سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستان فلسفی زیر نوشته یک کودک نه‌ساله بوکانی است که البته برنده مسابقه هم شده است. داستان را خواندم و از پیام عمیق فلسفی آن لذت بردم. توصیه می‌کنم بخوانید و برای کودکان‌تان بازخوانی کنید.
داستان «رویاهای یک شلنگ» نوشته یک دختر 9 ساله از شهرستان بوکان، عنوان بهترین اثر مسابقه داستان‌نویسی «شازده کوچولو» را به خود اختصاص داد. این انتخاب توسط هیئت داوران از میان 316 اثر ارسالی صورت گرفته و بر این اساس نویسنده این داستان عنوان «شاهزاده سرزمین قصه‌ها» را به خود اختصاص داد. اما متن داستان:
رویاهای یک شلنگ
در یک خانه بزرگ شلنگی زندگی می‌کرد. ولی دوست نداشت شلنگ باشد، چون همیشه باید به گل‌های باغچه آب می‌داد، همه جا را می‌شست، تازه بچه‌های خانه با او طناب بازی می‌کردند. 

بعضی وقت‌ها بزرگترها هم او را با چاقو می‌بریدند تا کوچکتر شود. درد داشت، ولی هیچکس صدای گریه او را نمی‌شنید. شلنگ با یک کوزه آب سفالی دوست بود. همیشه او را پر آب می‌کرد و باهم صحبت می‌کردند. اما این کوزه معمولی نبود. او یک پری آبی بود که مواظب آب‌ها بود، ولی شلنگ این موضوع را نمی‌دانست.... کوزه همیشه برای او قصه می‌گفت، قصه کوزه‌هایی که تشنه بودند و می‌خواستند به آب برسند.

این شلنگ از زندگی خودش راضی نبود. روزی به کوزه گفت: نمی‌خواهم یک شلنگ باشم، دوست دارم هر چیزی باشم به غیر از شلنگ! کوزه گفت: مثلا می‌خواستی چی باشی؟ قیافه تو لوله‌ای و بلنده، بهتره که همان شلنگ باشی. اما شلنگ قبول نکرد و گفت: اگر دم یک گاو بودم، خیلی بهتر بود. او هم بلند و لوله‌ای است مثل من. می‌توانستم دم گاو باشم و به صحرا بروم و جاهای زیادی را ببینم. کوزه پری برای او دعا کرد...

فردا که شلنگ بیدار شد و فکر می‌کرد باید برای آب دادن به باغچه آماده شود، یک دفعه دید که در آغل است! چقدر خوشحال شد که آرزویش برآورده شده بود. او حالا به دم گاو تبدیل شده بود. 

آن روز با گاو به صحرا رفتند و او چیزهای تازه زیادی دید. با خودش گفت: تنها مشکل این است که آن آغل بوی گندی دارد، اما کم کم کلافه شد. چون بعضی وقت‌ها هم که گاو نشخوار می‌کرد، از صدای ملچ و ملوچش حالش به هم می‌خورد. از همه بدتر وقتی بود که گاو دسشویی داشت! بیچاره شلنگ که همیشه پر از آب و تمیز بود، خیلی کثیف می‌شد و گاو هم بی‌خیال بود.

شلنگ باخودش گفت چه اشتباهی کردم. من نمی‌خواهم دم گاو باشم. کاش یک مار قوی بودم. کوزه پری صدای او را شنید و دوباره برای او دعا کرد. فردا صبح که از ترس دستشویی گاو جرات نداشت چشم‌هایش را باز کند، یک دفعه چیزی نمانده بود از خوشحالی بال در بیاورد! او یک مار بود. مار کبری! با خودش گفت: از دست آن گاو بی‌تربیت و خانه کثیفش راحت شدم. حالا از همه قوی‌ترم، هر کس اذیتم کند می‌کشمش. مار به مزرعه رفت تا برای خودش خانه‌ای درست کند. 

کشاورز دنبالش افتاد و به پسرش گفت هر طور شده باید این مار را بکشیم. کشاورز یک سگ قوی هم داشت، اما شلنگ که حالا یک مار شده بود، بلد نبود سگ را نیش بزند. بچه‌های کشاورز از مار متنفر بودند، یادش افتاد قبلاً که شلنگ بود بچه‌ها او را دوست داشتند.

