سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطره‌ای از مرحوم حکیم معروف است که در این جا و به مناسبت ایام دهه فجر نقل می‌کنم؛‌ خاطره‌ای که اوج زیرکی سیاسی ایشان را نشان می‌دهد.

آیت الله العظمی «سید محسن طباطبائی حکیم» (فرزندِ آیت الله العظمی «سید مهدی حکیم» مرجعِ تقلید شیعیان «بنت جُبَیْل» لبنان) از فقهای بزرگ شیعه بود. ایشان که ریاست حوزه ی علمیه «نجف اشرف» را بر عهده داشت، پس از وفات آیت الله العظمی «سیدحسین بروجردی» به سال 1340 ، به عنوان یکی از مراجع شیعه مطرح شد.

آیت الله العظمی حکیم، سرانجام در سال 1349 به ملکوت اعلی پیوست. خانواده حکیم پس از درگذشت او «مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق» را بنیان نهادند. شهیدآیت الله «محمدباقر حکیم» و مرحوم حجت الاسلام «عبدالعزیز حکیم» (فرزندان آیت الله حکیم) رؤسای سابق و حجت الاسلام«عمار حکیم» (فرزند عبدالعزیز حکیم) رئیس کنونی مجلس اعلا هستند.

آن چه خواهید دید، متن و تصویری از اصل سندی است که در خرداد سال 1342، توسط «مامور ویژه» ساواک تنظیم شده است.
موضوع این سند شایعه ای است که در میان عموم مردم، درباره آیت الله سید محسن حکیم(رحمت الله علیه) پیچیده بود. این گزارش در اواخر خرداد ماه سال 1342 نوشته شده است. بر اساس سنت رایج در آن زمان، به دنبال وفات مرجع اعلمِ شیعیان، پادشاهِ ایران، به مرجع یا مراجع تقلید بعدی که در میان مردم به اعلمیت، مقبول بودند، پیام تسلیت ارسال می کرد.

محمد رضا پهلوی با هدف این که کانون مرجعیت را از ایران خارج کرده و خود را از مزاحمت های روحانیت خلاص نماید، تنها به ارسال پیام تسلیت برای مراجع ساکن در نجف بسنده کرد و به این ترتیب اعلام کرد که به اصطلاح، تنها مراجع موجود در نجف، از جمله آیت الله حکیم را به رسمیت می شناسد.
سندِ زیر، در حقیقت نمایش واکنش افکار عمومی به ترفندِ کستاخانه و بی ادبانه ی شاه است:

[متن سند]
موضوع: انتشار شایعه در مورد مرجعیت تقلید
محل: تهران
منبع خبر: مامور ویژه
اداره یکم عملیات
شماره 141/ بخش 314
تاریخ حادثه: 22/3/1342
به طوری که از محافل مطبوعاتی و مجامع مذهبی کسب خبر گردیده است ظرف 48 ساعت اخیر در افواه عمومی شایع گردیده است که اعلی‌حضرت همایونی تلگراف به آیت‌الله حکیم مقیم عراق مخابره نموده و آن مشارالیه را به عنوان مرجع تقلید طرف خطاب قرار داده‌اند، ولی آیت‌‌الله حکیم در تلگراف جوابیه خویش متذکر گردیده است که وی از آیت‌الله خمینی تقلید می‌نماید و به این طریق مرجعیت خمینی را تصدیق و تأیید نموده است و انتشار این خبر در میان مردم موجب استحکام موقعیت خمینی گردیده و طرفداری عامه نسبت به او بیشتر جلب گردیده است.
در پرونده آیت‌الله خمینی بایگانی شود.

××××

فقط می‌توان گفت: احسنت به این زیرکی. روحش شاد


نوشته شده در  پنج شنبه 91/11/12ساعت  11:54 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

نمی‌دانم چرا بسیاری از ما نادانسته‌هایمان را به عنوان اشکالات قابل توجه، منتشر می‌کنیم و حاضر نیستیم ابتدا تحقیق کنیم و اگر به نتیجه نرسیدیم، آن گاه اشکال‌پراکنی کنیم؟!

