روزنامه فرامنطقه ای القدس العربی چاپ لندن، امروز دوشنبه در تحلیلی پیرامون اظهارات اخیر فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خصوص پاسخ ایران به حمله احتمالی رژیم صهیونیستی، نوشت: اکنون دقیقاً برای همگان مشخص و آشکار شده است که آنچه درباره " تقابل تهدید با تهدید" و "پاسخ به هرگونه تجاوز در همان سطح از عملیات نظامی" شنیده بودیم، چه معنایی دارد و منظور از آن چیست. ادامه مطلب...
داشتم دنبال مطلبی در اینترنت میگشتم؛ کاملاً اتفاقی به این وبلاگ برخوردم. اگر فرصت کردید، به آن سر بزنید.
اگر شما بگویید به فلانی رأی دادهای، تا قیامت باید پاسخگوی اعمال و حتی افکارش باشید! این منطق کسانی است که حمایت از یک گفتمان و فرد خاص را به معنای حمایت از همه افکار، آراء و عملکرد ریز و درشت آن فرد در همه عرصههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی علمی میدانند.
اگر این تلقی از حمایت در جریانات سیاسی درست باشد، هیچ گاه نمیتوان از کسی حمایت کرد یا به کاندیدایی رأی داد؛ چون هیچ معصومی ـ به معنای خاص کلمه ـ تاکنون در میان کاندیداهای سیاسی حضور نداشته و احتمالاً تا قیامت هم حضور نخواهد داشت.
پس، معصومی نیست که بتوان به او رأی داد؛ رأی به غیر معصوم هم که در این دیدگاه، غیر قابل قبول است! البته از حق نباید گذشت که افرادی که چنین اعتقادی دارند، پای حق و باطل کسی که از او حمایت کردهاند میایستند.
یعنی در روزگاری که گفته شده بود حتی علیه خدا هم میتوان انتقاد کرد و راهپیمایی راه انداخت و صدایی هم از قبلهگاه سیاسی آقایان در نیامد، همان را خوب و شاهکار میدانستند! و اگر به دبیر کل سازمان کنفرانس اسلامی (منظور، همان سازمان همکاریهای اسلامی است!) نامه نوشتند که اهانت به پیامبر اکرم (ص) محکوم است، باز هم همین را خوب و شاهکار و اوج واکنش مؤثر میدانند!
کسی نیست که بپرسد آن روز که دستتان میرسید، ابرویی نجنباندید؛ اکنون که کاری از دستتان بر نمیآید، با چه رویی از دیگران میخواهید قاطعانه برخورد کنند؟!
بگذریم؛ حق، آن است که حمایت از یک فرد به معنای ترجیح برتری گفتمان، مواضع و اصول اعلامی او در مقابل دیدگاه رقیب است؛ نه تأیید صد در صد او. در انتقادی که علیه سیاستهای اقتصادی جاری در حوزه ارز و گرانی موجود نوشتم، کسانی از هول حلیم در دیگ افتادند و ما را پشیمان و تائب از گذشته گرفتند و به ما تبریک گفتند!
شخصاً گفتمان موجود را در مقایسه با گفتمان سابق، هرگز نه همسنگ، حتی در یک مسیر هم نمیدانم؛ بلکه این دو را در جناح کاملاً متضاد و مخالف میدانم و راسخ بر ترجیح گفتمان موجود هستم. اما هیچگاه موافق همه سیاستهای موجود نبودهام؛ همچنان که هرگز مخالف تمام سیاستهای سابق در همه عرصهها، نبودهام.
دوستان ما مختارند که حمایت از قبلهگاه سیاسی خود را مطلق بدانند، اما در تلقی مقابل، حق ندارند حمایت از یک گفتمان را به معنای تأیید همه عملکردها تفسیر نمایند.
نمیدانم چرا اصرار داریم پرچم کشور را در ابعاد بزرگ و خیلی بزرگ بسازیم و به اهتزاز در آوریم؟! این کار چه نفعی دارد؟! هر چه فکر کردم به نتیجه روشنی نرسیدم. به نظرم اسم «مالیخولیا» چندان برای این کار بیربط نباشد. تازه کلی مسئول جمع میکنیم و هزینه مصرف میکنیم تا آن را به اهتزار در آوریم.
در میدان روح الله قم هم پرچم خیلی بزرگی نصب کردند و خیلی زود پاره شد. انتقادات فراوانی شد که چرا این هزینهها میشود. پاسخ بیربطی هم شنیدند که پرچم در مقابل حوادث بیمه است. اما فایده این کار چیست؟ سؤالی است که جوابی به آن داده نشد.شاید اگر یک هزارم این هزینهها به بخش خصوصی تحمیل شود، هرگز قبول نکنند؛ اما بیچاره بیتالمال و مردمی که اینگونه سرمایهشان خرج میشود.
1. لینک خبر برای تأسف بیشتر / 2. لینک پرچم میدان روح الله قم / 3. خبر یک پرچم بزرگ دیگر 4. و لینک پرچم چهارم!
