سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اولین بار واژه کوچ پتیتو (couck potato) را در کلاس زبان حدود 15 سال پیش شنیدم و کلی از این اصطلاح تعجب کردم؛ البته هنوز هم متعجبم! به فارسی "میخ تلویزیون" یا شبیه این معنا و در اشاره به کسی که وقت زیادی صرف تماشای تلویزیون می‌کند، معنی می‌شود.

تعجب من از ربط معنای لغوی potato (= سیب زمینی) با معنای اصلاحی این ترکیب بود و البته همچنان این سؤال برایم باقی است؛ گرچه بی‌ربط هم با معنای کنایی سیب‌زمینی در زبان فارسی نیست!

ویژگی‌های متعددی در توصیف کوچ پتیتوها می‌توان برشمرد. به عنوان مثال، در درسهای تخصصی تفسیر و فقه، حضرت آیت الله جوادی آملی بارها با تبیین علمی و بیان شواهد متعدد، تصریح کرده‌اند که کسی که اهل فیلم و سریال و ... است (یعنی همان کوچ پتیتو است)، هیچگاه اندیشمندی در حد درک و ایده‌پردازی معقولات نخواهد شد.

مقاله‌ای که به پیوست، در ادامه مطلب آمده، برخی از زوایای این مسأله را کاوش کرده است. هر وقت، فرصت کافی داشتید، پیشنهاد می‌کنم این مقاله را با حوصله مطالعه فرمایید.

مقاله نبرد نابرابر واژه و تصویر؛ فرهنگ تصویری با مطالعه در ادامه مطلب قابل مطالعه است.

ادامه مطلب...

نوشته شده در  یکشنبه 91/11/8ساعت  9:37 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

خاطره زیر را خواندنی یافتم؛ لذا آن را نقل می‌کنم:

فردریک ژاکوبی یکی از محصلین مدرسه لُه روزه در" مجله نیوزویک" شماره 20 فوریه 1949چنین می نویسد: در آن موقع مدرسه دو برابر بیش از سایر ملیت ها ، محصل آمریکایی داشت که بیشتر از خانواده های دیپلمات هایی بودند که در اروپا مشاغلی داشتند.

بسیاری از فرزندان خانواده هایی که در کشور خود حکومت یا سلطنت می کردند نیز در آنجا درس می خواندند. ورود پهلوی ، بعد از ظهر همان روز که من به مدرسه وارد شدم اتفاق افتاد . او با تشریفاتی وارد مدرسه شد و مدیر مدرسه و همسرش با شتاب به استقبالش رفتند که او را هر چه زودتر به آپارتمانش برسانند و اثاثیه او را جابه جا نمودند...

ما چند نفر دانش آموز، روی نیمکتی در زیر درختی نشسته بودیم . چارلی چیلدز یک دانش آموز آمریکایی همسن و سال من ، که یک ماه پیش به مدرسه آمده بود برای من از بازی بیس بال صحبت می کرد و طوری غرق صحبت بودیم که به اطراف توجه نداشتیم. ناگهان دیدیم که "پهلوی" به ما نزدیک شده و  ادامه مطلب...

نوشته شده در  سه شنبه 91/11/3ساعت  2:36 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

سخنان مقام معظم رهبری درباره جریاناتی شبیه عمرکشان:

«بعضی‌ها به نام شادکردن دل فاطمه‌ زهرا، علیها‌السلام، این روزها و در این دوران ما کاری می‌کنند که انقلاب را که محصول مجاهدت فاطمه زهراست، در دنیا لنگ کنند! می‌فهمید چه می‌گویم؟ بهترین وسیله‌ای که دشمنان بزرگ انقلاب پیدا کردند برای این‌که نگذارند انقلاب به کشورهای اسلامی برود، می‌دانید چه بود؟ گفتند این انقلاب، اسلامی نیست! گفتند اینها دشمن شما- چند صد میلیون مسلمان- هستند! امام بزرگوارمان ایستاد و گفت این انقلاب، اسلامی است؛ شیعه و سنی در کنار هم هستند؛ کنار هم هستند. ادامه مطلب...

