سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در وبگردی امروز از یکی از دوستان سابق یکی از طلبه‌هایی که نویسنده روزنامه‌های زنجیره‌ای شد و سپس فراری گشت، درباره او خواندم برایم جالب بود و تداعی جمله شریف امیرمؤمنان علیه السلام شد که هیچ جاهلی نیست مگر آن که اهل افراط یا تفریط است. برای عبرت،‌ خواندن این یادداشت انتقالی را پیشنهاد می‌کنم. دوست سابق این آقا، چنین نوشته:

در سال 73 محمد جواد اکبرین، طلبه‌ای بود که عشقش سعید قاسمی و حسین الله کرم بود. سعید قاسمی را اتفاقی دیده بودیم. جواد خودش را به آب و آتش می‌زد تا برای تبلیغ به جنوب لبنان برود. بچه های کم سن و سال را جمع می‌کرد و برای بازدید به مناطق عملیاتی می‌برد. به آنها می‌آموخت که هیچ گاه نباید چفیه را از گردن باز نمایند. به بچه‌های رزمنده تشـر می‌رفت که چرا در خیابان از چفیه استفاده نمی‌کنند؟ با دوستان که به تهــران می‌رفت گاه سر برخی میادین می‌ایستاد و نماز جماعت به پا می‌کرد.

یک بار در مسجد کاظم‌بیک در حالی که به حال شهدا غبطه می‌خورد به من گفت یادش به خیر اگر کسی به عکس امام نگاه چپ می انداخت فلان شهید مشت توی صورتش می‌زد! اصرار داشت به مقام معظم رهبری امام خامنه‌ای بگوید.

یک بار در مدرسه معصومیه قم به حجت الاسلام غرویان(مدرس مشهور منطق و فلسفه) پرخاش کرده بود که چرا بالای صورتش را به اصطلاح خط ریش می اندازد و....!!

در انتخابات مجلس پنجم از کاندیدایی حمایت کرد که مورد تایید برخی از آقایان نبود. او خودش را فدای شعارهای ظاهری کسی نمود که پس از شکست انتخاباتی برای ماندن بر قدرت تاکنون ده بار جناح عوض کرده است. برخوردهای ناشایست و نابخردانه برخی از متولیان سیاسی شهر، مُکملی شد برای خود نمایی ابعادی تاسف آور از ضعف ایمان و فقر ایدئولوژیک جواد.

یک سال از آن هیجانات انقلابی گذشت. جواد دیگر لثارات را کنار گذاشته بود، تنها نشریه ای که به برخورد با این طلبه انقلابی اعتراض نموده بود.

حالا او اصرار داشت قداست رهبری باید شکسته شود و...

با جریان دوم خرداد همراه شد. او که امتحانات حوزوی اش سال ها ناتمام رها شده بود حالا با عنوان پژوهش گر حوزه دین در نشریات زنجیره ای بر ضد هاشمی رفسنجانی، دستنگاه قضایی، مصباح یزدی و... ، مقالات آتشین منتشر می نمود. از حوزه اخراج شد اما خلع لباس نگردید. پرونده اش به محاکم قضایی رفت. به کمیسیون اصل نود مجلس ششم شکایت نمود. روزی که از جلسه با میردامادی و خاتمی و انصاری راد و شیرزادفر بازگشت او را در خانه اش ملاقات کردم. دل پری داشت و نا امید بود. از برخورد سرد حضرات گله داشت. می گفت اگر آدم اسم و رسم داری بودم برای نجات من هم قیل و قال راه می انداختند و...

به زندان لنگرود قم محکوم شد. هفت ماه بعد با تعهد و به طور مشروط آزاد گردید. حالا دیگر به طور کامل رهبری را قبول نداشت که هیچ، اساس انقلاب را هم زیر سئوال می برد. کمی بعد برای ادامه تحصیل به لبنان سفر کرد.

حرب تموز به اوج رسیده بود. جواد به بابل آمد. برخی بچه ها در تکاپو بودند خود را به سوریه و سپس لبنان برسانند. با جواد تماس گرفتم تا از او راهنمایی بخواهم. او از من تعجب کرد که چرا هنوز حال و هوایم این گونه است!!! و من از او... که چرا سیب زمینی شده است؟!

