از وبلاگ یکی از معلمان همشهری خواندم؛ عمیق بود و آموزنده. ان شاء الله معلمان ما این هنر را داشته باشند که فرشته تحویل بگیرند و فرشته‌خو تحویل دهند! ایشان نوشته بود:

دیروز ساعت املاء، هنگامی که دانش آموزان املاشون تموم شد، زنگ تفریح خورد؛ منم دفترها رو گذاشتم داخل میزم و رفتم نشستم تووی دفتر مدرسه. بعد از زنگ تفریح اومدم تو کلاس، دیدم یکی از دانش آموزانم داره گریه میکنه، رفتم بهش گفتم چی شده آقا؟

گفت بریم بیرون بهتون بگم، با هم رفتیم بیرون.  همون جوری که داشت اشک می‌ریخت، گفت آقا اجازه، زنگ تفریح وقتی بچه تو حیاط بودند، اومدم تووی کلاس و یه غلط املایی که داشتم رو پاکش کردم و صحیحش رو نوشتم!

و هی می‌گفت آقا منو ببخش!!!

به خدا این‌ها فرشته اند.


نوشته شده در  دوشنبه 92/7/29ساعت  10:53 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

در یکی از یادداشتهای قبلی درباره ابتکار لقب "امام" برای بنیانگذار انقلاب اسلامی به سابقه موضوع پرداختم که این عنوان برای ایشان، نه در مراسم ارتحال آقا مصطفی خمینی در سال 1356 توسط آقای حسن روحانی، بلکه در حدود هفت سال قبل توسط شهید آیت الله سعیدی به کار گرفته شده بود. (لینک یادداشت قبلی تریبون)

اما امروز نکته‌ای خواندم که ابتکار این لقب در متن مکتوب به علامه حکیمی بر می‌گردد.

خواندم که محمد رضا حکیمی که قبل از شروع نهضت اسلامی در سال 1342، با تشکیل جلساتی هفتگی در مشهد با عنوان «الغدیر»، به تبیین ویژگی های «حکومت عادل» می پرداخت؛ بعد از قیام 15 خرداد 1342 به رهبری امام خمینی نیز، از معرفی و تبلیغ ایشان از جمله در بین نخبگان حوزوی مشهد دریغ نورزید؛ تا جایی که حکیمی اولین فردی بود که در کتابش به نام «سرود جهش ها» (1343ش) تعبیر «امام» را برای تثبیت جایگاه بی نظیر امام خمینی در رهبری نهضت بکار برد؛ و این اقدام سال ها قبل تر از آن زمانی است که روی منابر و در اعلامیه های انقلابیون استفاده از تعبیر «امام خمینی» مرسوم گشت.

این کتاب و بعضی دیگر آثار او بعد ها در میان انقلابیون دست بدست می گردید تا جایی که بعضی از زندانیان سیاسی، دهه محرم خود را در زندان با بازخوانی آن سپری می کردند. علاوه بر نگاشتن انقلابی ترین کتاب های شیعی، او در فاصله بین خرداد 1342 تا بهمن 1357 چندین نوبت و در جاهای مختلف در کشور مورد بازپرسی و بازداشت و حبس قرار گرفت.


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/28ساعت  4:9 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

در چند روز اخیر امتیاز برق 25 آمپر و 32 آمپر از 200 و 250 هزار تومان به 850000 و 1150000 تومان افزایش پیدا کرده، یعنی بیش از چهار برابر شده است. جالب است که مسئولین هم می‌گویند هزینه انشعاب برق گران نشده، بلکه واقعی شده است!!!!. (لینک این اظهار عجیب) 

یاد تعابیری افتادم که در دولت سازندگی برای گرانی‌ها به کار می‌بردند: می‌گفتند هزینه‌ها تعدیل شد و این گونه بود که نام  "تعدیل اقتصادی "مساوی با گرانی همه جانبه شد؛ خیلی بیشتر از گرانی همه‌جانبه دو سال آخر دولت دهم.

اما از اینها که بگذریم هر چه فکر کردم معنی این جمله فیلسوفانه را نفهمیدم که امتیاز گران نشده، بلکه واقعی شده است!!!!!!. (با پوزش از محضر فلاسفه!!)

