند بصورت آنلاین از طریق ارتباط سازمان ثبت و دفترخانه کنترل می شه (بخشنامه های مربوطه). و تمام اینها نشانگر همت اهالی این حرفه اعم از کانون و رییس کانون و دفترخانه ها برای مکانیزاسیون سیستم محاضر هستش که کمی کم لطفی کردید شما.

یادداشت وبلاگ: من اشکالی درباره پرینت برگه‌های اسناد نداشتم. اشکالم درباره ثبت دستی در دفترهای بزرگ است.

ضمن اینکه کانون سردفتران، رییس و معاون نداره. رییس و نایب رییس داره که آقای دشتی رییس کانون سردفتران و دفتریاران هستند.  (البته یه سرچ کوچیک گوگل شما را از ابهام مطروحه نجات میداد)

 به هر روی ماهم مثل شما بی صبرانه مشتاق حذف این پروسه که هم موجب اتلاف وقت ارباب رجوع هم هزینه اضافی به دفترخانه است هستیم و می دونیم پیشنهادات کانون روی میز پیشنهاد هست و معطل قانونی شدن و ابلاغ جهت اجرای دفاتر.

راستی هیچ سردفتری نمی تونه وکیل داشته باشه در انجام امور دفترخانه سردفتری منصبی قائم به شخص با مسوولیت سنگین و پردردسر که هر سردفتر چه رییس چه نایب رییس چه هیچکدام باید با اشراف کامل و تخصص اداره کنه . و انجام امور توسط شخص دیگه انقدر مسوولیت ودردسر وحشتناک خواهد زایید که عمرن به امتحانش هم نیارزه. به هر روی در پایان از اینکه انتقادی رو نگاشتید تا از زاویه نگاه مردم هم این اتلاف وقت و کار زائد طرح بشه سپاسگزارم به سهم خودم.

با احترام

یادداشت وبلاگ: بنده اشاره کردم شاید مسئولان برای کارهای ثبتی خود وکیل دارند و اشاره‌آی به وکالت کاری سردفتران در انجام مسئولیت نداشتم.

بنده هم از شما بی‌نهایت سپاسگزارم. اما بدون تردید همانطور که شما هم تأیید فرمودید باید فکری به حال پروسه ثبت دستی در دفاتر بشود. انشاء الله نمایندگان مجلس هم بیشتر توجیه شوند تا در تصویب قانون جدید همت بیشتری داشته باشند. باز هم از پاسخ و توضیحات شما ممنونم.

 


نوشته شده در  یکشنبه 90/10/25ساعت  11:44 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

متن زیر از یکی از سخنرانی های استاد حسین انصاریان با موضوع توبه گرفته شده است: (به نقل از یکی از سایتهای خبری)

یکى از علماى جامع و کامل و عارف و فیلسوف که همه شما او را مى‏شناسید ، ایشان مى‏فرمودند: براى دیدن یکى از اقوام به شهرمان در یک منطقه سردسیر کشاورزى رفتم. وقتى وارد خانه‏اش شدم، گفت: آقا! اول یک مسأله شرعى دارم، این را جواب بدهید.
گفتم: بفرمایید، گفت: امسال تا زانوى ما در این منطقه برف آمده است، پنج و نیم، شش صبح تازه هوا روشن شده بود، من آمدم بیل و پارو برداشتم که به باغ بیایم داخل آلاچیق دیدم یک گرگ قوى آمده و زیر آلاچیق خوابیده، من و بیل و پاروى من را که دید، اصلاً عکس العمل نشان نداد، نترسید، ولى من ترسیدم جلو بروم، خیلى گرگ قویى بود.فکر کردم بیابان پر برف است، چیزى گیرش نیامده است، به اینجا پناه آورده. برگشتم و مقدارى نان و گوشت شب مانده بود، مقدارى شیر، این‏ها را داخل سینى گذاشتم و راه افتادم، گفتم: نزدیکش که شدم، اگر قیافه عصبى گرفت، سینى را مى‏اندازم و فرار مى‏کنم. اگر عکس العملى نشان نداد، جلو مى‏روم.

کنار باغ هم آغل گوسفندهایم بود ، جلو آمدم ، دیدم نه ، عکس العملى نشان نمى‏دهد ، زنده هم هست ، نمرده ، نزدیک او رسیدم ، دیدم مقدارى شکمش را بلند کرد و زیر شکمش چهار پنج تا بچه گرگ است که تازه آنها را زاییده بود. هیچ چیزى گیرش نیامده بود، گرسنه، بچه‏ها یک مرتبه شروع به ناله کردن کردند، و حالت چشم این گرگ برگشت، مثل این که مى‏خواست با چشمش به من بگوید: دستت درد نکند، ما بیچاره بودیم، من تازه زاییدم، بچه‏هایم گرسنه هستند. سینى را گذاشتم. گرگ لقمه لقمه برداشت و اول در دهان بچه‏هایش گذاشت، مادر است.
خدا فرمود: محبت کل مادرهاى عالم را از انسان و جن و حیوان را جمع کنند، یک ذره محبت من را نشان نمى‏دهد. من محبتم به بندگانم اگر صد باشد، یکى‏اش را در کل عالم پخش کردم، نود و نه تاى آن را گذاشتم که قیامت خرج آنها کنم. ما با دلگرمى امشب پیش تو آمدیم، خیلى هم دلمان گرم است، هیچ ناراحتى‏اى نداریم. گرگ هم غذا را خورد و بهار شد، گرگ همانجا ماند و نرفت، کجا برود؟ نمک خورده اینجا بود، محبت و احسان دیده، کجا برود؟
حمیدى در جمع بین صحیحین گفته است: «اسیرانى را نزد پیامبر آوردند ناگاه زنى از میان ایشان دوان دوان در پى کودکى برآمد. طفل خویش را در میان اسیران یافت، به سینه گرفت و شیر داد. پیامبر فرمود: آیا گمان دارید این زن فرزند خود را در آتش بیفکند؟ یاران پیامبر پاسخ گفتند: نه به خدا سوگند. پیامبر فرمود: خداوند نسبت به بندگانش مهربانتر از این زن به فرزندش است.»

در همان کتاب از رسول خدا روایت شده که خداوند صد رحمت دارد که یکى از آنها را نازل فرموده و به آن رحمت میان جن و انسان و درندگان و حشرات، دوستى و مهر افکند که به واسطه آن با هم انس مى‏گیرند. و ددان توله‏هاى خود را پاس مى‏دارند. نود و نه رحمت باقیمانده ذخیره‏اى است که پروردگار به وسیله آن در قیامت بندگان خود را با آن مورد ترحم قرار مى‏دهد.»

درخت‏ها شکوفه کردند و بچه گرگها هم بزرگ شدند و روزها با همدیگر بازى مى‏کردند، کم کم دیدم مادرشان دیگر غذا قبول نمى‏کند، پشت یک درخت مخفى شدم، دیدم از دیوار کوتاه آخر باغ بیرون مى‏رود و عصر برمى‏گردد و غذا مى‏آورد. یک روز صبح گرگ رفت، این سه چهار تا بچه گرگ با همدیگر رفتند داخل آغل و یک بره را خفه کردند و داخل آلاچیق کشیدند و شروع به خوردن کردند.  گفتم: عیبى ندارد، عصر بود، دیدم سر و صدا بلند شد، از اتاقم بیرون آمدم، دیدم گرگ برگشته بود، چشمش به این بره من افتاده که بچه‏هاى او کشته بودند، دیدم این بچه‏ها را مى‏گرفت و چهار پنج بار به زمین مى‏کوبید؛ که بى‏مروت‏ها! آخر چهار ماه است به ما محبت کرده، بره او را چرا پاره کردید؟ ما که پنجاه سال است نان خدا را مى‏خوریم و کفران مى‏کنیم. گرگ، بچه‏ها را زد و بعد هم هر چهار پنج تا را غروب جلو انداخت و برد، پشت دیوار انداخت و خودش روى دیوار نشست و به من نگاه کرد و چشمش پر از اشک شد که من شرمنده و خجالت زده هستم.

