رئیس سابق دانشگاه آزاد میگوید:
من روز اول که آمدم اینجا یک نفر به دفترمان آمد. وقتی خواست بیرون برود میخواست دست من را ببوسد؛ دستم را کشیدم و گفتم داری چه کار میکنی؟ این کارها چیه؟ من فکر کردم دارد من را مسخره میکند! ولی او خیلی عادی داشت احترام میگذاشت!
یا مثلاً شخص دیگری پشت به من از اتاق خارج نمیشد، گفتم چرا این کار را میکنی؟ تو که میدانی من امامزاده نیستم، برگرد و برو دیگر، این کارها چیست؟ میخواستم غذا بخورم یک نفر صندلی را عقب میکشید، یک نفر حوله میآورد! من این طوری نیستم، میروم بین کارمندها مینشینم و با آنها هستم.