در ضمن این اتفاق در دولت اعتدال و ... صورت گرفته است. لابد انتقادی وارد نیست! اعتراضی هم از دولتی‌ها و اصلاح‌طلبان ندیدیم. کاش مجلسی‌ها فکری بکنند.


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/28ساعت  10:52 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

خبر و عکسی جالب از حاجی که به جای سنگ، با چوب به جان نماد شیطان افتاده


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/28ساعت  10:34 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

به نقل از خیلی‌ها، صادق خرازی در صفحه فیس بوکش در ضمن انتقاد، اعتراف روشن به نکته‌ای کرده که سالیانی است می‌گفتیم و تکذیب می‌کردند(!!!). ایشان چنین نوشته:

بنام خدای شهیدان

هم حال جسمی من به هم ریخته و هم حال روحی ام !!

جمعی از فرزندان شهیدان که پدران ایشان یاران و دوستان هم سنگر دوران دفاع مقدس بودند و گهگاه من را نیز عمو خطاب میکنند طی دو روز گذشته با من تماس گرفتند و خشم و دلخوری خود را از اهانت خانوم نعیمه اشراقی بیان می کردند برخی به خاطر نسبت خانوادگی و برخی به خاطر ارتباطاتم ، با من تماس می‌گرفتند و به شدت از اهانت به ناموس شهیدان که ناموس ملت بزرگ ایران هستند، گلایه می‌کردند.

من نمی‌فهمم که چرا عده‌ایی اینگونه بی پروا برای محبوبیت خویش و مقبولیت خود ، حضرت امام را له می‌کنند و خانواده شهدا را به استهزاء می‌کشند ، فرزند یکی از شهیدان والا تبار این سرزمین می‌گفت اگر یکی از مردم عادی و یا حتی یکی از همین خانواده شهدا به امام و شهداء اهانت می‌کرد حتما چند سالی برایش حبس می‌بریدند.

من اگر چه علاقه ایی به حبس و زندان برای هیچ فردی با هر نظر و دیدگاهی ندارم ، ولی معتقدم نبایست به صرف بستگی به حضرت امام از روی امام عبور کنند و مرکز نشر و حفظ اثار امام بجای انکه دیده بان مردم باشد بایست دیده بان خود اعضای بیت باشد که با نام حضرت امام ره برای خود مشروعیت و با حرف های بی منطق و شبه روشنفکری ، برای خود محبوبیت خلق کنند . این مرکز بایست نخست نسبت بخودی ها و رفتار و سکناتشان حساسیت نشان دهد و بعد به گروه های سیاسی !!!

این اتفاق خیانت به امام (ره )جنایت علیه شهیدان و نامردی به بزرگ مردی است که همه مشروعیت احترام اعضای بیت معظم له ، از ان اوست .

دوستان چرا هشت سال گرفتار شبه انقلابیون و شبه اصول گرایانی شدیم که فقط شعار دادند و رفتند ، هیچ میدانیم بی تفاوتی‌‌مان در دوران اصلاحات به ارزش‌ها و اصول امام باعث شد تا بدخواهان و فرصت‌طلبان از اصلاحات سوء استفاده کنند ؟؟

امیدوارم با یک معذرت خواهی خشک و خالی نخواهند این کثافت کاری را ماست مالی کنند ، و بزرگان بیت حضرت امام رضوان الله علیه موضع منطقی و جدی بگیرند
.


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/28ساعت  10:5 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

در اوایل شروع شورای شهر جدید تهران، مثل خیلی‌های دیگر، من هم به برخورد اصلاح‌طلبان با خانم راستگو انتقاد کردم. خیلی از دوستان اصلاح‌طلب به این نقدها اعتراض شدید کردند و برخورد اصلاح‌طلبان با خانم راستگو را کاملاً منطقی و طبیعی و قابل دفاع دانستند! مشابه این مخالفت اصلاح‌طلبان با این نقد، در کل کشور و مطبوعات و سایت‌های اصلاح‌طلب دیده می‌شد.