روز اول مهر ماه، کلاس اول دبستان، دوری مدرسه، آماده به کار نبودن سرویسهای رفت و برگشت، همه دست به دست هم میدهد تا راننده سرویس مدرسه پسرم باشم!
طول مسیر فرصت خوبی است که نکاتی از اهمیت و آداب دانشآموختن و مهمتر از آن، هدف عالی علمآموزی را برای او به زبان کودکانه شرح دهم.
پس از منبر مختصر من، سؤالی به این مضمون میپرسد که در دبستان، خواندن و نوشتن را یاد میگیریم، پس راهنمایی و دبیرستان برای چیست؟! پاسخی در حد فهم او میدهم و قانع میشود و به سؤالات دیگر میپردازد. اما از همانجا ذهن خودم درگیر موضوع دیگری میشود.
و آن، اینکه: بسیاری از روشنفکر زدههای تازه وارد به دانشگاه، از روزهای نخست به اظهارنظر در مسائل پیچیده دینپژوهی میپردازند و تا دلتان بخواهد فتوا میدهند و البته، فقها و مراجع را به عدم شناخت صحیح از دین و شریعت متهم میکنند! و البته، گاهی این رویه را تا آخر دانشگاه به کمک سایر مدعیان روشنفکری ادامه میدهند.
انگار برای این دسته، شبیه این سؤال پسرم برایشان پیش نیامده باشد که اگر سواد خواندن و نوشتن کافی است، پس چرا یک مجتهد و فقیه چند دهه از عمر خود را در مسیر شناخت معارف اسلامی و استنباط احکام شرعی به کار میگیرد و باز هم در بسیاری از جاها به فتوا نمیرسد و «احتیاط» پیشه میکند؟!
لابد در نگاه این گروه از مدعیان تازه نفس روشنفکری، اتمام دوره دبیرستان به منزله گواهی تخصص در «دین پژوهی» است! و لابد، طلاب و روحانیون در حوزه، فقط سواد خواندن و نوشتن خود را ارتقا میدهند؟! راستی اگر سواد خواندن و نوشتن برای اظهارنظرهای تخصصی کافی است، چرا خود را به هزار زحمت به سردرهای دانشگاه رساندهاند؟!
وسواسیها چند نوعاند؛ بیشتر وسواسیها، وسواس در طهارت یا عبادت دارند. یعنی یا در پاک بودن بدن و لباس و مکانها به شدت وسواس دارند و همه را نجس میدانند! یا اینکه در وضو گرفتن و ادای واجبات نماز و مخصوصاً ذکرهای نماز، وسواس دارند و وضو و نماز همه را باطل میدانند!
اما چیزی که مشترک همه وسواسیهاست این است که تنها خود را در راه درست و پاک و عابد میدانند و دیگران را نجس و گمراه و بر باطل!
کار وسواسیها درست نیست؛ هم در وسواسشان و هم در سوءظن به دیگران. اما انصاف باید داشت انسان میتواند حداقل، در پاکی بدن و لباس و منزل و اشیاء متعلق به آنها اطمینان داشته باشد؛ هر چند در قبولی اعمال عبادی آنها برخی فقها، تردیدهایی دارند.
در فضای سیاسی، برخی، همه معایب وسواسیها را دارند، بدون اینکه تنها خوبی وسواسیها را داشته باشند! با این توضیح که:
برخی از کسانی که خیلی به فهم سیاسی خود اعتماد دارند و به حد خودشیفتگی سیاسی رسیدهاند، همه را در مسیر گمراهی سیاسی و باطل میدانند و فقط و فقط، کسانی را در مسیر درست میدانند که عین آنها، بدون کمترین زاویهای فکر کنند. در واقع، عیب وسواسیها به طور تمام و کمال در آنها موجود است!
اما متأسفانه، تنها خوبی وسواسیها که اطمینان به پاکی آنها بود، ندارند! یعنی نمیتوان به هیچ وجه به درستی حداقل بخش کوچکی از اندیشه و اعتقاد سیاسی آنها اطمینان یافت؛ چون هیچ منطقی پشتوانه این طرز تفکر جزمگرا و تمامیتخواه نیست و هیچ دلیلی بر درستی این گونه خط فکری وجود ندارد. این که کسی همه را سیاه و خود را سفید محض بداند، جز «خودشیفتگی» نام دیگری را برازنده نیست.
به صورت واضحتر، چرا به رأی 20 میلیونی مردم افتخار میشود، اما رأی 24 میلیونی همان مردم، گمراهی آشکار خوانده میشود؟! چرا برخی، طرفداران منتخب 20 میلیونی را آدمهای فهمیدهای میدانند و طرفداران منتخب 24 میلیونی را در مقابل گروه اول، آدمهای ... تصور میکنند؟!
معتقدم که فاصله کمتحملی سیاسی و ظرفیت فکری اندیشه تمامیتخواه تا دموکراسی، دقیقا همان فاصله دیکتاتوری مطلق تا مردمسالاری دینی است.
این نکته را فقط به عنوان حاشیهای اجمالی بر نظراتی که در ذیل یادداشت قبلی آمده بود، نگاشتم. نکته دیگری نیز مانده که به خواست خدا در یادداشت بعدی دربارهاش خواهم نوشت.