عزیزی من را به یک مهمانی سیاسی (افطاری وزیر) در ماه رمضان دعوت کرده بود؛ در پاسخش، قطعهای از مرحوم سهراب سپهری نگاشتم که سروده است:
روزگارم بد نیست، تکه نانی دارم، خرده هوشی و سر سوزن شوقی، ... من به مهمانی دنیا رفتم... من قطاری دیدم، روشنایی میبرد. من قطاری دیدم، فقه میبرد و چه سنگین میرفت. من قطاری دیدم، که سیاست میبرد و چه خالی میرفت!
البته در معنای "فقه" و "سیاست" تأمل شدید لازم است!