امروز در خبرها خواندم که آقای خاتمی هم از این برخورد گلایه‌مند است؛ متن خبر چنین است: (لینک منبع)

آقای خاتمی به شدت از برخوردهای صورت گرفته با الهه راستگو در شورای شهر تهران عصبانی است.

وی خطاب به برخی اعضای شورا و رسانه های اصلاح طلب گفته است: " شما با این رفتارهای نابخردانه تان شعار چند ساله اصلاحات درباره تحمل مخالف را نقش بر آب کردید. این کارهای شما آبروی ما را بر باد داد."

بر فرض صحت خبر، نمی‌دانم مخالفان نقد بنده، در قبال این نظر چه موضعی خواهند داشت؟! لابد چون نقد از خودی‌ها نبود، بد بود؛ و حالا که رئیس محترم نقد کرده، بد نیست؛ بلکه خوب است!!!!

شاید هم در اصلاح‌طلبی آقای خاتمی ایراد دارند!!!!!


نوشته شده در  شنبه 92/7/27ساعت  8:54 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

مواضع و خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی درباره امریکا و البته شعار ماندگار "مرگ بر امریکا" مرا بار دیگر به مراجعه به صحیفه امام فراخواند. تاریخ خاطرات آقای هاشمی و محتوای آن به ترتیب زیر است:

1- در ذیل خاطرات روز 16 فروردین 1362 : «...احمد آقا تلفن‌ کرد و اطلاع‌ داد، امام‌ با پیشنهاد قطع‌ شعار «مرگ‌ بر آمریکا و مرگ‌ بر شوروی‌» از رسانه‌های‌ دولتی‌ موافقت‌ کرده‌اند و پذیرفته‌اند که‌ بگویند به‌ امر امام‌ قطع‌ شده‌ است‌. »

2 - 20 فروردین 62 : « ... ظهر احمد آقا آمد. اعترافات توده‌ای‌ها را به ایشان دادم که بخوانند و به اطلاع امام برسانند. قرار شد از طرف امام رسما به صداوسیما ابلاغ کنند که [شعار] مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی را که در شعارهای مردم می‌آید، حذف کنند و دوستان دیگر هم موافق‌اند.»

3 - 1 اردیبهشت 62 : «... جلسه شورای مرکزی حزب [جمهوری اسلامی ] داشتیم‌. درباره دستور امام برای حذف شعارهای مرگ برآمریکا و «مرگ بر شوروی» بحث داشتیم که شیوه حذف آن ـ‌به صورتی که عکس‌العمل بدی نداشته باشد ـ انتخاب شود. »

طبیعی است که سخنان و پیامهای امام، حداقل در محدوده همین تاریخ‌های ادعایی، باید با این محتوا همخوانی داشته باشد؛ یعنی اگر اقدام مثبتی در این راستا در سخنان حضرت امام دیده نشود، حداقل نباید موضعی علیه این رویکرد ادعایی در خاطرات جناب هاشمی در سخنان و پیام‌های امام در این بازه زمانی دیده شود. البته این ادعا لازمه آن است که امام را به عنوان سیاستمداری صریح و بصیر قبول داشته باشیم که ما چنین اعتقادی داریم؛ دیگران را نمی‌دانم!

در جلد 17، ص 404 صحیفه امام و در تاریخ 21 فروردین 1362 (یعنی تنها چند روز پس از خاطره ادعایی آقای هاشمی) امام جمله معروف خود را فرموده‌اند که: ما امریکا را زیر پا می‌گذاریم!

نیز در همان جلد، ص 443 در سخنرانی اول خرداد 1362 حضرت امام دفاع جانانه‌ای از متصرفان لانه جاسوسی امریکا دارند که خواندنی است.

با این اوضاع و نظرات امام،‌ نمی‌دانم آیا می‌توان با همه خوش‌بینی، باز هم به خاطرات آقای هاشمی اعتقاد داشت؟! و شاید آقای هاشمی نطرات خود را مطرح کرده‌اند و سکوت امام را دلیل رضایت گرفته‌اند!!!!!!

