سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

پیغام کرده بود که هر وقت رسیدم شهرستان، بروم پیش او. رفتم و احوالش را پرسیدم. از گذشته‌ها گفت و اینکه می‌خواهد یک بار دیگر برود زیارت امام حسین علیه السلام. و این که این تنها آرزویش است.

خواست خمس مالش را حساب کنم. احوال تغییرات مالی‌اش را از سال گذشته تا آن وقت پرسیدم. توضیح داد و گفتم خمسی بر عهده‌اش نیست. اندکی محصول پسته داشته بود و تازگی فروخته بود. گفتم این هم بماند تا سال خمسی، اگر اضافه آمد خمس دارد. گفت: نه! الان می‌خواهم پرداخت کنم. از وضع مالی‌اش خبر داشتم و می‌دانستم که نباید خمسی بدهد، اما قبول نکرد.

حساب کردم و آن را به من داد تا به دفتر آقا بپردازم. پرداختم و رسیدش را بار بعد که رفتم شهرستان، بردم تا تحویلش دهم. گفت: رسید نمی‌خواهم. آن کس که باید بداند، می‌داند.

پس از کربلا موفق به دیدنش نشده بودم. نمی‌دانستم که وصیت کرده تلقینش را من بخوانم؛ تلقینی که هم زیارت زائر کربلا و هم وداع سفر آخرتش بود.

و امروز دهمین روز است که از کربلا برگشته، و یک هفته است که راهی دیار باقی شده و هنوز هم سال خمسی‌اش نرسیده است! طوبی له و حسن مآب.

روح همه اموات را به فاتحه‌ای شاد کنید.


نوشته شده در  چهارشنبه 91/2/20ساعت  11:32 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]