حالا سؤال شرعى من این است که گرگ رفت و دیگر نیامد، چهار پنج روز بعد آمد، دیدم یک بره کوچک آورده است، از آن طرف دیوار به این طرف دیوار انداخت و خودش هم روى دیوار نشست که من به جاى آن بره‏اى که بچه‏هایم خوردند، این را براى تو آوردم. نمى‏دانم هم از چه گله‏اى گرفته و آورده، آیا این بره حلال است یا نه؟ انسان عاقل و فهمیده! کسى که خدا براى تو پیغمبر و على و حسین علیهم‏السلام را فرستاده است! خانم‏هایى که برایتان فاطمه علیهاالسلام را فرستاد! چه چیزى بیاوریم که تلافى گناهان گذشته خودمان را بکنیم؟

باز معرفت گرگ که رفت و یک بره پیدا کرد و آورد، ما برایت چه بیاوریم؟ ما همان حرف امام على علیه‏السلام را مى‏زنیم:

« ارحم من رأسُ ماله الرجاء و سلاحهُ البکاء » ما غیر از گریه سرمایه‏اى نداریم.

 


نوشته شده در  جمعه 90/10/23ساعت  9:57 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

شنیدم جناب آقای دشتی از مسئولان کانون سردفتران کشور (ظاهرا رئیس یا معاون کانون) چندی است کسالتی پیدا کرده‌اند. برای این که جویای احوالشان شده باشم و حالشان را جا بیاورم(!) یادداشت زیر را تقدیمشان می‌کنم:

برای کارهای تسویه حساب دانشگاه پس از چندبار اخطار دانشگاه، دست به کار شدم تا لیست بلندبالایی تهیه کنم. از جمله به ریز نمرات مقطع تحصیلی قبل نیاز بود. با اینکه تعهد محضری هم داده بودم ظاهرا گم شده بود و دانشگاه سابق ریز نمرات را ارسال نکرده بود. رفتم دفترخانه تا تعهدی دیگر به تعهداتم اضافه کنم.

جالبه که در دنیای سرعت و کامپیوتر و دیجیتال و دورکاری و اینترنت و ... شما باید برای یک تعهد ساده محضری حدود نیم ساعت بنشینی تا میرزابنویس دفترخانه، همه متن سند را در دفتری بزرگ بنویسد که نمی دانم به چه دردی می‌خورد و چرا برای تایپی و کامپیوتری شدن آن فکری نمی‌کنند؟! و نمی‌دانم آیا غیر از روزی که نوشته می‌شود کسی دوباره آن را می‌خواند یا نه؟! البته متن‌ها گاهی با خط خرچنگ قورباغه نوشته می‌شود و کاتبش فقط مزد نوشتن می‌گیرد و شاید از مزد خواندنش بی‌بهره باشد. (حکایت میرزابنویسی را تداعی کنید که دوبار برای نوشته‌هایش پول می‌گرفت؛ یک بار برای نوشتن و بار دیگر برای خواندن، چرا که جز خودش فرد دیگری نمی‌توانست خطش را بخواند).  جالب است در عصری که همه چیز را برای سرعت بیشتر و ماشینی شدن تدارک می‌کنند، در دفترخانه‌ها بوی چاپارخانه می‌آید؛ البته منظورم بوی فیزیکی نیست. بوی برنامه‌ریزی و تدبیر است. شاید می‌خواهند نمادی از زندگی به سبک سابق را حفظ کنند تا مردم ارزش پیشرفتهای علمی وفنی را بدانند و شاید با همکاری میراث فرهنگی، این روال به عنوان میراث معنوی ثبت شده و تغییرش مجاز نیست!

آیا حل این مساله این قدر سخت است که چاره نمی‌شود یا اینکه از بس ساده است مغفول واقع شده است یا اینکه مسئولان محترم همه کارهایشان را وکیلانشان انجام می‌دهند و متوجه چنین اشکال بزرگ و البته ضایعی نشده‌اند!


نوشته شده در  پنج شنبه 90/10/22ساعت  10:4 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

متن کامل سخنان آقای قرائتی درباره اصول کار فرهنگی در برنامه درسهایی از قرآن نقل می‌شود. خواندن کامل  را برای  وقتی بگذارید که فرصت و حوصله خواندن آن را دارید. توصیه می‌شود تمام آن را بخوانید. بخش اول

بسم الله الرحمن الرحیم

در خدمت برادرانی هستیم که مسؤولین کارهای فرهنگی و اجتماعی هستند در شهرداری. خوب یک شرح وظایفی را برای شما تعیین کردند که باید طبق آن عمل کنید. من نه شما را می‌شناسم و نه شرح وظایف شما را می‌دانم و نه می‌دانم شما به شرح وظیفه عمل می‌کنید یا نمی‌کنید. آنجا بازرس دارد، ناظر دارد، حساب و کتاب دارد خودتان در برنامه‌های خودتان هرچه وظیفه‌تان است انجام بدهید.
من به عنوان معلم قرآن می‌خواهم بگویم در کار فرهنگی چند تا اصل را رعایت کنید. توجه به چند اصل در کار فرهنگی و اجتماعی. یکی اینکه کارهایی باشد که ارزان باشد. حالا یک نمونه برای طراحی‌های غلط بگویم.

1- دوری از اسراف و هزینه‌های بی‌جا. یکبار یکی از مهره‌های درشت شهرداری تهران آمد ستاد نماز گفت: آقا من می‌خواهم کار فرهنگی، اجتماعی کنم بودجه‌ی سنگینی هم برایش در نظر گرفتیم. آمدم با شما مشورت کنم. گفت: می‌خواهیم در یکی از پارک‌های بزرگ تهران مثل پارک لاله صد تا مجسمه درست کنیم با سنگ مرمر با یک پیشنماز که اینها دارند قنوت می خوانند. یک خرده می‌رویم عقب تر صد نفر در حال رکوع هستند. همه سنگ مرمری! دوباره صد تا سنگ تراش، صد تا سنگ مرمر درست کنند، یعنی صد تا مجسمه که در حال سجده هستند. تا حالا آدم دیدید از راه سنگ مرمر به سمت خدا برود؟ اصلاً پارک جای نماز نیست، پارک جای استراحت است. خسته شده می‌خواهد بنشیند یک خرده استراحت کند. خانه‌اش حیاط ندارد، پارک جای تفریح است. حالا برای اینکه یک کار فرهنگی هم بکنید یک نمازخانه‌ای هم کنارش بسازید، اما نماز با سنگ مرمر چند صد میلیون این سنگ تراش می‌خواهد از تو بگیرد و این شیره را سر تو بمالد. هم غلط است و هم اگر این کار را کنید من در تلویزیون آبروی شما را می‌ریزم. آخر یعنی چه؟ من نمی‌دانم چه کسی بود در شهرداری آمد و رفت!

گاهی یک آدم‌هایی می‌آیند به عنوان طراح، می‌دانید چقدر پول خرج می‌شود! این پولی که خرج مجسمه نماز بکنیم مسجد بسازیم خود مردم مسجد می‌روند. ما هنوز شهرک‌هایی داریم، نمازخانه ندارد. مسجد ندارد. مدرسه‌هایی داریم، نمازخانه ندارد. تو با سنگ مرمر در پارک لاله... اصلاً آن کسی که پارک لاله می‌آید، به قصد نماز نمی‌آید. به قصد تخمه شکستن و بستنی خوردن می‌آید. آن وقتی به قصد بستنی می‌آید تو می‌خواهی نماز تبلیغ کنی، این ضد تبلیغ است.

داماد وقتی می‌آید، عروس وقتی می‌آید نزد داماد بنشیند به قصد این می‌آید که با هم خوش و بش کنند. یک داماد رفت کنار عروس نشست و گفت: عروس خانم، توحید یعنی چه؟ نبوت یعنی چه؟ عروس بلند شد رفت. گفت: نفهمیدم شب اول عروسی‌مان است یا شب اول قبرمان!(خنده حضار)

آن کسی که در پارک می‌آید او آمده استراحت کند. نمازهایی هم که ما گفتیم در پارک خوب است، به شرطی که هشت دقیقه باشد مزاحم تفریح مردم نشود. مردم آمدند تفریح کنند. یک نماز بخوانید که تفریحتان بی‌نماز نشود که چون رفتید تفریح کنید نمازتان قضا شد. همان‌جا یک مسجدی، جایی باشد یک ده دقیقه کسی نماز بخواند. نه اینکه آنجا زیارت عاشورا و دیگ بار بگذارید و منبر و شله زرد و... حسینیه که نیست، پارک است. پارچه‌ی عمامه غیر از پارچه‌ی کت و شلواری است. ما گاهی قاطی می‌کنیم. یکی اینکه باید کارهای ارزان باشد نه سنگ مرمر، دوم باید ماندگار باشد.