(این نکته هم افزودنی است که به نظر می‌رسد و طبیعی است که در نظر نویسنده خاطرات، مشکل اصلی در شعار مرگ بر امریکا نبوده، بلکه این شعار مانعی برای ایجاد روابط سیاسی بوده است! که باید برای گام اول برقراری رابطه، این شعار حذف شود. این برداشت، از آرای جناب آقای هاشمی درباره رابطه با امریکا به روشنی استفاده می‌شود).


نوشته شده در  پنج شنبه 92/7/25ساعت  11:39 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

پس از چند حاشیه پررنگ از خانم اشراقی، ایشان در واکنش به اعتراض شدید  فرزند شهید همت (لینک؛ توصیه می‌کنم حتماً این اعتراض نامه را بخوانید)، نامه‌ای نوشتند. نمی‌دانم انتساب این نامه به ایشان درست است یا چند روز دیگر این نامه هم تکذیب می‌شود!!!!

اما اگر چنین نامه‌ای (نامه خانم اشراقی به اعتراض فرزند شهید همت) درست باشد، نمی‌دانم چه تحلیلی باید برای آن داشت؛‌ توبه دانست، عقب‌نشینی فرض کرد، توطئه دانست یا یک بازی سیاسی دیگر از هزاران بازی سیاسی؟! شاید هم نوعی جدید از بازی با تعلقات دینی مردم و تلاش برای تضعیف آن!

قضاوت با شما؛ (البته طبیعی است که پس از خواندن نظرات اخیر خانم اشراقی و نیز پس از خواندن نامه اخیر (لینک)، اعلام رأی خواهید فرمود!)


نوشته شده در  پنج شنبه 92/7/25ساعت  9:27 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

هر ساله در ابتدای سال تحصیلی با مشکلی مواجهیم که ناشی از تفاوت فرهنگی و نوسانات تقید مذهبی در میان دانشجویان یک دانشگاه و رشته و ورودی است. و هرچه فاصله فرهنگی زادگاه و دانشگاه بیشتر باشد، مشکلات ناشی از این تفاوت فرهنگی بیشتر خواهد بود.

هفته قبل خانمی از دانشجویان ورودی امسال یکی از دانشگاه‌های تهران در همین راستا زنگ زده بود و مشاوره و راهنمایی می‌خواست؛ مخصوصاٌ راه‌حلی برای واکنش صحیح در مقابل طعنه‌ها و تمسخر دیگران به خاطر دقت در رعایت پوشش شرعی!

نکات متعددی که به ذهنم می‌رسید و از جاهای مختلف خوانده بودم،‌ برایش شرح دادم و در نهایت به ایشان گفتم، هر بار که چنین طعن و تمسخری شنید،‌ آیات آخر سوره مؤمنون را بخواند. (آیات 101 تا 111) و حتی توصیه کردم تلاش کند این آیات را حفظ کند.

پس از گذشت چند روز، مجدداً‌ تماس گرفت و تشکر کرد و مخصوصاً به خاطر توصیه قرآنی. می‌گفت گویا تاکنون که بارها قرآن را ختم کرده بودم، این آیات را نخوانده بودم!

مناسب دیدم در این یادداشت، چندآیات محل بحث را نقل کنم:

فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ (103) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ (104)
ترجمه:
101- هنگامى که در" صور" دمیده شود هیچگونه نسبى میان آنها نخواهد بود، و از یکدیگر تقاضاى کمک نمی‌کنند (چون کارى از کسى ساخته نیست).
102- کسانى که ترازوهاى (سنجش اعمال) آنها سنگین است آنان رستگارانند.
103- و آنها که ترازوهاى عملشان سبک باشد کسانى هستند که سرمایه وجود خود را از دست داده در جهنم جاودانه خواهند ماند.
104- شعله‏‌هاى سوزان آتش همچون شمشیر به صورتهاشان نواخته مى‏شود و در دوزخ چهره‏‌هاى در هم کشیده دارند.

أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ (105) قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ (106) رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ (107) قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ (108) إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبادِی یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ (109)
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ (110) إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ (111)
ترجمه:
105- آیا آیات من بر شما خوانده نمی‌شد و آن را تکذیب مى‏کردید؟! 106- مى‏گویند: پروردگارا! شقاوت ما بر ما چیره شد و ما قوم گمراهى بودیم.
107- پروردگارا! ما را از آن بیرون بر، اگر بار دیگر تکرار کردیم قطعا ستمگریم (و مستحق عذاب).