مقاله ای از او منتشر شد که سید حسن نصرالله را به عنوان مسئول کشتار مردم لبنان معرفی می نمود، و این در زمان و شرایطی بود که حتی ملک عبدالله وهابی و ضد شیعه هم سعی می کرد ظاهرش را حفظ کند. دوستان نزدیک جواد هم دیگه رمق توجیه نداشتند.

به دلیل اتخاذ مواضع مشکوک، جواد از کشور ممنوع الخروج شد.

آبان یا اوایل آذر 86 به طور اتفاقی او را در میدان هفت تیر تهران ملاقات کردم. لباس روحانیت را کنار گذاشته بود، پایش را به دیوار تکیه داده بود و سیگار می کشید. هر دو از دیدن هم شوکه شدیم. این همان جوادی بود که در میادین تهران زیر رگبار تمسخر برخی رهگذران، نماز جماعت می خواند. از حرف هایش احساس کردم وضع مالی خوبی ندارد. تصمیم گرفتم برایش کاری دست و پا کنم. در اثنای صحبت، خانمی مانتویی و محجبه جلو آمد و با جواد دست داد. جواد گفت معرفی می کنم:زینب.

بنده خدا قیافه مرا که دست کمی از میرزا کوچک جنگلی نداشت با نگرانی ورانداز کرد. گویا همسرش بود.

چندی گذشت. جواد به طور غیر قانونی از مرز خارج شد و به استعمار پیر پیوست. لندن گران ترین شهر دنیاست. آن جا دیگر نمی شود با کمک خرجی بستگان زندگی را پیش برد. انگلیس هم روباه تر از آن است که در راه خدا به کسی اعانه! دهد و توقعی نداشته باشد.

جواد از آن جا راهی بیروت شد. چند روز پیش دوستان فیلم مصاحبه اش را با یکی از شبکه های ماهواره ای به دستم دادند. اکنون او که نان سفره امام زمان(عج) راخورده از حقوق بهائیت دفاع می کند. چهره اش(بلاتشبیه!) به سلمان رشدی می زد. این به اصطلاح پژوهش گر حوزه دین که از کسب نمره در امتحانات فقه عاجز مانده بود اینک بی هیچ استناد علمی یا عقلی، پی در پی شعار سر می داد: فقه شیعه از اداره حکومت ،عاجز است و...

البته رد برخی از برداشت های فقهی در مباحثات علمی، امری طبیعی و جاری است اما تاختن به اساس فقه و تاکید بر پسوند شیعی آن، در صورتی که صرف وجود احکام بلامنازع حقوقی و قضایی و جهادی در اسلام و اصل مسئله مرجعیت، ضرورت دینی بودن حاکمیت را امری بدیهی جلوه می دهد، ریشه در نگاه سطحی و سیاست زده وی دارد. جالب آنکه او در حالی از ناتوانی فقه شیعه برای حکومت دم می زند که خود در برخی از سخنرانی ها و مقالاتش همواره می کوشید با تکیه بر مبانی فقهی تعریفی جدید از رفتارهای حکومتی ارائه دهد! راستی مگر حکومت نبی اکرم(ص) در مدینه و امیرالمومنین درکوفه با محوریت فقه صورت نپذیرفته و در عصر ظهور حضرت حجت(عج) فقه شیعه کنار زده خواهد شد؟ بر خطوط بالایی تاکید می نمایم که: رد برخی از برداشت های فقهی .....

کار تخریبی همیشه آسان تر از سازندگی است. نسبت ایجاد شبهات و پاسخ به آن نیز این گونه است، اما دردمندانه! باید گفت جواد حتی نتوانست با ارائه برداشتی مغالطه آمیز، شبهه ای را در ذهن مخاطبین ایجاد نماید.

جواد بر قطار پر شتاب عناد با انقلاب و اسلام سوار گردیده و کسی نمی داند ایستگاه آخر آن به کجا ختم خواهد شد.

سیر انحرافی او عبرت ها و آموزه های بسیاری را برای جوانان و نیز متولیان امور سیاسی و مذهبی به همراه دارد. دوستان نزدیک وی نیز گاه با نگاهی روشن و بی تعصب، آشفتگی های اعتقادی او را به چالش می کشانند. نمی دانم آیا قرار است تقابل با او به مراحل جدی تری وارد شود یا نه؟! آیا لازم است مطالب دیگری درباره برخی رفتارهای اجتماعی او گفته شود یا نه؟! بگذریم.


نوشته شده در  یکشنبه 91/3/28ساعت  9:5 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]