روز اول مهر ماه، کلاس اول دبستان، دوری مدرسه، آماده به کار نبودن سرویسهای رفت و برگشت، همه دست به دست هم میدهد تا راننده سرویس مدرسه پسرم باشم!
طول مسیر فرصت خوبی است که نکاتی از اهمیت و آداب دانشآموختن و مهمتر از آن، هدف عالی علمآموزی را برای او به زبان کودکانه شرح دهم.
پس از منبر مختصر من، سؤالی به این مضمون میپرسد که در دبستان، خواندن و نوشتن را یاد میگیریم، پس راهنمایی و دبیرستان برای چیست؟! پاسخی در حد فهم او میدهم و قانع میشود و به سؤالات دیگر میپردازد. اما از همانجا ذهن خودم درگیر موضوع دیگری میشود.
و آن، اینکه: بسیاری از روشنفکر زدههای تازه وارد به دانشگاه، از روزهای نخست به اظهارنظر در مسائل پیچیده دینپژوهی میپردازند و تا دلتان بخواهد فتوا میدهند و البته، فقها و مراجع را به عدم شناخت صحیح از دین و شریعت متهم میکنند! و البته، گاهی این رویه را تا آخر دانشگاه به کمک سایر مدعیان روشنفکری ادامه میدهند.
انگار برای این دسته، شبیه این سؤال پسرم برایشان پیش نیامده باشد که اگر سواد خواندن و نوشتن کافی است، پس چرا یک مجتهد و فقیه چند دهه از عمر خود را در مسیر شناخت معارف اسلامی و استنباط احکام شرعی به کار میگیرد و باز هم در بسیاری از جاها به فتوا نمیرسد و «احتیاط» پیشه میکند؟!
لابد در نگاه این گروه از مدعیان تازه نفس روشنفکری، اتمام دوره دبیرستان به منزله گواهی تخصص در «دین پژوهی» است! و لابد، طلاب و روحانیون در حوزه، فقط سواد خواندن و نوشتن خود را ارتقا میدهند؟! راستی اگر سواد خواندن و نوشتن برای اظهارنظرهای تخصصی کافی است، چرا خود را به هزار زحمت به سردرهای دانشگاه رساندهاند؟!