108- می‌‏گوید دور شوید در دوزخ، و با من سخن مگویید.
109- (فراموش کرده‌‏اید) گروهى از بندگان من می‌گفتند: پروردگارا! ما ایمان آوردیم، ما را ببخش و بر ما رحم کن، و تو بهترین رحم کنندگانى.

110- ولى شما آنان را به مسخره گرفتید، تا [دل مشغولى شما به مسخره آنان‏] یاد مرا از خاطرتان برد، و شما همواره به [ایمان، عمل و دعاهاى‏] آنان می‌خندیدید!!

111- ولى من امروز آنان را به خاطر صبر و استقامتشان پاداش دادم آنها پیروز و رستگارند.


نوشته شده در  سه شنبه 92/7/23ساعت  11:18 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

داستان فلسفی زیر نوشته یک کودک نه‌ساله بوکانی است که البته برنده مسابقه هم شده است. داستان را خواندم و از پیام عمیق فلسفی آن لذت بردم. توصیه می‌کنم بخوانید و برای کودکان‌تان بازخوانی کنید.
داستان «رویاهای یک شلنگ» نوشته یک دختر 9 ساله از شهرستان بوکان، عنوان بهترین اثر مسابقه داستان‌نویسی «شازده کوچولو» را به خود اختصاص داد. این انتخاب توسط هیئت داوران از میان 316 اثر ارسالی صورت گرفته و بر این اساس نویسنده این داستان عنوان «شاهزاده سرزمین قصه‌ها» را به خود اختصاص داد. اما متن داستان:
رویاهای یک شلنگ
در یک خانه بزرگ شلنگی زندگی می‌کرد. ولی دوست نداشت شلنگ باشد، چون همیشه باید به گل‌های باغچه آب می‌داد، همه جا را می‌شست، تازه بچه‌های خانه با او طناب بازی می‌کردند. 

بعضی وقت‌ها بزرگترها هم او را با چاقو می‌بریدند تا کوچکتر شود. درد داشت، ولی هیچکس صدای گریه او را نمی‌شنید. شلنگ با یک کوزه آب سفالی دوست بود. همیشه او را پر آب می‌کرد و باهم صحبت می‌کردند. اما این کوزه معمولی نبود. او یک پری آبی بود که مواظب آب‌ها بود، ولی شلنگ این موضوع را نمی‌دانست.... کوزه همیشه برای او قصه می‌گفت، قصه کوزه‌هایی که تشنه بودند و می‌خواستند به آب برسند.

این شلنگ از زندگی خودش راضی نبود. روزی به کوزه گفت: نمی‌خواهم یک شلنگ باشم، دوست دارم هر چیزی باشم به غیر از شلنگ! کوزه گفت: مثلا می‌خواستی چی باشی؟ قیافه تو لوله‌ای و بلنده، بهتره که همان شلنگ باشی. اما شلنگ قبول نکرد و گفت: اگر دم یک گاو بودم، خیلی بهتر بود. او هم بلند و لوله‌ای است مثل من. می‌توانستم دم گاو باشم و به صحرا بروم و جاهای زیادی را ببینم. کوزه پری برای او دعا کرد...

فردا که شلنگ بیدار شد و فکر می‌کرد باید برای آب دادن به باغچه آماده شود، یک دفعه دید که در آغل است! چقدر خوشحال شد که آرزویش برآورده شده بود. او حالا به دم گاو تبدیل شده بود. 

آن روز با گاو به صحرا رفتند و او چیزهای تازه زیادی دید. با خودش گفت: تنها مشکل این است که آن آغل بوی گندی دارد، اما کم کم کلافه شد. چون بعضی وقت‌ها هم که گاو نشخوار می‌کرد، از صدای ملچ و ملوچش حالش به هم می‌خورد. از همه بدتر وقتی بود که گاو دسشویی داشت! بیچاره شلنگ که همیشه پر از آب و تمیز بود، خیلی کثیف می‌شد و گاو هم بی‌خیال بود.