شلنگ فکر کرد که مار بودن زیاد هم خوب نیست. حالا همه فکر می‌کردند سمی است می‌خواستند او را بکشند. پس فرار کرد و به خانه قدیمی پیش کوزه پری برگشت. کوزه پری گفت زندگی تازه خوبه؟ مار گفت نه من اشتباه کردم. اگر یک سیم برق بودم و به تیر برق‌ها بسته می‌شدم، خیلی بهتر بود.

می‌توانستم از آن بالا همه جا را ببینم، کبوتر‌ها رویم می‌نشستند و هر سال پرستو‌ها هم به من سر می‌زدند. خیلی بد شد که من یک مار هستم. بعدش خودش را پشت کوزه پری قایم کرد و خوابید. فردا از گرمای زیاد بیدار شد! تازه چند گنجشک کوچولو هم رویش نشسته بودند. حالا او یک کابل بلند و سیاه برق بود! چقدر ذوق کرد. توی دلش گفت: این بهترین آرزو بود که باید می‌کردم. دیگر دست هیچکس به من نمی‌رسد. من از همه خوشبخت‌ترم.

چند روز بعد باران بارید. با خود گفت: بی‌خیال، برف هم بیاید مهم نیست. من برق خودم را دارم می‌توانم خودم را گرم کنم... اما یک دفعه صدای وحشتناکی شنید... رعد و برق عصبانی هر چه قدر دلش می‌خواست فریاد می‌کشید. از شانس او رعد و برق یکراست به او زد! بدنش از وسط سوخت. دیگر گرم نبود.. برقش هم تمام شده بود. سیم بیچاره با خودش گفت: این بدترین سرنوشت بود.... سیمبان‌ها او را کندند و توی آشغال‌ها گذاشتند تا بفروشندش به آن آدم‌هایی که نون خشکی و پلاستیک کهنه می‌خرند.

سیم غمگین نمی‌دانست چکار کند؟ آخرین لحظه کوزه پری را دید. کوزه خیلی ناراحت شد. پرسید: حالت چطوره دوست من؟ گفت کاش شلنگ می‌ماندم. آن وقت‌ها دوست خوبی مثل تو داشتم... گل‌ها را آب می‌دادم و با بچه‌ها بازی می‌کردم. شب‌ها هم تو برای من داستان کوزه‌های تشنه را می‌گفتی و من آرزو می‌کردم که آنها را پر آب کنم. خیلی بد شد حالا من فقط یک تکه سیم به دردنخور هستم.

سیم کابل بیچاره چشم‌هایش را بست... مدتی بعد با صدای آب از خواب بیدار شد. کوزه پری این بار هم برای او دعا کرده بود. او دوباره یک شلنگ بود. حالا شاد بود... تمیزتر از همیشه... بدون سم و نیش و گرمای برق ... و دوباره به کوزه‌های تشنه فکر می‌کرد.

نوشته شده در  یکشنبه 92/7/21ساعت  3:2 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

اعتقاد شخصی بنده این است که با تغییر یک مدیر ارشد، او حق دارد و شاید، باید، نیروهایی در خدمت بگیرد که در راستای انجام وظایف به او یاری دهند و البته به آنها اعتماد کامل داشته باشد.

طبعاً تغییر رئیس جمهور یکی از مصادیق این تغییر اساسی و تغییرات تابع آن است. لذا به نظر بنده رئیس جمهور حق دارد که به تعبیر رایج سیاسیون، حتی آبدارچی‌های ادارات را تغییر دهد.

اما طنز نکته اینجاست که به نظر برخی قلم‌ به دستان، در دوران ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد این کار بد بود و الان خیلی خوب است! این هم یک بام و دوهوایی دیگر در عرصه سیاست و بندبازان سیاسی!


نوشته شده در  شنبه 92/7/20ساعت  11:32 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

فرازی از سخنان امروز رهبر معظم انقلاب در مراسم دانش آموختگی ارتش:

ما از تحرک دیپلماسی دولت حمایت می‌کنیم و به تلاش دیپلماسی اهمیت می‌دهیم و از آنچه در سفر اخیر بود حمایت می‌کنیم؛ البته برخی از آنچه در سفر نیویورک پیش آمد، به نظر ما بجا نبود لکن ما به هیئت دیپلماسی دولت عزیزمان خوشبین هستیم ولی به آمریکایی‌ها بدبینیم.

