کلی کار انبار شده اداری جمع کرده بودم برای یک روز؛ و دیروز، در فرصت تعطیلی بین دو ترم، به دنبال انجامش! نکات زیادی به چشم دیدم که به برخی از آنها اشاره میکنم:
1. پراخت الکترونیک همچنان مشکل دارد؛ برای این که ضایع نشوید، همچنان به مقدار لازم همواره پول نقد به همراه داشته باشید.
2. پدر خانمم تعبیری دارد که بارها صحت آن اثبات شده و دیروز هم مصداقهای متعددی برای اثباتش دیدم. این تعبیر، ماندنی است که "همه به دنبال نازکی کار و ضخامت نان هستیم"! (البته واژه "ضخامت" جایگزین واژهای دیگری شد که عامیانهتر اما دقیقتر است!")
3.مردی را دیدم که صبح اول وقت در سرمای قم، "رانی" میخورد؛ لابد از نوع تگریاش! پس از اتمام هم با خیال راحت قوطیاش را بیرون انداخت!
از آنجا که کوه به کوه نمیرسد، اما آدم به آدم میرسد، چند دقیقه بعد در چراغقرمزی کنار هم ایستادیم! از او خواستم شیشه ماشین را پایین کند؛ پس از کلی سلام گرم و احوالپرسی که البته با تعجباش همراه بود، در نهایت گفتم: کاش قوطی رانی را داخل سطل آشغال میانداختید!
ناگهان غضبناک شد و در حالی که شیشه را بالا میداد، گفت به شما ربطی ندارد! من گفتم پس به چه کسی ربط دارد؟! ولی فکر نکنم به گوشش رسیده باشد؛ چون شیشه بالا رفته بود! پس از سبز شدن چراغ هم "تیک آفی" گرفت که همه نگاهش کردند!
البته این اداها و نوع برخورد اصلاً به قیافه اتوکشیدهاش نمیخورد؛ یاد سعدی و شعر لباس آدمیت افتادم! از معدود شعرهایی که چند مصراعش را حفظ هستم!
43. مردی را دیدم که با خیال راحت، زیرپایی ماشیناش را که پر از پوست تخمه بود، در وسط خیابان میتکاند؛ بدون اینکه ذرهای حیا کند؛ حداقل از زحمتکشی که چند دقیقه قبل همانجا را جارو زده بود!
شاید همچنان به گوشش نخورده که "شهر ما، خانه ما"! شاید هم مسافر بود و این شهر، شهر او نبود تا خانهاش باشد!!!! به پلاک ماشینش دقت نکردم!
البته به ایشان چیزی نگفتم؛ چون راننده قبلی گفته بود به من ربطی ندارد!!! (از لحاظ ویرایشی بیش از یک علامت تعجب غلط است؛ اما چکار میشود کرد وقتی تعجب خیلی زیاد باشد!) بقیه خاطرات باشد برای فرصتی دیگر.