زشت است شاه عباس روز قیامت یقه‌ی شما را بگیرد. شاه عباس یقه‌ی شما را در شهرداری می‌گیرد. می‌گوید: شما بودجه داشتید چهارصد سال بعد از من. بلوار هم داشتید، اتوبان هم داشتید، قطار هم داشتید. کار فرهنگی را من کردم، برای زوارهای امام حسین یک کاروانسرا ساختم. هنوز کاروانسرای شاه عباسی هست.

2- انجام کارهای ماندگار و پایدار. شما کار فرهنگی می‌کنید، ماه دیگر خراب می‌شود، نه دو سال دیگر خراب می‌شود. یک کار فرهنگی کنید ماندگار، نه یکبار مصرف، دو سال مصرف، ده سال مصرف. ماندگار باشد. پس 1- ارزان 2- ماندگار 3- منافعش به درد همه بخورد. ما یکوقت یک زمین والیبال درست می‌کنیم، ده تا بچه می‌توانند در آن بازی کنند. خسته شدند ده تا دیگر. یک وقت یک زمینی درست می کنیم که فقط دو نفر در آن بازی می‌کنند. تنیس!؟ اسمش تنیس است؟ مثلاً یک زمین فقط دو نفر در آن بازی می کنند. خوب این همه پول برای دو نفر خرج کنیم.شما یک لامپ داشته باشی می‌توانی در یک فلکه بزنی که هزار تا آدم از آنجا رد می‌شود. می‌توانی در یک کوچه‌ی بن بست بزنی که سه تا خانه در آن است. تو که لامپ داری در فلکه بزن، چرا در کوچه‌ی بن بست می‌زنی؟ اگر بناست یک پولی خرج ورزش کنیم، خرج ورزشی کنیم که افراد زیادتری از آن استفاده کنند. یعنی چند منظوره باشد. از خدا مهندسی را یاد بگیرید.

خدا یک شکاف در صورت گذاشته به نام لب. گفته: قدر لبت را داشته باش. «وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ» (بلد/9) «شفتین» یعنی یک جفت لب به تو دادیم. بعد هم می‌گوید: در لب تدبر کن.ما گفتیم: لب که تدبر ندارد، خوب این است دیگر. این تدبر نمی‌خواهد، همین است که هست! گفته تدبر کن، همه‌ی مسؤولین شهرداری و آموزش و پرورش و دانشگاه و همه‌ی مهندسین باید بیایند شاگرد لب شوند. چطور؟ خدا با این شکاف چه کرده است؟
1- نوزاد که هست سینه‌ی مادر را می‌مکد. سلامتی و وجودش به خاطر این لب است که می‌مکد.2- بزرگتر می‌شود حرف می‌زند. با همین لب اکسیژن می‌گیرد، با همین لب کربن پس می‌دهد. با همین لب می‌بوسد. با همین لب سوت می‌کشد. با همین لب فوت می‌کند.

حالا اگر دست کارشناس‌ها می‌دادند. یک سالن اینجا درست می‌کردند نمازخانه، اینجا آمفی تئاتر، اینجا قرائت خانه، بیایید یک کار چند منظوره کنید. یعنی یک چیزی درست کنید هم بشود در آن خندید. هم بشود در آن گریه کرد، هم بشود در آن ورزش کرد. طراحی را از خدا یاد بگیرید، لب را قرار داده، یک انگشت شصت قرار داده، هفت، هشت، ده تا وزارتخانه را در این گذاشته است. هفت، هشت، ده تا وزارتخانه در این. بگذارید کنار وزارت کار تعطیل می‌شود. نه بیل، نه پیچ گَشتی، نه اره، نه سوزن نخ، دکمه‌ی یقه‌ات را نمی‌توانی ببندی. وزارت آموزش و پرورش، نمی‌توانی قلم دست بگیری. وزارت بهداشت تعطیل می‌شود، آمپول نمی‌شود زد با این چهار تا. از خدا یاد بگیرید.

اگر بنا است یک پولی خرج کنید با این پول چقدر می‌شود کار کرد؟ می‌شود پوستر چاپ کرد که فردا پاره شود. می‌شود با سنگ مثلاً در ترمینال، چه می‌گویند... پایانه، در پایانه‌ها یک تابلو بزنیم، اخلاق مسافر. یک، دو، سه، با سنگ‌ نه با کاشی. چون کاشی‌ها برف می‌آید و یخ ببندد پایین می‌افتد. با سنگ مثل سنگ قبری که می‌تراشند با سنگ حکاکی کنند آداب سفر، اخلاق سفر، راننده‌ی خوب کیست؟ یک پوستری نباشد که فردا پاره کنند. یک کاری کنیم ماندگار باشد. یک کاری کنیم عقلی باشد. یک کاری کنیم خداپسند باشد. یک کاری کنیم حیا آور باشد، نه بی‌حیایی. اینها خیلی مهم است.

3- نقش نهضت سوادآموزی در تغییر فرهنگ جامعه. حالا چون ماه دی هم هست و هفت دی روز نهضت سواد آموزی است، خدا امام را رحمت کند. ما مفتخر هستیم که خدا عمرمان را در نهضت صرف کرد. بالاخره 50 درصد مردم بی‌سواد بودند، امروز 10، 15 درصد از مردم بی‌سواد هستند. ما سه چهار میلیون بی‌سواد الحمدلله بیشتر نداریم.

زمان شاه کار فرهنگی می‌کردند ما هم کار فرهنگی می‌کنیم. فرقش را ببینید. می‌خواستند بگویند: دو تا لام داریم. لام بزرگ، لام کوچک، زمان طاغوت می‌گفتند: سارا بازار رفت و با پول، لام بزرگ، لباس خرید. لام کوچک! آنوقت در عکس، سارا خانم یک خانمی بود تا بالای زانویش باز بود. دست دختری را گرفته بود او هم بی‌حجاب، خانم بی‌حجاب، دختر بی‌حجاب، کیف دستش است می‌روند بازار لباس بخرند. می‌گویند: سارا بازار رفت و با پول، لام بزرگ، لباس خرید. لام درس می‌داد، اما بی‌حجابی را درس می‌داد، مصرف را درس می‌داد، مد پرستی را درس می‌داد. همه‌ی شیطنت‌هایشان را در این لام بزرگ و لام کوچک تزریق می‌کردند.