نوشته شده در  دوشنبه 91/11/2ساعت  12:54 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

یک آقا (شاید هم خانم!) اخیراً چپ و راست در وبلاگ پیام می‌گذارد! کار خوبی است؛ اما نمی‌دانم چرا با اسمهای مختلف، خود را معرفی می‌کند. هر چند لزومی در معرفی نام حقیقی وجود ندارد، اما این که در نظرات پی در پی با اسامی مختلف، کسی اظهار نظر کند، قدری مشکوک است!


نوشته شده در  شنبه 91/10/30ساعت  9:36 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

چندی پیش در یادداشتی با عنوان "حیف رویانیان" (لینک مطلب) نوشتم که پوست خربزه فوتبال، بدجوری زیر پای جناب رویانیان جا خوش کرده و ...

امروز در خبرها دیدم که جناب رویانیان فرمودند که "مرد میدان فوتبال نیستم!" (لینک مطلب)

این اعتراف دیرهنگام در جای خود غنیمت است، اما به شرطی که در نهایت به اقدام قاطعی در فاصله گرفتن ایشان از این محیط منتهی شود. من امیدوارم؛‌ هر چند آرزو بر جوانان عیب نیست! (به شرطی که در جوانی ما مناقشه نفرمایید!)


نوشته شده در  چهارشنبه 91/10/27ساعت  8:37 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

از صدا و سیما، در برنامه ویژه اربعین دیدم که درخواست پیامک لبیک یا حسین کرده بودند و هر از چندی، از آمار میلیونی می‌گفتند! هر چه فکر کردم نتوانستم برای این بازی رسانه، توجیهی بیابم یا فایده‌ای برای آن تصور کنم.

یکی از دوستان، در وبلاگش نقدی بر این کار با نام "خرافات مدرنیته" نوشته،‌ که به مطالعه آن دعوت می‌کنم. (لینک وبلاگ)


نوشته شده در  شنبه 91/10/16ساعت  11:17 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

چند شب پیش برق محله ما رفت! پس از نیم ساعتی زنگ زدیم 121 و علت قطعی و زمان وصل شدن را پرسیدیم. قاطعانه گفت: هشت و نیم میاد.

هشت و نیم شد هشت و چهل و پنج دقیقه. نیامد. دوباره زنگ زدیم همان 121 جواب آمد که : فوریتهای برق قم 121 لطفا منتظر اپراتور باشید. یا چیزی شبیه این. ما هم ساده چند دقیقه گوشی را نگه داشتیم. اپراتور نیامد. قطع کردیم و چند دقیقه بعد دوباره تماس گرفتیم و دوباره دعوت به انتظار اپراتور شدیم و البته باز هم اپراتور نیامد. این جریان ادامه یافت تا ساعت نه و چند دقیقه که برق وصل شد. ده دقیقه بعد از وصل شدن برق تماس گرفتیم و گلایه کردیم که اگر حادثه باعث قطعی برق بوده چرا ساعت دقیق وصل را اعلام می فرمایید و علت را نمی گویید.

کلی توضیح داد که پیش بینی وصل محقق نشده و البته به پاسخ سوال من نپرداخت که اولا چرا قاطع می گویید هشت و نیم! بگویید حادثه است و پیش بینی می شود تا حدود فلان ساعت وقت بگیرد یا اصلا هیچ پش بینی هم نداریم! ثانیا این که چرا پس از هشت و نیم هیچ اپراتوری پاسخگوی مشترکان نبود و همه با هم در یک توطئه از پیش طراحی شده رفته بودند لابد گل بچینند!