شلنگ باخودش گفت چه اشتباهی کردم. من نمی‌خواهم دم گاو باشم. کاش یک مار قوی بودم. کوزه پری صدای او را شنید و دوباره برای او دعا کرد. فردا صبح که از ترس دستشویی گاو جرات نداشت چشم‌هایش را باز کند، یک دفعه چیزی نمانده بود از خوشحالی بال در بیاورد! او یک مار بود. مار کبری! با خودش گفت: از دست آن گاو بی‌تربیت و خانه کثیفش راحت شدم. حالا از همه قوی‌ترم، هر کس اذیتم کند می‌کشمش. مار به مزرعه رفت تا برای خودش خانه‌ای درست کند. 

کشاورز دنبالش افتاد و به پسرش گفت هر طور شده باید این مار را بکشیم. کشاورز یک سگ قوی هم داشت، اما شلنگ که حالا یک مار شده بود، بلد نبود سگ را نیش بزند. بچه‌های کشاورز از مار متنفر بودند، یادش افتاد قبلاً که شلنگ بود بچه‌ها او را دوست داشتند.

شلنگ فکر کرد که مار بودن زیاد هم خوب نیست. حالا همه فکر می‌کردند سمی است می‌خواستند او را بکشند. پس فرار کرد و به خانه قدیمی پیش کوزه پری برگشت. کوزه پری گفت زندگی تازه خوبه؟ مار گفت نه من اشتباه کردم. اگر یک سیم برق بودم و به تیر برق‌ها بسته می‌شدم، خیلی بهتر بود.

می‌توانستم از آن بالا همه جا را ببینم، کبوتر‌ها رویم می‌نشستند و هر سال پرستو‌ها هم به من سر می‌زدند. خیلی بد شد که من یک مار هستم. بعدش خودش را پشت کوزه پری قایم کرد و خوابید. فردا از گرمای زیاد بیدار شد! تازه چند گنجشک کوچولو هم رویش نشسته بودند. حالا او یک کابل بلند و سیاه برق بود! چقدر ذوق کرد. توی دلش گفت: این بهترین آرزو بود که باید می‌کردم. دیگر دست هیچکس به من نمی‌رسد. من از همه خوشبخت‌ترم.

چند روز بعد باران بارید. با خود گفت: بی‌خیال، برف هم بیاید مهم نیست. من برق خودم را دارم می‌توانم خودم را گرم کنم... اما یک دفعه صدای وحشتناکی شنید... رعد و برق عصبانی هر چه قدر دلش می‌خواست فریاد می‌کشید. از شانس او رعد و برق یکراست به او زد! بدنش از وسط سوخت. دیگر گرم نبود.. برقش هم تمام شده بود. سیم بیچاره با خودش گفت: این بدترین سرنوشت بود.... سیمبان‌ها او را کندند و توی آشغال‌ها گذاشتند تا بفروشندش به آن آدم‌هایی که نون خشکی و پلاستیک کهنه می‌خرند.

سیم غمگین نمی‌دانست چکار کند؟ آخرین لحظه کوزه پری را دید. کوزه خیلی ناراحت شد. پرسید: حالت چطوره دوست من؟ گفت کاش شلنگ می‌ماندم. آن وقت‌ها دوست خوبی مثل تو داشتم... گل‌ها را آب می‌دادم و با بچه‌ها بازی می‌کردم. شب‌ها هم تو برای من داستان کوزه‌های تشنه را می‌گفتی و من آرزو می‌کردم که آنها را پر آب کنم. خیلی بد شد حالا من فقط یک تکه سیم به دردنخور هستم.

سیم کابل بیچاره چشم‌هایش را بست... مدتی بعد با صدای آب از خواب بیدار شد. کوزه پری این بار هم برای او دعا کرده بود. او دوباره یک شلنگ بود. حالا شاد بود... تمیزتر از همیشه... بدون سم و نیش و گرمای برق ... و دوباره به کوزه‌های تشنه فکر می‌کرد.

نوشته شده در  یکشنبه 92/7/21ساعت  3:2 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]