نهضت سواد آموزی آمد گفت: خوب ما لام بزرگ داریم و لام کوچک! سلمان، لام کوچک، یار باوفای رسول، لام بزرگ، خدا بود. سلمان، لام کوچک، رسول لام بزرگ. همان را ما درس می‌دهیم. منتهی ایران مطرح است، سلمان مطرح است، پیغمبر مطرح است. یاوری پیغمبر مطرح است. در آن همه رقم شیطنت است، در این همه رقم دیانت... بودجه‌های فرهنگی را باید نشست فکر کرد. شما فکر نکن فوق لیسانس و دکتر می‌فهمند پول‌هایشان را چه کنند. امام سجاد می‌فرماید: خدایا به من یاد بده پولم را کجا خرج کنم. این خیلی مهم است. پول درآوردن فقط عقل نمی‌خواهد. پول خرج کردن هم عقل می‌خواهد. شما یک بولیز می‌خواهی بخری. می‌توانی بگویی: آقا یک بولیز بده، رنگش طوسی باشد. اینهایی که به گردن می‌چسبد چیست؟ یقه اسکی، اسکی! به اینجا بچسبد. حالا هرچه می‌خواهید اسمش را بگذارید، عرض کنم که یقه‌اش اینجا باشد، رنگش هم طوسی باشد، ظریف باشد. این بولیز را خریدی، هم خودت می‌پوشی، هم یکوقت خانمت خواست می‌پوشد، هم دخترت، هم پسرت، طوسی اگر باشد هم می‌شود روز عاشورا پوشید، هم می‌شود سیزده بدر پوشید. یکبار هم یک بولیز می‌خری، رنگ سفید یک گل سرخ هم رویش است. این را فقط باید دختر چهارده ساله بپوشد. چون رنگش سفید است، نه عاشورا می‌شود پوشید با گل دیگرمی شود...
می‌شود این میز را خرید، این میز چون شیشه‌ای است فقط برای پرتقال خوب است. ولی همین میز اگر چوبی باشد، اگر هم صندلی نباشد یک نفر روی آن می‌نشیند. هم اگر یک نفر پا درد آمد، یک منقل برقی می‌گذاریم، لحاف رویش می‌اندازیم کرسی می‌شود. اگر هم خواستیم از کمد بالا چیزی برداریم، پا رویش می‌گذاریم می‌شود چهار پایه. یعنی هم می‌شود روی آن میوه گذاشت میز پذیرایی شود. یعنی همین که شیشه چوب شود پنج منظوره می‌شود. شیشه که شد یک منظوره می‌شود. فقط باید در حد یک لیوان آب رویش گذاشت. یک گل هم رویش گذاشت. هان! خلاص... هیچ خاصیت دیگری ندارد. اما اگر چوبی باشد، به خصوص چوبش ضخیم باشد، هم کرسی می‌شود، هم چهارپایه می‌شود، هم صندلی می‌شود، هم یک پارچه‌ی سفید می‌اندازیم رویش میز پذیرایی می‌شود.
با یک سوم پول مملکت اگر دست آدم عاقل باشد، مملکت اداره می‌شود. دو سومش را شاید بشود گفت که هدر می‌رود. خیلی پولها هدر می‌رود. خیلی از فکرها هدر می‌رود. و لذا امام سجاد می‌گوید: خدایا، «أَصِبْ» با صاد، «أَصِبْ بی» به من برسان. چه؟ «سَبِیلَ الْهِدَایَة» (صحیفه/ص98) راه هدایت. در کجا؟ «فِیمَا أُنْفِق‏» یعنی خدایا در انفاقات من، پولهایی که خرج می‌کنم هدایتم کن که کجا پولهایم را خرج کنم. یاد من بده کجا پول خرج کنم.
می رویم سر سفره. حلوا می‌خوریم، می‌گوییم: گرمم شد. دو سه تا قاشق ماست می‌خوریم، بعد می‌گوییم: سردم شد. باقلوا را می‌خوریم، می‌گوییم: گرممان شد. خیار می‌خوریم می‌گوییم سردمان شد. دارچین می‌خوریم می‌گوییم: گرممان شد. هندوانه می‌خوریم می‌گوییم سردمان شد. بابا نخور، خوب می‌شوی. هی می‌خورد، سردی می‌خورد، گرمی می‌خورد، ده رقم غذا. بسیاری از عمرها و پول‌ها هدر می‌رود. مواظب باشید نمی‌دانم در شهرداری اسلام شناس دارید یا ندارید؟ می‌خواهید جزوه چاپ کنید. چه جزوه‌ای چاپ کنید؟ چه پوستری، با چه، گاهی وقت‌ها کتاب می‌خواهند چاپ کنند مثلاً می‌بینی 50 صفحه است، ولی پول جلدش دو برابر پول خودش است. با گران‌ترین کاغذها، باید دید مصرفش چیست؟ مصرفش چیست؟ در کارهای مذهبی هم همینطور است. یک منار کوچک نمی‌سازیم که رویش اذان بگویند. منار می‌سازیم، هشتاد متر، نود متر، هفتاد متر، نه کسی آن بالا می‌رود.نه بالا داد بزنی پایینی‌ها می‌فهمند.

 


نوشته شده در  سه شنبه 90/10/20ساعت  4:0 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

متن کامل سخنان آقای قرائتی درباره اصول کار فرهنگی در برنامه درسهایی از قرآن نقل می‌شود. خواندن کامل را برای وقتی بگذارید که فرصت و حوصله خواندن آن را دارید. توصیه می‌شود تمام آن را بخوانید. (بخش دوم)

4- توجه به محتوا در نمادهای فرهنگی. عزاداری‌های ما، من این را قبلاً گفتم. می‌خواهیم علامت برداریم، برداریم. ولی علامت یعنی نشانه، نشانه‌ی اینکه ما حسینی هستیم، «هیهات من الذلة» این را با این مواد فلزی که سبک است، چیه؟ پروفیل... آلومینیم، آلومینیم سبک است. شما با آلومینیم بنویسید «هیهات من الذلة» زیر سم اسب می‌روم، اما زیر بار زور نمی‌روم. این یک درس است که در خیابان‌های آمریکا هم می‌گویند: درود بر کسی که می‌گوید: زیر سم اسب می‌روم و زیر بار زور نمی‌روم. کلمات امام حسین را این هیأت‌ها ولو ما گفتیم و گوش ندادند. ولی از ما گفتن و از آنها هم گوش ندادن. روز قیامت لااقل من بگویم خدایا من گفتم. آن آهنی که سر دل می‌کشند. به عشق امام حسین، می‌شود همین فلز را سر دل کشید ولی پیام امام حسین را گفت. گنجشک و اردک و طاووس چه پیامی دارد؟ تیغه‌های علامت پیام ندارد. من می‌گویم اگر بناست یک کسی علامات سر دست بلند کنند، علامتی باشد وزنش سبک باشد و کلمات امام حسین باشد.

این کار در ما آخوندها هم متأسفانه هست. کاشی کاری می‌کنیم لب پشت بام، هرکسی می‌خواهد ببیند باید دستش را روی عمامه‌اش بگذارد و چنین کند. بعد هم چنان خط‌ها در هم رفته است که هیچ جنی یک مترش را نمی‌تواند بخواند. آخر ببینید ما عقلمان کجاست؟! بابا هرکس می‌خواهد مطالعه کند که لب بام را نگاه نمی‌کند. راست چشمش را خوشگل کن. یک خرده هم گشاد بنویس که بخوانیم. زیرش را هم فارسی بنویس. زیرش هم انگلیسی بنویس. در حرم عبدالعظیم این کار شده است. حدیث‌های حضرت عبدالعظیم مقابل چشم است. پشت بام نیست. یک خرده هم گشاد است یعنی می‌شود خواند. زیرش هم فارسی معنا شده، و زیرش هم انگلیسی، آخر ما تبلیغ دین می‌خواهیم بکنیم چرا کاشی با خط میخی، دم پشت بام یا عزاداری، با آهن، اردک، سنگین! نمی‌دانم والله! خدایا یک دعا می‌کنم. یک جو عقل بین همه‌ی ما تقسیم بفرما.
پول می‌دهد سیگار می‌خرد. بابا آدم پول می‌دهد و هوای سالم می‌خورد. تو هم پول می‌دهی، هم هوای تلخ می‌خوری، هم ریه‌ات خراب می‌شود.من نمی‌دانم این سیگاری‌ها تحلیل عقلی‌شان چطوری است؟ اگر کسی می‌خواهد سیگار بکشد لااقل اسکناس را آتش بزند. اگر کسی اسکناس را آتش بزند پولش رفته، جانش سالم است. هوا هم سالم است. این هم هوا را کثیف می‌کند به خصوص اگر در خانه زن و بچه، در تاکسی، اتوبوس و مسجد باشد. هوای اینجا برای همه است. تو چه حقی داری این را دودی می‌کنی؟! تجاوز به حریم هوایی می‌کنی. ریه‌ی خودش هم از بین می‌برد، پولش هم رفته، سلامتی‌اش هم رفته است. هوای سالم را هم به هوای تلخ تبدیل کرده است. این خیلی مهم است که آدم بودجه را هم پول‌هایی که خرج می‌کنیم باید جواب بدهیم.

5- دقت در هزینه کردن بیت المال. از پیغمبر(ص) نقل شده (صلوات حضار)، یکبار حضرت یک درهم به سلمان داد، یک درهم به ابوذر داد. گفت: بروید خرج کنید و فردا بیایید. رفتند و برگشتند، گاهی از من مصاحبه کردند که در اسلام نمایش داریم یا نه؟ تئاتر داریم یا نه؟ گفتم: این حدیث تئاتر است که داریم. حضرت یک اجاق درست کرد. یک پایه برد بالا با سنگ، یک پایه هم برد بالا، یک تخته سنگ هم همینطور گذاشت روی این دو پایه. این هم تخته سنگ. زیر سنگ را روشن کرد، داغ شد. وقتی داغ شد به سلمان گفت: برو بالای سنگ، ببینم یک درهم دیروز را چه کردی؟ ابوذر تو کفشت را بکن، برو بالای سنگ بگو چه کردی؟ یکی راحت جواب داد، یکی سخت جواب داد. ولی پای هردویشان سوخت. حضرت فرمود: روز قیامت همینطور باید پولهایی که خرج می‌کنی جواب بدهی. همینطور باید پولها را جواب بدهی.