***

خبر مرتبط: البته اداره برق در خصوص انشعاب برق و کنتورهای دیجیتال هم چند وقتی در سیبل رسانه ملی بود که ظاهرا سبیل سازمان را چرب کردند و از سیبل کنار گذاشته شدند. (به تفکیک حوزه معنایی و تلفظ سیبل و سبیل توجه داشته باشید!)  البته مدیر عامل توانیر گفت تا چند ماه آینده کنتور و انشعاب به روز می شود. البته بیش از یکسال پیش این حرف را زده بود. هنوز هم وضع هیچ فرقی نکرده و کنتور با حداقل سه چهار ماه انتظار و بیشتر تحویل و انشعاب وصل می شود. (قابل توجه بیست و سی!)

***

خبر نامرتبط: یادداشت بیله دیگ بیله چغندر به عنوان یکی از یادداشتهای برتر مجله الکترونیکی سایت پارسی بلاگ با عنوان "پارسی نامه" انتخاب و درج شد.


نوشته شده در  جمعه 90/7/8ساعت  1:7 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

نمی دانم پس از خواندن خبری که در ادامه می آید چه احساسی خواهید داشت! من این رفتار را درس بزرگی برای آقاها و آقازاده های وطنی می دانم. درسی که همواره در آن نمره پایینی می گیرند. خبر را بخوانید (البته با حذف منبع):

 "اندریاس پاپاندرو" پسر جورج پاپاندرو نخست وزیر یونان به تظاهرات اعتراضی علیه سیاست های ریاضت اقتصادی پدرش پیوسته است.
آندریاس با حضور در تظاهرات اعتراضی یونانی ها اعلام کرد که به تظاهرات مسالمت آمیر علیه تدابیر اقتصادی دولت می پیوندد.
همزمان با اعلام پیوستن پسر نخست وزیر یونان به تظاهرات مخالفان پدرش ، مشخص شد که فرزند نخست وزیر خود جزء لشگر بیکاران یونان است و هم اکنون فاقد شغل است.
آندریاس گفت :‌" به عنوان یک شهروند یونانی همراه با دوستانم به تظاهرات مسالمات آمیز علیه سیاست های اقتصادی دولت می روم اما به هیچ وجه به شورش هایی که منجر بله تخریب اموال عمومی و اموال مردم می شود نمی پیوندم."
آندریاس 29 ساله همچون پدرش فارغ التحصیل رشته جامعه شناسی است . آندریاس که در اثر بحران اقتصادی یونان از کار بیکار شده به هنگام گذراندن دوران خدمت سربازی نیز هویت خود را از هم خدمتان خود پنهان کرده است .
وی حتی پس از بیکاری و در مراجعات مکرر خود به ادارات کاریابی نیز از اعلام هویت اصلی خود به عنوان فرزند نخست وزیر یونان خودداری می کند.
بسیاری از دوستان دوران تحصیل آندریاس به هنگام مراسم ادای تحلیف جورج پاپاندرو و با دیدن تصویر دوستشان در کنار نخست وزیر تازه متوجه شدند که وی فرزند نخست وزیر یونان است .


نوشته شده در  سه شنبه 90/7/5ساعت  8:22 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

بیله دیگ، بیله چغندر! این ضرب المثل را حتما شنیده اید و مناسبت آن را می دانید؛ حکایت برخی از کارهای ما به همین ضرب المثل می ماند. شرح  نمونه آن که در روز دوشنبه برای نگارنده اتفاق افتاد، چنین است. خاطراتی از گذشته هم ضمیمه شده است.

برگ اول: خرید مصارف خانه را به روزهای آغازین مهرماه موکول کرده بودم تا کمی از شلوغی کم شود. دوشنبه به یک فروشگاه بزرگ رفتم تا بتوانم در یک محل همه لوازم ضروری را خرید کنم. از نخود و عدس و لپه و ماکارونی (به تعبیر پسرم پیچ پیچی) تا دستمال و چای و شکر و ...

