با وجود اعلام تعطیلی، چند یادداشت زیر را که برای جای دیگری نگاشته بودم و در واقع آرشیوی محسوب میشود، درج میکنم:
2. بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم!
شنیدیم که قطار به سوی ایستگاه خدا مسافرگیری کرد و به راه افتاد. در ایستگاه بینراهی بهشت ایستاد؛ مسافران همه پیاده شدند. قطار مسافری نداشت که به راه افتد؛ از آن سوی خط هم مسافری برای برگشت وجود نداشت!
و گفتند پرواز به مقصد خدا در فرودگاه بهشت برای سوختگیری به زمین نشست! مسافران همه رفتند؛ پرواز لغو شد. از این گفتهها و شنیدهها، فقط لبخندی ماند و بس! باشد که در شبهای قدر، شاهد تأثیرش باشیم؛ چه خوش گفت: گر از دوست، چشمت به انعام اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست! و چه خوش سرود: ما نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است!
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که درین شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که بر گرد خرابات برآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه، چه قومیم و کجاییم؟
حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما چونکه هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
رحم آر که ما سوختهی داغ خداییم