6- ترویج نماز و ازدواج، اولویت کارهای فرهنگی. ما وقتی مسجد نداریم، مردم می‌خواهند نماز بخوانند جا ندارند به چه دلیل کار دیگر بکنیم؟ اولین جایی که باید ساخته شود، تمام بودجه‌های فرهنگی اول خرج نماز شود. بچه‌های ما، نسل کشور ما جوان هستند و بدنه هم لیسانس دارد. قرآن وقتی می‌گوید: «اقْرَأ» پشت سر«اقْرَأ» می‌گوید: «بِاسْمِ رَبِّکَ» (علق/1) دنیا «اقراء» دارد، «بِاسْمِ رَبِّ» ندارد. ما اگر مدرسه ساختیم، مسجد نساختیم. دانشگاه داشتیم، مسجد نداشت. «اِقراء» هست، «بِاسْمِ رَبِّ» نیست. آخر سوره‌ی «اقراء» یک آیه‌ای است که اگر بخوانید سجده‌ی واجب دارد، آخر سوره‌ی علق جمله‌اش این است که می‌گوید: تو باید سجده کنی، فارسی‌اش را گفتم. یعنی چه؟ یعنی سواد باید به بندگی خدا خاتمه پیدا کند. الآن باسوادهای ما با سواد هستند اما بعضی‌شان، این سواد آنها را به بندگی خدا نرسانده است. دنیا الآن، کشورهای پیشرفته اقراءشان خوب است، باسم رب در آن نیست. اقراءشان خوب است ولی این علم به بندگی خدا کشیده نشده است. اقرایی ارزش دارد که به بندگی خدا کشیده شود.

یکی از کارهای فرهنگی خوب این است که کتاب‌های مفید را خلاصه کنیم. این یک کاری است زمین مانده است. حوزه و دانشگاه می‌تواند این کار را بکند. خنده‌های حکیمانه یک کار فرهنگی است. مردم خسته شدند می‌خواهند بخندند. وقتی می‌خواهند بخندند، نمی‌دانند چطور بخندند، همدیگر را مسخره می‌کنند. این لر می‌شود. او ترک می‌شود. او شیرازی می‌شود، او اصفهانی می‌شود. یعنی عوض اینکه با هم بخندیم، به هم می‌خندیم. یک سایت خنده درست کنید، منتهی خنده‌های حلال و حکیمانه! یعنی وقتی آدم می‌خندد یک چیزی هم یاد بگیرد. یک خنده‌ی حکیمانه و حلال شهرداری درست کند این را می‌گویند: کار فرهنگی! مسجد راه بیاندازید، کار فرهنگی! ازدواج را آسان کنید. هر شهرداری در ایران حرف مرا می‌شوند به مقدار پولی که دارد سالن بسازد پول تالار را از عروس و داماد کم کند. عروس و داماد یکی از مشکلاتشان کرایه‌ی تالار است. یک تالار ارزان درست کنند، و یک امکاناتی که مثلاً ازدواج را باید آسان کنیم. نماز و ازدواج راه بیفتد، اینها کار فرهنگی است. وگرنه حالا یک پول بدهیم یک عده بیایند، در یک فلکه، در یک پارک یک نمایش هم بازی کنند، یک عده هم جمع می‌شوند می‌خندند، اما فردا چه؟ فردا هیچی به هیچی. مثل خاراندن، خاراندن یک لحظه که آدم می‌خاراند دستش حال می‌آید. بعد از یک دقیقه نه اینجا چیزی است نه اینجا. تفریح‌های خاراندنی، یعنی لحظه‌ای!

تفریح باید ابدی باشد. شاه عباس کار فرهنگی کرد برای زوارها و ما الآن با این امکاناتی که داریم می‌توانیم خیلی کار کنیم. البته شهرداری کارهای خوبی هم کرده است. بی انصافی نباید کرد. خیلی کارهای خوب هم کرده است. کارهای خوب بسیار کرده است اما باز هم پول هدر رفته زیاد داریم و کار نکرده هم زیاد داریم. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا» (نساء/136) شما که در خط آمدید «آمَنوا»، «آمِنوا»! «آمَنُوا آمِنُوا».

کار فرهنگی، تمام جوان‌های ایران شنا یاد بگیرند. چون هم استخر کم است، هم وقتی می‌خواهی شنا کنی باید پنجاه تومان، چهل تومان، کمتر بیشتر داد و خیلی پدر است، سه تا پسرهایش می‌خواهند شنا یاد بگیرند باید 120 تومان بدهد، ندارد بدهد. یک کمکی به مردم است. کار فرهنگی است و این کار فرهنگی مفید هم هست. یک یادگاری است، می‌گوید: شهرداری شنا یاد من داد. تمام دختر و پسر ایران شنا یاد بگیرند. این هم کار فرهنگی است، هم کار تفریحی است، هم ماندگار است. کسی که شنا بلد باشد تا آخر عمرش، خودش را نجات می‌دهد، یکوقت بچه‌اش هم در آب افتاد، نجات می‌دهد. یعنی نجات خود، نجات نسل، یادگاری، فرهنگی، ارزان! هر جوانی چهل هزار تومان خرجش است، پنجاه هزار تومان خرجش است، یک قرارداد می‌بندند تمام جوان‌های ایران که شنا بلد نیستند، شنا یاد بگیرند. حالا اگر نمی‌شود سوبسید هم بدهید. مثلاً بگویید: دو سوم‌اش من، نصف من نصف شما، شریکی. می‌شود یک کارهایی کرد که رشد داد. شنا برای انسان رشد است، تیراندازی برای انسان رشد است. اسب سواری رشد است، دویدن رشد است. کتابخانه رشد است. مسابقات مفید، مسابقات مفید، مسابقات مفید... گاهی وقت‌ها مسابقه می‌گذاریم که خوب بگو ببینم که کوه هیمالیا چند متر است؟ نمی‌توانیم، ایشان برنده است. خوب مثلاً اینکه برنده شد با کسی که باخت چه خاطره‌ای دارد؟ کوه هیمالیا را بابایش می‌خواست بالا برود، ننه‌اش می‌خواست بالا برود، خودش می‌خواهد بالا برود؟ حالا اینکه کوه هیمالیا چند متر است چه مسابقه‌ای است شهرداری می‌گذارد؟ کسی که بلد است چه مشکلی را حل کرد.آن کسی که نمی‌داند چه خاکی بر سرش شد؟! کار فرهنگی، کار خدماتی، اینها را باید نشست فکر کرد. تصمیم با یک نفر نباشد، ببین آقا، بگذار من رک بگویم.

برادرانی که پول دستتان است، در آموزش و پرورش، در دانشگاه، در شهرداری و غیره، هرکس پول دستش است، کاری که می‌کنید یا به بهشت می‌روید، یا به جهنم می‌روید. دیگر راه سوم که نداریم. اگر بهشت بروید، دست یک اسلام شناس را هم بگیرید و ببرید. بگویید: آقای فلانی ما این پول را می‌خواهیم اینجا خرج کنیم. خدا راضی است یا نه؟ یک مجتهدی، یک ملایی، یک آدم اسلام شناسی که فقط اسلام شناس هم نباشد. اسلام شناس، نیاز شناس، مردم شناس، هنر شناس، یک عالم وارسته‌ای را پیدا کنید، اگر بهشت می‌روید رأی او را هم داشته باشید که یک نفر را با خودتان بهشت ببرید. اگر می‌روید جهنم، لااقل بگویید: خدایا ما سرمان نمی‌شد، این آقا هم امضا کرد و این پول را خرج کرد. او را بگیر! یا می‌روید جهنم، یا می‌روید بهشت. اگر بهشت می‌روید یک آقا را با خودتان ببرید. اگر می‌روید جهنم لااقل جهنمتان را گردن آقا بیاندازید. بگویید: این آقا گفت. یک مشاور اسلام شناس باید داشته باشید. منتهی نه مشاوری که... کارهایتان هم رنگ الهی داشته باشد، می‌ماند. مردم کار خدایی و کار غیر خدایی را می‌فهمند. اگر یک کاری خدایی نباشد، می‌فهمند. نه مردم می‌فهمند، بچه‌ها هم می‌فهمند.

