این جریان کاملاً واقعی است.
در یکی از شهرهای ایران که دومین شهر بزرگ استانی واقع در مرکز جغرافیایی ایران است، یک ایرانی متقاضی یکی از خدمات دولتی برای منزل مسکونی میشود؛ یکی از خدمات چهارگانهای که برایش قبض صادر میشود. خط اصلی هم از کنار خانه میگذرد و مشکلی وجود ندارد که زمانبر یا هزینهبر و خلاصه نامتعارف باشد.
همان مالک مشابه درخواست فوق را از اداره همان شرکت در قم داشته و از زمان درخواست تا انجام نهایی آن پنج روز طول کشیده است. اما از زمان درخواست مالک در این شهر، ده ماه میگذرد؛ با بیش از پنجاه مورد پیگیری و وعده امروز و فردا شنیدن مسئولان شرکت دولتی و پیمانکاران!
پس از گذشت این همه مدت، مالک به شکایت شفاهی به فرماندار و مسئول اداره اطلاعات شهر روی میآورد. و جالب این که مسئولان این شرکت دولتی که رئیس غیربومی دارد، تازه مدعی میشوند که پرونده ناقص است؛ یعنی پس از حدود بیست بار وعده و پنجاه بار پیگیری، موشی تو قضیه میدوانند لابد برای این که اتهام و قصوری متوجه آنها نباشد.
باز هم مالک سکوت میکند و پس از رفع نقص ادعایی، باز هم منتظر میماند. حدود دو ماه دیگر میگذرد و وعدهها ادامه مییابد.
این دفعه مالک عصبانی میشود و شکایت دوباره به فرماندار و مسئول اداره اطلاعات شهر میبرد و تهدید میکند که این موضوع را رسانهای خواهد کرد. شکایت و تهدید عصر شنبه انجام میشود و ظهر روز بعد مأموران در حال کندن محل لوله مشاهده میشوند!
و این است قدرت رسانه؛ و البته این است دلیل مخالفت با مدیر غیر بومی؛ که غالباً در شهرهای کوچک مخالف بیشتری دارد. این عقیده مردم، به معنای ناسیونالیستی بودن آنها نیست؛ منطقی پشت سر این قضیه است. و آن منطق این است که اگر مدیر این شرکت بومی باشد، میداند با تأخیر بیمورد و دنبال نخود سیاه فرستادن مردم شهر، آینده خود را در شهر خراب میکند و جز لعنت برای خود و تبارش چیزی باقی نمیگذارد. اما اگر غریبه باشد، اگر فعال و خدوم باشد، نام نیکش در شهر ماندگار خواهد شد و اگر فقط خودش و پستش برایش مهم باشد، جز دردسر برای مردم شهر، حاصلی ندارد.
و ظاهرا مدیر شرکت داستان ما از نوع دوم است. خدا همه را هدایت کند!