با وجود مارکهای مختلف و کیفیتها و قیمتهای مختلف و با توجه به سفارشات ایالات متحده، نیم ساعتی وقت گرفت. پس از صدور فاکتور، کارت بانک تجارت را به صندوقدار تحویل دادم؛ راضی از اینکه بالاخره داریم در مظاهر تمدن مادی پیشرفت می کنیم! محترمانه پاسخ شنیدم که کارتهای تجارت از صبح قطع است و در آن موقع گلبانگ اذان ظهر در فضا پیچیده بود! یک ریال هم پول در جیبهایم نداشتم! نمی دانستم چکنم؟! بالاخره برای این که اجناس را برنگردانم و زحمت جمع کردن آنها را هدر نداده باشم، یکی از متصدیان را قانع کردم که آنها را نزد خودش نگه دارد تا بروم بانک و برگردم. تجربه شد که پول نقد همواره به میزان کافی در اختیار داشته باشم.

این تجربه را از قبل هم داشتم؛ اما چون زمان زیادی از آن گذشته بود، آن را جدی نگرفتم. اما تجارب قبلی

برگ دوم: اوایلی که پرداخت قبضها با دستگاههای خودپرداز راه افتاده بود و بانکها محترمانه شما را طوری معطل می کردند که راضی شوی قبض را به صورت غیر حضوری بپردازی، برای اولین بار قبض گاز را اینگونه پرداختم. رسید خودپرداز هم داخل داشبورت ماشین نگه داشتم تا در روز مبادا سند داشته باشم! اتفاقا در قبض بعدی بدهی منظور شده بود. رفتم سراغ داشبورد ماشین. رسید کم رنگ خودپرداز در هوای گرم قم و در داخل داشبورت به کاغذ کاملا سفیدی تبدیل شده بود؛ چاره ای نبود که بدهی منظور شده دوباره پرداخت شود؛ البته یارانه ها هنوز بی هدف بود (!) و مبلغ بدهی مربوط به فصل گرم سال بود که مصرف زیادی نداشتیم. تجربه شد که رسید خودپرداز را در داشبورت ماشین نگه ندارم؛ پرداخت با خودپرداز را به پرداخت با بانکداری الکترونیک عوض کردم.

برگ سوم: چند سال پیش نزدیک تعطیلات عید نوروز به بهانه صله رحم و به قصد گشت و گذار با  برخی اقوام راهی بندرعباس شدیم. هر کدام از همراهانمان چند کارت بانکی در جیب و اندکی پول همراه داشتند. و بنده هم با یک کارت خالی بانکی و مقداری پول نقد راهی شده بودم؛ ( همه پولی را که در کارتم بود به پول و چک پول تبدیل کرده بودم). در راه مرا مذمت کردند که چرا پول برداشته ای و هنگامی که در روز سوم سفر، هیچکدام از چندین خودپردازی که سراغشان رفتیم پول نداشتند، مرا تحسین کردند و البته شاید خود را مجبور دیدند؛ چون دو روز باید با پولهای موجود می ساختند تا بانکها باز شود!

برگ چهارم: سال گذشته نزدیک ظهر مهمان سرزده رسیده بود؛ به رستورانی رفتم تا ناهار تهیه کنم. پس از آماده شدن غذا، قصد پرداخت وجه با کارت بانکی داشتم که وصال نداد و گواهینامه رانندگی ما را ضمانت کرد تا غذا را ببریم و بعدا با پول نقد برگردیم!

توصیه: همواره به میزان کافی پول نقد همراه داشته باشید. گاهی حتی با کارت بانکی 3000 میلیاردی یک نون سنگک هم به شما نمی دهند!

***

یادداشت بعدی: اپراتور رفته گل بچینه!


نوشته شده در  دوشنبه 90/7/4ساعت  9:52 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

به مناسبت بازگشایی مدارس، یادداشتی در این باره تقدیم می کنم.