بچه‌ی من حدوداً سه ساله بود. یک مهمانی خانه‌ی ما آمد، او هم یک بچه‌ی دو سه ساله داشت. من بچه‌ی دو سه ساله‌ی مهمان را بوسیدم. بعد دیدم بچه‌ی خودم دارد نگاه می‌کند، فوری بچه‌ی خودم را هم بوسیدم. چون دیدم دارد نگاه می‌کند. این بچه آمد گفت: آقاجان! گفتم: بله. گفت: تو مرا الکی بوسیدی. (خنده حضار) اصلاً ماتم برد و قیافه‌ام چنین شد. یک چنین قیافه‌ای، رفت در اتاق و برگشت و گفت: آقاجان، گفتم: بله! گفت: دیدی چه به تو گفتم، همچین کردی! (خنده حضار) دو تا سیلی این بچه ی دو ساله به من زد. والله به حضرت عباس کارهای سیاسی را مردم می‌فهمند.

 


نوشته شده در  سه شنبه 90/10/20ساعت  4:0 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

متن کامل سخنان آقای قرائتی درباره اصول کار فرهنگی در برنامه درسهایی از قرآن نقل می‌شود. خواندن کامل را برای وقتی بگذارید که فرصت و حوصله خواندن آن را دارید. توصیه می‌شود تمام آن را بخوانید. (بخش سوم)

7- اخلاص در کارهای فرهنگی. کارهای خالص را مردم می‌فهمند. کارهای ریایی را می‌فهمند. هیأت‌ها را می‌فهمند که چه کسی خالص است و چه کسی خالص نیست. آخوندها را می‌فهمند که چه کسی خالص است و چه کسی خالص نیست. خوب مردم می‌فهمند. نه تنها مردم می‌فهمند، بچه‌ها هم می‌فهمند. حالا بچه‌ها خیلی می‌فهمند.

یک بچه‌ی کوچولو بود شاید چهار ساله بود. آمد پرسید که ملاصدرا یعنی چه؟ گفتم: ملاصدرا اسم یکی از دانشمندان است. گفت: نه! گفتم: نه، پس چیه؟ تو بگو. گفت: ملا، یعنی با سواد. صدرا یعنی آدم باسواد وقتی نمی‌داند چه کند می‌نشیند فکر می‌کند صد راه پیدا می‌کند. (خنده حضار) ملا صدرا... گفتم: آقاجان حضرت عباسی این را خود ملاصدرا هم نمی‌داند (خنده حضار) که یک چنین اسمی دارد. خود ملاصدرا هم نمی‌داند. مردم می‌فهمند. اینکه ما فکر کنیم یک کار مذهبی می‌کنیم، مردم می‌فهمند. هرچه پاکتر باشیم، قرآن قول داده گفته: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات‏» اگر اهل ایمان و عمل صالح باشید، «سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (مریم/96) «وُد» یعنی مودت. مودت و مهرت در دلها می‌نشیند. امام حسین برای خدا قیام کرد. بعد از هزار و چهارصد سال یک سال نشد که بگویند امسال محرمش کم‌رنگ تر از پارسال بود. هر سال هیأتش، دیگش، عزاداری‌اش، خرجش، بیشتر می‌شود. مهر امام حسین در دلها مانده است.

اما کارهایی که نیاکان ما کردند ولو خدمت کردند، بچه‌هایشان را بزرگ کردند، اما به هریک از شما بگویند برای جد هفتم شما در قرن چهارم می‌خواهیم سالگرد بگیریم. برو دنبال کارت حوصله داری! جد هفتم من در قرن چهارم! خُلی! یعنی ما برای نیاکان خودمان حاضر نیستیم فاتحه بگیریم، ولی برای امام حسین خرج می‌دهیم. این رازش چیست؟ خدا در قرآن قول داده و گفته: آن کسی که مخلص باشد مهرش در دل می‌نشیند. کاری که می کنید سعی کنید صد در صد از خدا بخواهید نیتتان خدمت به خلق باشد. حالا ایشان به ما رو انداخته، ایشان رشوه داده، ایشان تلفن کرده، ایشان همسایه‌ ما است. ایشان مادرش چیه، این ملاحظات را نکنید. اگر حق است سریع انجام دهید، ولو او را نمی‌شناسید. اگر باطل هم هست انجام ندهید ولو او را می‌شناسید. حق و باطل باشد.

داشتیم آیات کوتاه را می‌گفتیم. اینکه قرآن می‌گوید: «وَ سارِعُوا» (آل‌عمران/133) بی‌فکر کار کردن کار شیطان است ولی وقتی فکر کردی رسیدی دیگر عجله کن. می‌گوییم: عجله کار شیطان است. هی خواستگار برای دختر ما می‌آید، هی می‌گوییم: باشد بعد. باشد بعد، باشه بعد! یکبار می‌بینی دیگر خواستگار نیامد. داریم دختر را زود شوهر بدهید، پسر را زود داماد کنید. «حی علی الصلاة» حی یعنی عجله کن. «سابقوا» یعنی سبقت بگیر. عجله کن. «سارِعُوا» سرعت بگیر. «فَاسْتَبِقُوا»، «سارعوا»، «سابقوا»، «حیَّ»، «عَجِّلوا» اصلاً قرآن می‌گوید: بعضی ها علت اینکه به جهنم می‌روند مِن و مِن است. روز قیامت منافقین به مؤمنین می‌گویند: «انْظُرُونا» عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. شما می‌فهمید. «انْظُرُونا» نظر کنید به ما، نگاه کنید به ما. «نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُم‏» (حدید/13) از نور شما اقتباس کنیم. ای مؤمنین، ما منافق هستیم، رو سیاه هستیم. رویتان را برگردانید ما از نور شما استفاده کنیم. «قیلَ ارْجِعُوا» گفته می‌شود: برگردید در دنیا! «فَالْتَمِسُوا نُورا» از دنیا نور بیاورید، اینجا نور به کسی قرض نمی‌دهند. می‌گویند: «أَ لَمْ نَکُن مَّعَکُمْ» (حدید/14) ما با هم در یک شهرداری، در یک بازار، در یک وزارتخانه، در یک مزرعه و کوچه و برزن نبودیم؟ می‌گوید: چرا با هم بودیم. اما شما سه تا گیر داشتید. یکی: «وَ تَرَبَّصْتُم‏» تَرَبُّص یعنی مِن و مِن می کردید. خمست را بده. حالا باشد پیر شویم! برو نماز. وقت داریم حالا عجله نکن. دختر را شوهر بده. حالا باشد بعد ممکن است دو سال دیگر کس دیگری بهتر پیدا شود. به کارهای خیر عجله نمی‌کند. اما اگر می‌گویند: آقا سیب‌زمینی یک جا ارزان است. از نصف شب صف می‌کشد. یعنی برای دنیا «بُشِّرْتُ بِهَا خَرَجْتُ إِلَیْهَا أَسْعی» (بحارالانوار/ج95/ص87) امام سجاد می‌گوید: بعضی هستند که وقتی بشارت به شر داده می‌شود بدو می روند. شر را با دو می‌روند، خیر را مِن و مِن می‌کنند. «سابقوا» سبقت بگیرید. «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُم‏» (آل‌عمران/133)
یکی از آیات کوچک دیگر قرآن این است که «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ» (آل‌عمران/54) خدا تدبیر می کند... اینها تدبیر می‌کنند، اینها نقشه می‌کشند، خدا هم نقشه می‌کشد. «وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ» (آل‌عمران/54) این نقشه‌ی خدا چیست؟ بگذارید یک مثل ملموس بزنم.
دکتر می‌آید بیمارستان بالای سر مریض، می‌گوید: این شربت را شش ساعت به شش ساعت مثلاً یک قاشق بخور. می‌گوید: باشد. بیمار شیشه‌ی شربت را می‌گذارد. فردا صبح که پزشک می‌خواهد بیاید می‌بیند شربت را نخورده است. بلند می‌شود چند تا قاشق شربت را در دستشویی می‌ریزد، روی آن آب می‌ریزد و شیشه را می‌بندد. دکتر که می‌آید می‌گوید: شربت را خوردی؟ می‌گوید: مگر نمی‌بینی سرش خالی است. وقتی دکتر می‌رود بیمار می‌گوید: سر دکتر کلاه گذاشتم. باید گفت: سر خودت را کلاه گذاشتی. «وَ مَکَرُوا» اینها مکر را تدبیر می‌کنند،«وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ».
مثنوی یک ماجرایی را می‌گوید. قدیم که سنگ‌های کیلو نبود. هرچه می‌خواستند بکشند، یک کفه سنگ بود، یک کفه مثلاً شکر. یک کسی مثلاً آمد شکر بخرد،گفت: مقداری شکر بده. این شکر فروش هم یک سنگ اینجا گذاشت و رفت شکر بیاورد. تا رفت سر مغازه شکر بردارد بیاورد، این مشتری کلوخ را گرفت و هی به زبانش مالید. مثنوی می‌گوید: این نمی‌فهمد، فکر می‌کند مال مغازه‌دار را لیس می‌زند. و حال آنکه هرچه از کلوخ کم بشود، از شکرش کم می‌شود.

