توضیح عکس: ببخشید که فرصت نکردند سرشون رو زیر برف کنند!
چند روز از افتضاحی گذشته که مثل همه پروسههای اعتراف به خطا، ابتدا انکار شد؛ سپس تبلیغات دشمن خوانده شد، سپس سوء تفاهم شد و در نهایت اعتراف شد که خطای کوچکی اتفاق افتاده است و البته مثل همیشه مطلقاً پذیرفته نشد که خطا بزرگ بوده و البته در این مورد هنوز رسانهها و خبرنگاران به بزرگنمایی حادثه متهم نشدهاند. احتمالاً پرده آخرش در آینده نزدیک نمایش مییابد. فساد در فوتبال همین پروسه را طی کرد. کهریزک هم همینطور، جریان شهرداری کرباسچی هم همینطور. و تا بخواهید نمونه چپ و راست و اصلاحطلب و اصولگرا دارد!
در حادثه اخیر به خانه ماقبل آخر رسیدیم؛ یعنی اصل جریان را بالاخره مسئولان پذیرفتند: سهشنبه پنج اردیبهشت سخنگوی وزارت خارجه آقای مهمانپرست در رابطه با اخبار منتشر شده در خصوص دیپلمات جمهوری اسلامی ایران در برزیل، با اشاره به اینکه حضور وی در استخر مختلط تخلف انضباطی به شمار می رود گفت: این دیپلمات به خاطر تخلف به کشور فرا خوانده شده است. (البته بنده اضافه میکنم اگه برگرده و الا که بارش رو بسته و ماندنی شده!؛ و البته چه جرم سختی: تخلف انضباطی!)
آن همه از اهمیت جایگاه کسانی گفته میشود که نماینده جمهوری اسلامی در جهان هستند و آن وقت....
وقوع این حادثه مرا به یک سوال اساسی که همواره با جوابهایی احتمالیاش در ذهنم بود، کشاند؛ و آن اینکه نمیدانم چرا در ایران دو صف برای خدمت صادقانه به مردم اینقدر طولانی است؛ یکی صف نمایندگی مجلس و دیگری صف اعزام به خارج، حتی اگر مأموریت کوتاه مدت باشد. صف دومی دامن مشتریان صف اول را هم گرفته است. در صف دوم سیاسیون و معلمان و روحانیون مشتریان اصلی هستند که هر کدام در جای خود قصه پر غصهای دارند. به نظر شما چرا این دو صف هیچگاه خلوت نمیشود؟! خدمت و و سر و دست و پا شکستن که پاسخ خندهداری است! بقیه پاسخها کدام است؟