1. حجت الاسلام قرائتی: در یک برههای خواستیم که کودکان خاطره شیرینترین نماز خود را به ستاد اقامه نماز ارسال کنند، در یکی از این نامهها یک دختر 11 ساله درباره شیرینترین خاطره خود نوشته بود، همراه با پدر و مادر عازم سفری بودیم که ناگهان در اتوبوس یادم افتاد نماز نخواندهام، به پدرم گفتم که به راننده اتوبوس بگوید ماشین را نگه دارد، پدرم گفت: ماشین به خاطر یک بچه نمیایستد، با اصرار بیشتر من، پدرم گفت: چشمت کور میخواستی نمازت را بخوانی!
حجتالاسلام قرائتی ادامه داد: دختر که دید نمیتواند موفق شود، بطری آب را از داخل کیفش بیرون آورد و سطل کوچک اتوبوس را برداشت و شروع به وضو گرفتن کرد، از آنجایی که هر کسی برای خدا حرکت کند، خدا مهرش را در دلها مینشاند، شوفر اتوبوس که متوجه نشسته نماز خواندن دختر میشود، ماشین را نگه میدارد و دختر کوچولو هنگامی که نمازش تمام میشود، میبیند 17 نفر از مسافران اتوبوس مشغول به خواندن نماز هستند، بنابراین حتی یک دختر یازده ساله در بیابان هم میتواند امام باشد!
2. خاطره نگارنده وبلاگ: البته این سکه روی دیگری هم دارد؛ یک بار با اتوبوس از رشت عازم تبریز بودم ؛ البته دارای بلیط با نام، از ترمینال رشت! حرکت اتوبوس قبل از اذان مغرب بود؛ نزدیک نیمه شب بود و هنوز برای نماز توقف نکرده بود. از راننده سؤال کردم برای نماز توقف ندارد. گفت در این جاده جایی برای نماز نیست! و بیخیال، مشغول رانندگی شد.
اولین پاسگاه بازرسی، خواستم پیاده شوم؛ راننده اتوبوس گفت توقف نمیکنم و جا میمانی! من هم گفتم اشکالی ندارد. وسایلم را برداشتم و پیاده شدم؛ ظرف آبی در کمآبی پاسگاه بینراهی، از سربازان گرفتم و مشغول نماز شدم و اتوبوس هم رفت! بماند که من با همان اتوبوس به تبریز رسیدم!