حدیث داریم «مَنْ غَشَّ غُش‏» (کافی/ج5/ص160) به زن مردم نگاه بد کنی، به زنت نگاه بد می‌کنند. به خواهرش نگاه حرام کردی، جوان‌های دیگر به خواهرت نگاه بد می‌کنند، کش رفتی مالت را کش می‌روند. این حدیث است. «مَنْ غَشَّ غُش»! «غَشَّ» با غین. هرکس کلک بزند به او کلک می‌زنند. هرکس خیانت کند به ناموسش خیانت می‌کنند. شما کم‌فروشی کردی، از کم فروشی، رشوه، حق و ناحق ده میلیون گیر آوردی. بعد می‌بینی با کسی معامله می‌‌کنی همان ده میلیون را یکجا از تو می‌برد. ‏«وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ».

آیه‌ی دیگر «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ» (آل‌عمران/185) دنیا انسان را گول می‌زند. گول دنیا را نخورید. چه جوانی! در پارک عاشق می‌شود می‌خواهد او را بگیرد. می‌گوییم:آقا کجا گزینش کردی؟ می‌گوید: در پارک! در سینما، در خیابان، در دانشگاه، آخر پارک و خیابان و دانشگاه محل گزینش است؟ عروس و داماد کیلویی هستند؟ متری هستند؟ شکلی هستند؟ مالی هستند که او ماشینش چطور بود؟ مسکنی هستند که خانه‌ی خوبی داشت؟ عروس و داماد دو تا انسان هستند، فکری هستند، فکر باید به فکر بخورد. ممکن است خانه و ماشین داشته باشد اما فکرش با فکر شما نخورد. «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ» دنیا گول می‌زند، زرق و برق دنیا را مواظب باشید.

8- حرکت به سمت جلو، نه بازگشت به عقب. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا» این هم یک آیه است. از این آیه‌های کوچک را داریم می‌گوییم. یعنی هیچوقت توقف نداریم.ما سه تا حرکت در قرآن داریم. یک حرکت داریم حرکت به جلو است. مثل همین آیه، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا» تو که ایمان داری برو جلو. یک تریاکی سالی یک نفر را تریاکی می‌کند. صد تا تریاکی را یکجا کنند، سال دیگر حضرت عباسی می‌شود دویست تا. اما صد تا از این‌ها که نماز جمعه می‌روند سال دیگر دویست نفر به نماز جمعه می‌روند. الآن تریاکی‌ها از ما جلوتر هستند. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا». تو که خوب هستی، خوب تر شو. حدیث داریم پول می‌خواهی به فقیر بدهی به بچه‌ات بده او به فقیر بدهد، یعنی چه؟ یعنی این کمک به فقیر را به یک نسل دیگر هم منتقل کن. این حرکت به جلو.

یک حرکت به عقب داریم. «آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا» (نساء/137) ایمان داشت، کافر شد. «ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ» (بقره/51) گوساله پرست شد. «ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ» (بقره/64) منحرف شد. یعنی خوب بود، بد شد. قبلاً دروغ نمی‌گفت حالا دروغ می‌گوید. حجابش بهتر بود، بدتر شد. نمازش بهتر بود، زبانش بهتر بود، چشمش بهتر بود. پس یک حرکت به جلو روز به روز بهتر. «زِدْنی‏ عِلْماً» (طه/114) روز به روز باسوادتر. «زادَهُمْ هُدىً» (محمد/17). «زِدْنی‏ عِلْماً»،. «زادَهُمْ هُدىً»، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا» اینها همه آیاتی است که روز به روز جلو برو. آیاتی که روز به روز عقب برو. «آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا»، «ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ» یک عده روز به روز بهتر می‌شوند و یک عده روز به روز بدتر می‌شوند. یک کسی به یک کسی گفت: یک دعا به ما کن. گفت: خدایا ایشان را مرگش بده! گفت: اِ... حاج آقا! ما گفتیم: دعا کن. گفت: دعایت کردم. گفت: گفتی خدا مرگت بدهد. گفت: تو هر نفسی که می‌کشی یک گناه می‌کنی. هر روز به گناهان تو اضافه می‌شود، زودتر بروی بهتر است. بعضی‌ها روز به روز بهتر می‌شوند، بعضی‌ها روز به روز بدتر می‌شوند. پیغمبر فرمود: اگر شبی بخوابم که در آن روز چیزی یاد نگرفته باشم، آن روز برای من روز مبارکی نیست. مطالعه‌ی ممتد داشته باشید. به خصوص شب‌های زمستانی، 30/5 غروب می‌شود، میانگین 30/10 می‌خوابیم، 5 ساعت است. خوب دو ساعت برای گفتگو با همسر و تلویزیون و شام و دو ساعت، سه ساعت، یک ساعت مطالعه کنید. در ایران یکی از مشکلاتی که ما داریم اهل مطالعه کم داریم.

در یکی از کشورهای غربی از فرودگاه پیاده شدم،رفتم سراغ تاکسی، دیدم اوه... چه صف طولانی، همه شوفر تاکسی و همه هم داشتند روزنامه می‌خواندند. یعنی از آن پاره وقت‌ها استفاده می‌کردند. ما اینجا اگر امتحان نباشد درس نمی‌خوانیم. شب امتحان درس می‌خوانیم. یک مطالعه‌ی ممتد، از کتاب‌های مفید. بعضی کتاب‌ها هم لفتش می‌دهند. خدا می‌داند بعضی از کتاب‌ها را آدم نگاه می‌کند می‌گوید: حیف کاغذ، حیف نان! آخر چرا اجازه‌ی چاپ به این دادند؟ یک مطلبی را می‌خواهد بگوید 5 صفحه لفتش می‌دهد، تا مطلب را بگوید. سخنرانی می‌خواهد بکند، آقا بگو ببینم می‌خواهی چه بگویی؟ لفتش می‌دهد. صرفه‌جویی، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا».

یکی دیگر از آیات قرآن این است که «لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان‏» (مائده/2) این آیه را هم حفظ کنید. کمک ظلم نکنیم. حدیث داریم در شراب خدا ده گروه را لعنت کرده است. لعنت خدا بر کسی که به قصد شراب انگور می‌کارد. لعنت خدا بر کسی که انگور را خریداری می‌کند. لعنت خدا بر کسی که شراب می‌سازد. لعنت خدا بر کسی که شراب را حمل و نقل می‌کند. لعنت خدا بر کسی که شراب را می‌فروشد. لعنت خدا بر کسی که شراب می‌خرد. لعنت خدا بر کسی که شراب را سرو می‌کند. به ده گروه لعنت شده است. حتی گاهی با نگاه، حدیث داریم قیامت یک قطره خون می‌چکد روی پیشانی یک نفر. می‌گوید: این چیه؟ می‌گوید: یک نفر را به ناحق کشتند تو هم در یک قطره‌اش شریک هستی. مواظب باشیم یک کار خلافی می‌شود گاهی گناه می‌شود، نایست نگاه کن. یک جایی گناه می‌شود، در سفره‌ای که شراب است، حتی شما نخورید، نشستنش هم حرام است. اصلاً گاهی وقت‌ها باید جلسه را به هم زد. آخر ما با هم رودروایسی داریم، رودروایسی بی رودروایسی باید به هم بزنی. آخر خواهند گفت: بد اخلاق است، باسمه تعالی بله من بداخلاق هستم. جلسه‌ای که فساد در آن است باید به هم زد. لااقل نگذاریم گناهکار با راحتی گناه کند. حالش را بگیریم. اگر جلوی منکر را هم نمی‌توانیم بگیریم، حالش را بگیریم. اگر می‌شود با قدرت جلویش را گرفت، اگر نمی‌شود با زبان، یعنی حال گیری کنیم. اینطور نباشد که گناهکار همینطور با خیال راحت گناه کند. «لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان‏»