حتی بدتر از آن، پس از چندی، وقتی که مطلب برایمان روشن شد، حاضر نیستم حتی به کنایه هم که شده، آنچه گفته‌ایم را پس بگیریم!

این اشکال خودحق‌پنداری (همان خودمحوری یا غرور یا هر چیز دیگری آن را بنامیم)، یقه بسیاری از ما را محکم چسبیده و ول نمی‌کند.

متأسفانه این خود‌حق‌پنداری، در بسیاری از مواقع باعث می‌شود، برای دیگران هم تعیین تکلیف کنیم.

در فرهنگ دینی، حق مطلق و حق محض، خداوند است و هر آنچه از منبع علم و کرم خداوند سرچشمه بگیرد؛ هر چند ممکن است عقل بشر به آن قد ندهد!

گونه بسیار عجیب و البته تأسف‌بار خود‌حق‌پنداری، در جایی ظهور می‌کند که انسان، عقلش را در برابر حکمت خداوند، عَلَم کند و دستورات الهی را با دستاویز فهم ناقص خود،‌ گرفتار قید و تبصره و محدوده نماید.

کم نمی‌بینیم کسانی که می‌گویند "مهم نیست" یا "یک شب است" یا "خدا می‌گذرد". در نگاه این افراد لابد خدا یادش رفته تبصره‌ها و استثناها را بفرماید! و شاید این افراد را باید مدعیانِ عاقل‌تر از خدا نامید!

نمونه جالب‌تر و مصداقی، این که اخیراً جایی خواندم که فردی که نتوانسته کلام خدا را بفهمد، اعتراض کرده که چرا خدا این همه بد و بیراه به یکی از مخالفان اسلام گفته! جل الخالق!


نوشته شده در  پنج شنبه 91/11/12ساعت  11:45 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

خیلی جالبه!

در سایت رسمی شرکت سایپا

انواه (!) پراید

http://saipa.iranecar.com/DetailSaleCondition.aspx?s=bea81c27-0101-4943-bf10-bce7145ab98d

فروخته می‌شود.

(جالب‌تر اینکه این کلمه با همین املا، پانزده بار تکرار شده است!)
 کپی متنی فایل در ادامه مطلب...

نوشته شده در  چهارشنبه 91/11/11ساعت  11:41 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

(این یادداشت، جایزه‌دار است؛ در صورت برنده شدن،‌ جایزه به آدرش شما ارسال خواهد شد.)

تذکر ضروری و مهم و کاملاً جدی: تمام آنچه در این یادداشت، با عنوان "فرض کنید"، آمده، حقیقتاً فرضی است! در صورت عمل نکردن به این تذکر، هیچ مسئولیتی بر عهده نگارنده یادداشت نیست.

اما حکایت اصل داستان و فرض‌های احتمالی:

یک نفر یا گروهی، استاد معروف دانشگاهی را (فرض کنید محمد حسین رجبی دوانی) به شهری معروف از بعضی جهات (فرض کنید اردکان) دعوت می‌کنند و برایش برنامه‌های مختلفی تدارک می‌نمایند.

مواضع سیاسی این آقا کاملاً روشن است؛ با این وجود، برنامه‌ای برای سخنرانی در جمعی از دانشگاهیان (خیلی مهم: فرض کنید اساتید آن دانشگاه؛ نه دانشجویان دانشگاه) پیش‌بینی می‌شود؛ اما (فرض کنید که) صحبتهای این آقا در برخی نشست‌های تدارک دیده شده،‌ (فرض کنید در مسجد روح الله یا در جمع حوزویان) به مذاق بانی جلسه دانشگاه (فرض کنید تیم مدیریت دانشگاه پیام نور همان شهر) جور در نمی‌آید و خیلی فوری جلسه آن استاد دانشگاه مدعو در دانشگاه میزبان لغو می‌شود.

