از کنار یک سوپری کوچک و شلوغ رد شدم. روی شیشهاش نوشته بود: از خروسخون تا بوق سگ / از شیر مرغ تا جون آدمیزاد
خیلی جالب بود؛ کوتاه و گویا و البته طنز. یک روز صبح خیلی زود (قبل از اذان صبح) رفتم نون بگیرم تا خیلی تو صف معطل نشم. از کنار مغازه گذشتم و البته سوپری باز بود. بیشتر به مذاقم چسبید. علاوه بر کوتاه و گویا، صداقت و واقعنمایی هم داشت؛ رفتم سراغشان، دو برادر بودند که در دو شیفت از چهار و نیم صبح تا دوازده و نیم شب پای دخل بودند. اگر همه سیاستمداران ما اینگونه بودند، برادر و منظم و صادق، کشور آباد بود.