رهبر انقلاب افزودند: ما به امریکاییها بدبینیم و هیچ اعتمادی به آنان نداریم، دولت آمریکا غیرقابل اعتماد و خودبرتربین و غیرمنطقی و عهدشکن است و دولتی در تصرف شبکه صهیونیسم بین المللی است که بخاطر صهیونیستها مجبور است با رژیم غاصب مماشات کنند و نرمش نشان دهند.


نوشته شده در  شنبه 92/7/13ساعت  12:37 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

یکی شعار سیاسی جدید برایم فرستاده بود:

آمریکا، آمریکا؛ thank ز تک‌زنگ تو /

نرمش و تدبیر ما، much better از جنگ تو!


نوشته شده در  جمعه 92/7/12ساعت  5:17 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

اعتراف می‌کنم خیلی‌ها (که ضرورتی به ذکر نام و بیان سلایق سیاسی‌شان نیست!)، از آقا ده‌نمکی چهره‌ای ساخته بودند که انسان جرأت نداشت حتی درباره او فکر کند! (چه می‌کند این غول رسانه و تبلیغ و شایعه و دروغ؟!!)

رونمایی از دانشنامه بزرگی که به همت و مدیریت ایشان درباره آزادگان سرفراز نوشته شده، بخش زیادی از این سیاه‌نمایی مستمر را (حداقل برای نگارنده این یادداشت) خنثی کرد.


نوشته شده در  پنج شنبه 92/7/11ساعت  10:45 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

برای تمدد اعصاب گاهی خندیدن خیلی خوب است؛ این خبر و درخواست را بخوانید و با خنده (البته بدون فشار عصبی) اندکی به اعصاب خود استراحت بدهید!!!
معاون پشتیبانی دانشگاه ایرانیان با صدور نامه ای به رئیس جمهور خواستار کمک 500 میلیاردی ریالی به این دانشگاه از سوی روحانی شد.به گزارش تسنیم، حمید بقایی معاون امور پشتیبانی دانشگاه ایرانیان در نامه‌ای خطاب به حجت‌الاسلام حسن روحانی رئیس‌جمهور خواستار کمک مالی به این دانشگاه شد. متن کامل نامه بقایی که در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار گرفته به شرح زیر است:

جناب حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر حسن روحانی
رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران
سلام علیکم
مستحضرید که از لوازم اصلی برای حفظ روند پیشرفت و نشاط کشور و رسیدن به جایگاه شایسته در مناسبات بین‌المللی، تلاش گسترده علمی در تراز جهانی است و این مسئولیت همه اندیشمندان، عالمان و صاحبنظران است.
خوشبختانه حرکت علمی کشور از شتاب خوب و ارزشمندی برخوردار است لیکن رسیدن به مرزهای دانش و تثبیت جایگاه ملت ایران در آن سطح نیازمند کار بیشتر و حمایت‌های گسترده‌تری است. ایجاد دانشگاه بین‌المللی ایرانیان توسط جمعی از دلسوزان که با استقبال گسترده جامعه دانشگاهی کشور و متخصصین ایرانی خارج از کشور مواجه شده است درصدد است با بهره‌گیری از ظرفیت عظیم متفکران و اساتید، سهمی هرچند کوچک در انجام این رسالت بزرگ برعهده بگیرد.

نیک می‌دانید که راه‌اندازی یک دانشگاه در تراز جهانی نیازمند بسیج عالمان از یک سو و سرمایه‌گذاری گسترده از سوی دیگر است تا جایی که برخی از کشورهای اطراف خلیج فارس فقط برای ایجاد یک دانشگاه تراز جهانی بیش از ده میلیارد دلار اختصاص داده‌اند. دانشگاه ایرانیان متعلق به مردم است و در نظر است که به یک نوع سهامی عام تبدیل گردد. از مردم درخواست مساعدت و همکاری شده است و دولت دهم هم کمک‌هایی انجام داده است لیکن انتظار دارد که جنابعالی در این کار بزرگ پیشقدم و پیشگام باشید و در موارد زیر دستور اقدام صادر فرمایید:

1- از ردیف‌های موجود بودجه حداقل پانصد میلیارد ریال کمک مالی شود.