 اول این که نمی دانم اسم "غیر انتفاعی" را از کجا آوردند و با چه مناسبتی بر روی این گونه مدارس پولی یا بنگاههای اقتصادی در حوزه آموزش گذاشتند ؟ جهت اطلاع بیشتر با معنای تخصصی این واژه حداقل ویکی پدیا را ببینید.  دوم اینکه با این کار باب جدیدی برای تفاخر و کلاس گذاشتنهای بی مورد باز کرده و کمبود موضوع را در این باره جبران کردند. سوم این که نمی دانم چرا تا حالا کسی حاضر نشده به بررسی مقایسه ای و علمی مدارس در گونه های مختلف آن بپردازد و خبر آن را در سطح جامعه منتشر کند؟!  آفات اخلاقی و غروری که برای برخی از دانش آموزان این گونه مدارس وجود دارد در جای خود نیاز به بررسی گسترده تری دارد.

پسرم به خاطر اینکه 15 روز دیرتر از اول مهرماه به دنیا آمده، مجبور است امسال در پیش دبستانی شرکت کند. با اینکه از کودکی در کلاسها و فضای مهد کودکهای خصوصی بوده، اما امسال را شاگرد دبستان دولتی خواهد بود. خواننده محترم مجاز است هر تفسیری از این تصمییم داشته باشد! البته نمی دانم چرا گفته اند که از سه شنبه بیایند سر کلاس.

مطلبی را که در ادامه می خوانید به طور کامل از یک وبلاگ نقل می شود و البته بدون ذکر نام: تا قبل از اینکه برای رفتن به مدرسه دولتی اقدام کنم تصور خاصی در موردش داشتم. فکر می کردم که مدرسه دولتی یه مدرسه درب و داغون و کثیفه که ضعیف ترین بچه ها رو تو خودش جا داده ، معلماش کاری به کار بچه ها ندارن و از اونجایی که حقوقشون (طبق گفته همیشگیشون) پایینه ، فقط درس می دن و میرن و کاری به کار بچه ها ندارن و آخر ترم هم الکی نمره خیرات می کنن !

این تصور ادامه داشت تا وقتیکه برای امتحانات نهایی سال سوم به یه مدرسه دولتی رفتیم. برام خیلی جالب بود که ببینم این مدرسه اینقدر از لحاظ امکانات جلوه ولی مدرسه "غیرانتفاعی"ما که میلیون میلیون به خاطرش دادیم حتی یه کلاس کامپیوتر درست و حسابی هم نداره! خیلی از بچه های اونجا زرنگ تر از ماهایی بودن که همیشه سرمون رو بالا می گرفتیم و مدرسه" غیرانتفاعیمون " افتخار میکردیم ! خلاصه از اونجایی که می خواستم از زیر فشار الکی مدرسه غیرانتفاعی فرار کنم ، رفتم و توی یکی از مدارس دولتی ثبت نام کردم .

اولین چیزی که اونجا توجهم رو جلب کرد این بود که از ما فقط 15 هزار تومان طلب کردن و بعدش هم توی همون روزای اول گفتن که 50 هزار تومان برای کلاسهای فوق العاده دیفرانسیل و البته کمک به مدرسه بیارید ( اگه می خواهید توی کلاسای فوق العاده شرکت کنید ) واقعا جالب بود ! توی مدرسه قبلی میلیونها تومان پول میدادیم و بازم برای فوق العاده جدا جدا پول میدادیم و  البته توی جلسه اولیا و مربیان برای کمک به مدرسه باباهامون رو نشون می کردن و صد البته  به 50 هزار تومانی هم که تازه کلّیش هم مال کلاس فوق العاده دیفرانسیل بود ، اکتفا نمی کردن !

مدرسه"غیرانتفاعی " ما یه مدرسه کوچیک و قدیمی بود یا بهتره بگم  یه خونه ای بود که چند دهه پیش ساخته بودنش و صاحباش تازه به این نتیجه رسیده بودن که "وای که چقدر به درد مدرسه شدن می خوره!!!!"

اینجا توی مدرسه دولتی ، معلمها همون معلمهایی هستن که توی مدرسه غیر انتفاعی درس می دادن و خیلی از بچه ها هم همون بچه هایی هستن که توی مدرسه غیرانتفاعی درس می خوندن ولی ...


نوشته شده در  یکشنبه 90/7/3ساعت  3:29 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]