خدایا هرچه فهمیده و نفهمیده یا ظلم کردیم، یا کمک ظلم کردیم، راضی بودیم به ظلم کسی تمام خلاف‌های ما را ببخش و هرکدام قابل جبران است، توفیق جبران مرحمت بفرما. خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


نوشته شده در  سه شنبه 90/10/20ساعت  3:48 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

ایام انتخابات که نزدیک می شود، رایزنیها و مشورتها و تشویق و تخریبها هم شروع می شود. و این بخشی از لوازم قدرتی است که خیلیها دنبالش هستند و باید همه گوشه ها را گشت تا ردی از خدا هم احیانا پیدا کرد!

داوطلبان نمایندگی که به نظرم حضور همه آنها ارزشمند است، به دنبال تحویل گرفتن کسانی هستند که فکر می کنند حضورشان یا سکوتشان نقشی در نزدیک شدن آنها به صندلیهای قدرت دارد. و البته با مهربانی همه مردم را تحویل می گیرند. اینها طبیعی و لازم است. در سالهای قبل ژست ساده زیستی هم ارزشی محسوب می شد که می توانست دلها را بیشتر جلب کند و اکنون نمی دانم این ارزش در چه موقعیتی قرار دارد؟!

در طرف مقابل کاندیداها و اطرافیشان گاهی همه تلاششان را به کار می گیرند تا رقیب را با نهایت تخریب، به بن بست بکشانند و احتمالا از دور رقابتها یا جدی بودن رقابتشان خارج کنند.

انتخابات که نزدیک می شود همواره دو آرزوی نشدنی به ذهنم می آید: کاش همیشه و حتی روزی یک بار انتخابات بود تا دلها به هم مهربان تر باشد و همه، مردم را تحویل بگیرند. و کاش هیچ وقت انتخاباتی برگزار نمی شد تا شاهد این همه تخریب و توهین و تهمت و اسراف و ریا نباشیم. اما چه می شود کرد که این دو آرزو، دست یافتنی نیست. اما نویسنده را هم معذور دارید که آرزو بر جوانان عیب نیست!


نوشته شده در  شنبه 90/10/17ساعت  3:34 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

از قدیم گفته‌اند و درست گفته‌اند که آنچه پیرمرد در خشت خام می‌بیند، جوان در آینه نمی‌بیند. در ادبیات اسلامی و روایات اهل بیت علهم السلام و آیات قرآن این مضمون به صورت دیگری وارد شده است و آن اینکه « المومن ینظر بنور الله» مومن به نور خدا می‌بیند. (عیون اخبار الرضا علیه السلام 1 / 67) در قرآن از این نگاه نافذ که در اثر تقوا حاصل می‌شود با نام «فرقان» (انفال / 29) یاد شده است؛ یعنی در اثر تقوا، خداوند نگاهی به انسان می‌دهد که راه را از بیراهه تشخیص می‌دهد و باطن سالم را از ناسالم و آینده روشن را از آینده تاریک تشخیص می‌هد.

پیام امام خمینی رضوان الله تعالی علیه درباره مرحوم آیت الله سید روح الله خاتمی از نمونه‌های روشن اینگونه نگاه‌های نافذ است. امام راحل با نگاه نافذ خود بصیرت و نگاه نافذ مرحوم آیت الله خاتمی را می‌ستاید؛ پیامی که از حضرت امام کم‌نظیر است. خاطره زیر یکی از گوشه‌های نگاه نافذ و عمق بصیرت و اوج تقوا و تواضع است:

برای سرکشی از بچه های یزد، همراه آقا (رئیس جمهور زمان دفاع مقدس) به تیپ الغدیر رفتیم. آیت الله سید روح الله خاتمی نماینده امام در استان یزد هم آنجا بود. با دست های لرزان ،مقداری ماست گرفت و در کاسه ای بزرگ دوغ درست کرد. کاسه را آورد پیش آقا، تعارف کرد. آقا فرمودند:" خیلی زحمت کشیده اید خودتان میل کنید." آقا سید روح الله قبول نکرد، می گفت می خواهد متبرک شود. حتی اجازه نداد آقا کاسه را دست بگیرد. خودش با دست نگاه داشت تا ایشان از آن بنوشد. پیرمرد کاسه را چرخاند. لبانش را درست به همان نقطه ای که آقا از آن نوشیده بود چسباند و دوغ را سر کشید. (بر گرفته از کتاب پرتوی از خورشید)


نوشته شده در  یکشنبه 90/10/11ساعت  8:40 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

قطعه شعری خواندم که خیلی به دلم نشست. نمی‌دانم از کیست. اگر کسی اطلاع دارد از بی‌خبری رهایمان کند!

سخت آشفته و غمگین بودم / به خودم می‌گفتم: / بچه ها تنبل و بد اخلاقند / دست کم می‌گیرند / درس و مشق خود را … / باید امروز یکی را بزنم، / اخم کنم و نخندم اصلا / تا بترسند از من / و حسابی ببرند… / خط کشی آوردم،/ درهوا چرخاندم... / چشم ها در پی چوب، / هرطرف می غلطید / مشق‌ها را بگذارید جلو، / زود، معطل نکنید!

 اولی کامل بود، / دومی بدخط بود / بر سرش داد زدم... /سومی می لرزید.../خوب گیر آوردم !!!/صید در دام افتاد /و به چنگ آمد زود.../دفتر مشق حسن گم شده بود/این طرف، آن طرف، نیمکتش را می‌گشت/تو کجایی بچه؟؟؟ /بله آقا، اینجا/همچنان می‌لرزید.../" پاک تنبل شده‌ای بچه بد"/"به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"/" ما نوشتیم آقا "

بازکن دستت را.../خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم /او تقلا می‌کرد/چون نگاهش کردم/ناله سختی‌کرد...  /گوشه ی صورت او قرمز شد/هق هقی کرد و سپس ساکت شد... /همچنان می گریید... /مثل شخصی آرام، /بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، /درکنارم خم شد/زیر یک میز، کنار دیوار، /دفتری پیدا کرد... /گفت : آقا ایناهاش، /دفتر مشق حسن /چون نگاهش کردم، /عالی و خوش خط بود/غرق در شرم و خجالت گشتم/جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود /سرخی گونه او، به کبودی گروید ...

صبح فردا دیدم /که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر/سوی من می آیند... /خجل و دل نگران،/منتظر ماندم من/تا که حرفی بزنند شکوه‌ای یا گله‌ای، /یا که دعوا شاید /سخت در اندیشه‌ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام، /گفت : لطفی بکنید، /و حسن را بسپارید به ما   " /گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ /گفت: این خنگ خدا /وقتی از مدرسه برمی گشته/به زمین افتاده /بچه‌ی سر به هوا، /یا که دعوا کرده /قصه‌ای ساخته است /زیر ابرو و کنار چشمش، /متورم شده است/درد سختی دارد، /می‌بریمش دکتر /با اجازه آقا...

چشمم افتاد به چشم کودک.../غرق اندوه و تأثر گشتم /منِ شرمنده معلم بودم/لیک آن کودک خرد و کوچک/این چنین درس بزرگی می داد/بی کتاب ودفتر …. /من چه کوچک بودم /او چه اندازه بزرگ /به پدرش نیز نگفت /آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم /عیب کار ازخود من بود /و نمیدانستم/من از آن روز معلم شده ام ….

او به من یاد بداد/درس زیبایی را... /که به هنگامه ی خشم /نه به دل تصمیمی /نه به لب دستوری /نه کنم تنبیهی/یا چرا اصلا من/عصبانی باشم/با محبت شاید،/ گرهی بگشایم

نوشته شده در  شنبه 90/10/10ساعت  10:6 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]