می‌توانید فرض کنید دستور لغو از جانب ذی‌نفوذان سیاسی آن شهر بوده که هم‌مشرب با جناب رجبی نبودند؛ یا دستوری از ذی‌منصبان سیاسی مدعی هم‌افقی سیاسی(اما فرض کنید ترسوی همان شهر) بوده،  یا اینکه فرض کنید لغو جلسه، ابتکار رئیس همان دانشگاه بوده برای جلب مودت و محبت بیشترذی‌نفوذان سیاسی همان شهر؛ یا فرض کنید برای ترس از غضب همان ذی‌نفوذ و عواقب بعدی‌اش (فرض کنید تغییر سرپرستی همان دانشگاه) بوده؛

عکس کاملاً و صد در صد تزیینی است!

(عکس کاملاً و صد در صد تزیینی است!)

البته فرضهای دیگری هم مطرح است؛ مثلاً فرض کنید تیم مدیریتی آن دانشگاه، اساتید دانشگاهش را دارای بلوغ و استقلال سیاسی نمی‌دانسته و می‌ترسیده در اثر صحبتهای این آقا منحرف شوند؛ یا فرض کنید می‌ترسیده که رشته‌های سیاسی‌ تیم مدیریتی دانشگاه، یا همان ذی‌نفوذان سیاسی در شهر، در آن دانشگاه پنبه شود؛ شاید (فرض کنید همان سرپرست) بر اساس تجربه فهمیده بوده که استادان آن دانشگاه، (فرض کنید) زبان طرح سؤال و نقد ندارند و ممکن است بر اساس فشاری که بر خود می‌آورند دچار انفجار دورنی شوند و دانشگاه بی‌استاد شود و تعطیل گردد!

البته باز هم فرضهای دیگری مطرح است؛ از جمله اینکه احتمالاً محل برگزاری نشست در دانشگاه، سرد بوده و برای جلوگیری از سرماخوردگی اساتید نشست لغو شده، یا اینکه نور سالن نشست کافی نبوده و احتمال این بوده که تاریکی سالن مانع فهم درست مطالب و باعث سوء برداشت شود، شاید هم سیستم صوتی مشکل فنی داشته و صحبتها شفاف به مستمعان نمی‌رسیده،‌ و شاید هم نیروهای طالبان به دانشگاه (اصلاً فرض نکنید به تیم مدیریتی دانشگاه) رسیده بودند و....

بگذریم؛ پس از اطلاع از لغو جلسه، گفتم: بیچاره آزاد اندیشی. ممکن است بپرسید که چرا نگفتم: بیچاره آزادی بیان؟! جوابش آن که این ادعا بارها از بوته نقد، روسیاه بیرون آمده بود و اخلاقی نیست که یک نفر را به خاطر ادعای گنده‌اش، چند بار توبیخ کرد!

نگارنده یادداشت حاضر آماده درج هرگونه تکذیبیه است؛ جهت سهولت کار، مواردی جهت تکذیبیه پیشنهاد می‌شود:

تکذیب اصل وجود چنین شهری در عالم / تکذیب اصل وجود چنین فردی در عالم / تکذیب استادی دانشگاه این فرد / تکذیب وجود دانشگاه در این شهر / تکذیب وجود دانشگاه پیام نور در این شهر / تکذیب وجود تیم مدیریتی در دانشگاه این شهر / تکذیب وجود رجل سیاسی ذی‌نفوذ در این شهر / تکذیب مسافرت چنین آقایی به این شهر (راهنمایی: ادعا شود که سایر جلسات در این شهر با حضور نسخه بدل ایشان انجام شده) / تکذیب ...

البته خوانندگان محترم وبلاگ هم می‌توانند به تیم مدیریتی کمک کنند و مواردی جهت تکذیب پیشنهاد نمایند. بهترین تکذیبیه پیشنهادی جایزه دارد. اگر دانشگاه قبول نکرد، نگارنده وبلاگ جایزه را تعهد خواهد کرد!


