سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از دفترچه خاطرات من، چهل سال بعد در چنین روزی:

شنیده شده یکی از مسئولان شهری در دارقوزآباد پایین که از برخی افشاگریها عصبانی است، کارمندان را جمع کرده و به شوخی یا جدی، تهدید کرده که:

اگر بفهمد چه کسی اسناد را افشا کرده، کاری می کند که در هیچ اداره ای او را راه ندهند؛ چه دارقوزآباد پایین و چه دارقوز آباد بالا و چه در هر دارقوزآباد دیگری!

و ما هم در خیال خام خود چنین تصور کردیم که چه بی ربط گفتند کسانی که گفتند: آن را که حساب پاک است؛ از محاسبه، چه باک است؟!

و از آن بی ربط تر کسانی که به این ضرب المثل استناد می کردند که گربه و چوب و دزد و اینها داشت! و الآن خاطرم نیست!

*****

تذکر کاملاً جدی: این یادداشت از لحاظ موضوعی و شخصیت اول داستان، ربطی به یادداشتهای قبلی و بعدی وبلاگ تریبون و کانال تلگرامی تریبون ندارد. مسئولیت هر گونه برداشت نادرست، به عهده شخص خواننده یادداشت است.


نوشته شده در  یکشنبه 95/8/23ساعت  6:19 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]