2- از ساختمان‌های مناسب موجود دولتی در تهران و مراکز استان‌ها به دانشگاه هدیه شود و یا برای بهره‌برداری در اختیار قرار گیرد.

3- در محل مناسب اطراف تهران زمین به وسعت حدود دویست هکتار جهت احداث ساختمان‌ها و تاسیسات واگذار گردد.

4- مسئولین دولتی به ویژه در وزارتخانه‌های علوم و تحقیقات و فناوری بهداشت و درمان و آموزش پزشکی و امور خارجه همکاری و پشتیبانی لازم را به عمل آورند.

5- هر نوع کمک دیگری که صلاح بدانید

در صورت صلاحدید‌ آمادگی دارد که حضورا روند شکل‌گیری دانشگاه و ضرورت‌ها و لوازم را تشریح نماید.

با تقدیر از حمایت‌های ارزشمندی که معمول خواهید فرمود امیدوارم با پشتیبانی جنابعالی و همه دلسوزان روند شکل‌گیری این دانشگاه تسریع گردد.
حمید بقایی
معاون امور پشتیبانی
یادداشت تریبون: !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نوشته شده در  چهارشنبه 92/7/10ساعت  11:25 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

رئیس سابق دانشگاه آزاد می‌گوید:

من روز اول که آمدم اینجا یک نفر به دفترمان آمد. وقتی خواست بیرون برود می‌خواست دست من را ببوسد؛ دستم را کشیدم و گفتم داری چه کار می‌کنی؟ این کارها چیه؟ من فکر کردم دارد من را مسخره می‌کند! ولی او خیلی عادی داشت احترام می‌گذاشت!

یا مثلاً شخص دیگری پشت به من از اتاق خارج نمی‌شد، گفتم چرا این کار را می‌کنی؟ تو که می‌دانی من امامزاده نیستم، برگرد و برو دیگر، این کارها چیست؟ می‌خواستم غذا بخورم یک نفر صندلی را عقب می‌کشید، یک نفر حوله می‌آورد! من این طوری نیستم، می‌روم بین کارمندها می‌نشینم و با آنها هستم.


نوشته شده در  چهارشنبه 92/7/10ساعت  2:17 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

در رسانه‌ها خبر از انتصابات متعدد جناب آقای ترکان است. به قول شخصیت کارتونی: جناب ترکان این جا، جناب ترکان آن جا، جناب ترکان همه جا!

نمی‌دانم این انتصابات اگر در دولتی که باب میل افراطیون نبود صورت می‌گرفت، چه غوغایی می‌شد؟! اما می‌دانم که یک انسان هرچه توانایی داشته باشد، نتیجه و کارنامه مشاغل متعدد، جز ضربه به صادرکنندگان حکم نیست!

و البته در این‌جا این سؤال پیش می‌آید که آیا مشایی دولت روحانی هم در حال شکل‌گیری است؟!


نوشته شده در  سه شنبه 92/7/9ساعت  10:0 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

فرض کنید سه روز است که هیچ چیز نخورده‌اید و از گشنگی مشرف به موت هستید. در این زمان یک پیاله ماست برای شما می‌آورند. در همین حال رهبری حزب که جلویش مقدار معتنابهی غذا از مرغ و شیشلیک و کوفته و قورمه سبزی و بیف استراگانف و... وجود دارد، هوس ماست می‌کند. شما چکار می‌کنید؟

الف) ماست را خورده و بعد بخاطر این جنایت خودکشی می‌کنید

ب) ماست را به رهبری حزب داده و بعد سرخوش از این انجام وظیفه قبل از اینکه از گرسنگی بمیرید از خوشحالی سکته می‌کنید

ج) ماست را به رهبری حزب داده و در حالی که لبخند می‌زنید از گرسنگی نفله می‌شود

د) ماست را خورده و بعد این فکر می‌کنید که من چرا چنین غلطی کردم!

(بقیه سؤالات را از این وبلاگ بخوانید)


نوشته شده در  دوشنبه 92/7/8ساعت  12:3 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

عکسهایی از امحای تجهیزات دریافت امواج ماهواره که داوطلبانه تحویل شده است.


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/7ساعت  11:20 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]