پیغام کرده بود که هر وقت رسیدم شهرستان، بروم پیش او. رفتم و احوالش را پرسیدم. از گذشتهها گفت و اینکه میخواهد یک بار دیگر برود زیارت امام حسین علیه السلام. و این که این تنها آرزویش است.
خواست خمس مالش را حساب کنم. احوال تغییرات مالیاش را از سال گذشته تا آن وقت پرسیدم. توضیح داد و گفتم خمسی بر عهدهاش نیست. اندکی محصول پسته داشته بود و تازگی فروخته بود. گفتم این هم بماند تا سال خمسی، اگر اضافه آمد خمس دارد. گفت: نه! الان میخواهم پرداخت کنم. از وضع مالیاش خبر داشتم و میدانستم که نباید خمسی بدهد، اما قبول نکرد.
حساب کردم و آن را به من داد تا به دفتر آقا بپردازم. پرداختم و رسیدش را بار بعد که رفتم شهرستان، بردم تا تحویلش دهم. گفت: رسید نمیخواهم. آن کس که باید بداند، میداند.
پس از کربلا موفق به دیدنش نشده بودم. نمیدانستم که وصیت کرده تلقینش را من بخوانم؛ تلقینی که هم زیارت زائر کربلا و هم وداع سفر آخرتش بود.
و امروز دهمین روز است که از کربلا برگشته، و یک هفته است که راهی دیار باقی شده و هنوز هم سال خمسیاش نرسیده است! طوبی له و حسن مآب.
روح همه اموات را به فاتحهای شاد کنید.