نوشته شده در  چهارشنبه 91/11/11ساعت  8:41 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که حضرت فرمود: همانا من برای تکمیل و تتمیم مکارم اخلاق مبعوث شدم. (در برخی از نقل‌ها به جای "مکارم الاخلاق" آمده تکمیل و تتمیم "محاسن الاخلاق")

اما محاسن و مکارم اخلاق چیست؟ شاید ساده‌ترین و در عین حال عمیق‌ترین تفسیر این جمله، سخنی باشد که از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده که فرمود: سایر انسان‌ها یا برادر دینی تو هستند یا نظیر تو در انسان بودن!

در پرتو همین اندیشه، این اصل عملی پدیدار خواهد شد که "بر کس مپسند آنچه تو را نیست پسند" شاید اگر یکی از ارکان بعثت پیامبر رحمت را تحقق همین جمله در جامعه بدانیم، گزاف نگفته باشیم.

و اگر به همین جمله پیامبر و فقط در پرتو همین تفسیر وصی پیامبر عمل کنیم، دنیا گلستان خواهد شد. باشد که همت کنیم تا چنان باشیم.

میلاد پیامبر رحمت و امام صادق علیه السلام مبارک باد.


نوشته شده در  سه شنبه 91/11/10ساعت  12:24 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

اولین بار واژه کوچ پتیتو (couck potato) را در کلاس زبان حدود 15 سال پیش شنیدم و کلی از این اصطلاح تعجب کردم؛ البته هنوز هم متعجبم! به فارسی "میخ تلویزیون" یا شبیه این معنا و در اشاره به کسی که وقت زیادی صرف تماشای تلویزیون می‌کند، معنی می‌شود.

تعجب من از ربط معنای لغوی potato (= سیب زمینی) با معنای اصلاحی این ترکیب بود و البته همچنان این سؤال برایم باقی است؛ گرچه بی‌ربط هم با معنای کنایی سیب‌زمینی در زبان فارسی نیست!

ویژگی‌های متعددی در توصیف کوچ پتیتوها می‌توان برشمرد. به عنوان مثال، در درسهای تخصصی تفسیر و فقه، حضرت آیت الله جوادی آملی بارها با تبیین علمی و بیان شواهد متعدد، تصریح کرده‌اند که کسی که اهل فیلم و سریال و ... است (یعنی همان کوچ پتیتو است)، هیچگاه اندیشمندی در حد درک و ایده‌پردازی معقولات نخواهد شد.

مقاله‌ای که به پیوست، در ادامه مطلب آمده، برخی از زوایای این مسأله را کاوش کرده است. هر وقت، فرصت کافی داشتید، پیشنهاد می‌کنم این مقاله را با حوصله مطالعه فرمایید.

مقاله نبرد نابرابر واژه و تصویر؛ فرهنگ تصویری با مطالعه در ادامه مطلب قابل مطالعه است.

ادامه مطلب...

نوشته شده در  یکشنبه 91/11/8ساعت  9:37 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

علاقمندان موضوعات سیاست خارجی‌، چندین سال است روند پر فراز و نشیب عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا را رصد می‌کنند. ترکیه به هر باج و ذلتی از اجرای دستورات آمرانه اتحادیه اروپا تن داده و به هزار وسیله دخیل بسته، اما همچنان پشت در است! و البته شواهد نشان می‌دهد ترکیه تهدید کرده که طناب دخیل بستن را باز خواهد کرد!

این روند می‌تواند برای بسیاری از سیستمداران وطنی تجربه و شاهد خوبی باشد. دعوت می‌کنم خواننده آخرین نظر و تحلیل از دیدگاه‌های اردوغان در این موضوع باشید. (لینک مطلب)


نوشته شده در  یکشنبه 91/11/8ساعت  8:33 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

یکی از بحثهای مهمی که در مباحث فلسفه دین و کلام جدید در چند سال اخیر مورد توجه بسیاری قرار گرفته بحث "معنای زندگی" است. این موضوع بسیار مهم دغدغه بسیاری از فیلسوفان دین، اعم از متدین و ملحد است. در این باره مطالب بسیاری وجود دارد که علاقمندان با جستجوی مختصری در فضای مجازی می‌توانند نکات بسیاری استخراج کنند.

