بانی مسجدی شده بود و از زمین تا همه مصالح مورد نیاز را خودش تأمین میکرد. بر این نکته تأکید کرده بود که برای ساخت کامل مسجد به تنهایی و به مرور اقدام خواهد کرد. کسی به معمار مسجد مراجعه کرده بود و گفته بود میخواهد سنگهای بدنه داخلی مسجد را هدیه کند و در ساخت مسجد شریک شود.
معمار به بانی چیزی نگفته بود و سنگهایی اهدایی را تحویل گرفته و در مسجد نصب کرده بود. بانی خبر نداشت و چندی بعد در خواب میبیند که وارد قصری شده است. ازصاحب قصر میپرسد و به او میگویند که این قصر، مال شما است اما شریکی هم دارید که بخشی از قصر به او متعلق است. بعد از بیداری از خواب سراغ معمار میرود و میگوید: شما برای من شریک پیدا کردهاید؟ و ماجرا را از زبان معمار میشنود!
ظهر پنجشنبه مادر بزرگم سه روز پس از برگشت از زیارت سیدالشهداء، آسمانی شد و بعد از حدود 25 سال فراق، گام آخر را از همان مسجد برداشت و به همسرش (بانی مرحوم مسجد) پیوست. خدا همه درگذشتگان را غریق رحمت کند و از گناهان همه ما درگذرد. به فاتحهای همه اموات را مهمان فرمایید.