سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توفیقی بود امشب در نمایشگاه قرآن شرکت کنم. در یکی از نشست‌های تخصصی پس از پایان صحبت، پیرمردی با ظاهری آراسته و موقر نزد من آمد و گفت: من هم خدا هستم و هم پیامبر و هم امیر المؤمنین! جا خوردم. بعدش گفت: من قرآن را فرستادم؛ همان که بخش‌هایی از آن را شما تفسیر کردید!

و بعد ادامه داد که آمدم از شما تشکر کنم که زحمت تفسیر برخی آیاتش را کشیدید! من که کمی از شوک اولیه ادعایش خارج شده بودم، گفتم:

تشکر خشک و خالی که فایده ندارد! مزد نقدی بده. گفتم: فعلا کارت را با جدیت ادامه بده؛ فکری خواهم کرد! گفتم: پس، من نیستم!

و او که تیر دیگری در کمان نداشت، زود رفت با این قول که زحمات ما را فراموش نخواهد کرد! و البته شاید آمده بود ما را تیغ بزند،‌ که دید شاید به تیغ ما گرفتار شود و فرار را بر قرار ترجیح داد!


نوشته شده در  یکشنبه 91/5/8ساعت  12:10 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]