در کنار بحث از معنای زندگی و فلسفه زیستن، بحث "سبک زندگی" اهمیت می‌یابد. یعنی بدون توجه به موضع محقق در بحث معنای زندگی، سخن گفتن از سبک زندگی، بحثی سطحی خواهد بود.

یکی از بنیانهای نظری سبک زندگی،‌ دیدگاه محقق در پاسخ به "اصالت خوشبختی یا رفاه" و نیز "معنای خوشبختی" است. و در این میانه، پرداختن به این دو موضوع مهم، در بسیاری از اوقات، از بحثهای احساسی و شعاری فراتر نرفته است.

بگذریم از این که در دنیای عینی ما، بیش از آن که اصالت خوشبختی تبلیغ شود، همه در پی "رفاه‌"ایم؛ یعنی معنای زندگی را در اصالت رفاه، خلاصه کرده‌ایم و این گرایش در معنای زندگی، سبکی به همراه دارد که نمی‌توان از آن چشم پوشید.


نوشته شده در  شنبه 91/11/7ساعت  5:0 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

لینک (کلیک فرمایید) یادداشت پیوست را یکی از دوستان نادیده در فضای مجازی (!) برایم فرستاده بود.

خواندم و پسندیدم. پیشنهاد می‌کنم بخوانید؛

ضمن تشکر از کسی که لینک را ارسال کرده بود.


نوشته شده در  شنبه 91/11/7ساعت  10:29 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

بالاخره به قولی که به علی داده بودم عمل کردم و او را به بازی چهارشنبه پیشگامان شفق اردکان رساندم. بین راه چند بار گفت نمی‌رسیم و البته سه و نیم رسیدیم اردکان و تا سلام و علیکی و رسیدن به سالن، ساعت دقیقاً چهار بود. اعتراض داشت که چرا به پروتکل معرفی نرسیده‌ایم!

تبلیغات و بازی خوب بچه‌ها، مؤثر شد و نظرش تغییر کرد؛ البته همچنان اصرار دارد که تیم قم بهتر بازی می‌کند! (شاید تغییر موضعش برای رضایت من بوده و همچنان ته دلش... بگذریم).

در اواسط گیم دوم (اگر اشتباه نکنم) توپی به زمین شفق اصابت کرد و داور ندید و به حساب برگشت توسط بازیکن گذاشت! چه قشقرقی شد و نزدیک بود مربی تیم کاله جوان آمل بازی را نیمه تمام ترک کند که به خیر گذشت.

اما خدایی‌اش از نزدیک دیدم که توپ به زمین خورد نه دست بازیکن! علی هم دید. و نگاهی با تعجب به من کرد. گفتم همه ممکن است اشتباه کنند. داور هم اشتباه کرد!

در بین بازی یکی از دوستان، پیامکی پرسیده بود که والیبال چند دروازه دارد؟! و البته بعد بازی پیامش را دیدم؛‌ جوابی به همان اندازه یا کمی بیشتر با مایه طنز و طعن برایش فرستادم.

اواخر گیم سوم، علی داخل سالن ماند و رفتم برای نماز. البته تو راه به یاد آقای کروبی افتادم که گفت ما یه چرت خوابیدیم و بیدار شدیم و دیدم نتیجه عوض شده! آخه در بازی قم هم اواخر گیم چهارم رفتم برای نماز! در حالی که چند ضربه به پایان گیم چهارم و برد سه بر یک شفق نمانده بود؛ وقتی برگشتم دیدم که سه بر دو شفق باخته! گفتم نکنه این بازی هم ... و ما جلوی علی حسابی کم بیاریم!

بالاخره پس از نماز دوم، بی‌تعقیبات برگشتم سالن!‌ قضیه به ناخوشی بازی شفق در قم نبود و در نهایت ما فعلاً نزد پسرمان روسفید شدیم؛ ان شاء الله همگی نزد خدا روسفید باشیم.

در اینجا لازم می‌دانم از لطف همه کسانی که در سالن،‌ ذره‌نوازی کردند، مخصوصاً عوامل تیم شفق علی الخصوص جناب قاضی تشکر کنم.


نوشته شده در  پنج شنبه 91/11/5ساعت  5:7 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]