خاطره زیر از زندهیاد جلال آل احمد به نقل از خواهرزاده ایشان (لینک مطلب):
یک دفعه مهمانی بودیم جلال پشت فرمان نشست، سیمین خانم (همسر جلال)جلوی ماشین نشست. من و یکی از رفقایش عقب نشستیم که تازه دکترای خود را از آمریکا گرفته بود به ایران آمد گویا سابقه مبارزاتی داشت و خود را روشنفکر و صاحب حرف نشان داد از طرفی دیگر کاشف به عمل آمد دارد خود را به دربار نیز نزدیک میکند.
در راه یک شوخی زنندهای کرد دیدم دایی جلال ماشین را کنار زد، خیلی خونسرد کتش را در آورد. پیاده شد. آمد سمت در عقب ماشین در را باز کرد یقه دوستش را گرفت و او را از ماشین پیاده کرد دو تا سیلی زیر گوشش نواخت دوستش به زمین افتاد و یک لگد دوباره به او زد و در را بست آمد داخل ماشین و رفت!