سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیله دیگ، بیله چغندر! این ضرب المثل را حتما شنیده اید و مناسبت آن را می دانید؛ حکایت برخی از کارهای ما به همین ضرب المثل می ماند. شرح  نمونه آن که در روز دوشنبه برای نگارنده اتفاق افتاد، چنین است. خاطراتی از گذشته هم ضمیمه شده است.

برگ اول: خرید مصارف خانه را به روزهای آغازین مهرماه موکول کرده بودم تا کمی از شلوغی کم شود. دوشنبه به یک فروشگاه بزرگ رفتم تا بتوانم در یک محل همه لوازم ضروری را خرید کنم. از نخود و عدس و لپه و ماکارونی (به تعبیر پسرم پیچ پیچی) تا دستمال و چای و شکر و ...

با وجود مارکهای مختلف و کیفیتها و قیمتهای مختلف و با توجه به سفارشات ایالات متحده، نیم ساعتی وقت گرفت. پس از صدور فاکتور، کارت بانک تجارت را به صندوقدار تحویل دادم؛ راضی از اینکه بالاخره داریم در مظاهر تمدن مادی پیشرفت می کنیم! محترمانه پاسخ شنیدم که کارتهای تجارت از صبح قطع است و در آن موقع گلبانگ اذان ظهر در فضا پیچیده بود! یک ریال هم پول در جیبهایم نداشتم! نمی دانستم چکنم؟! بالاخره برای این که اجناس را برنگردانم و زحمت جمع کردن آنها را هدر نداده باشم، یکی از متصدیان را قانع کردم که آنها را نزد خودش نگه دارد تا بروم بانک و برگردم. تجربه شد که پول نقد همواره به میزان کافی در اختیار داشته باشم.

این تجربه را از قبل هم داشتم؛ اما چون زمان زیادی از آن گذشته بود، آن را جدی نگرفتم. اما تجارب قبلی

برگ دوم: اوایلی که پرداخت قبضها با دستگاههای خودپرداز راه افتاده بود و بانکها محترمانه شما را طوری معطل می کردند که راضی شوی قبض را به صورت غیر حضوری بپردازی، برای اولین بار قبض گاز را اینگونه پرداختم. رسید خودپرداز هم داخل داشبورت ماشین نگه داشتم تا در روز مبادا سند داشته باشم! اتفاقا در قبض بعدی بدهی منظور شده بود. رفتم سراغ داشبورد ماشین. رسید کم رنگ خودپرداز در هوای گرم قم و در داخل داشبورت به کاغذ کاملا سفیدی تبدیل شده بود؛ چاره ای نبود که بدهی منظور شده دوباره پرداخت شود؛ البته یارانه ها هنوز بی هدف بود (!) و مبلغ بدهی مربوط به فصل گرم سال بود که مصرف زیادی نداشتیم. تجربه شد که رسید خودپرداز را در داشبورت ماشین نگه ندارم؛ پرداخت با خودپرداز را به پرداخت با بانکداری الکترونیک عوض کردم.

برگ سوم: چند سال پیش نزدیک تعطیلات عید نوروز به بهانه صله رحم و به قصد گشت و گذار با  برخی اقوام راهی بندرعباس شدیم. هر کدام از همراهانمان چند کارت بانکی در جیب و اندکی پول همراه داشتند. و بنده هم با یک کارت خالی بانکی و مقداری پول نقد راهی شده بودم؛ ( همه پولی را که در کارتم بود به پول و چک پول تبدیل کرده بودم). در راه مرا مذمت کردند که چرا پول برداشته ای و هنگامی که در روز سوم سفر، هیچکدام از چندین خودپردازی که سراغشان رفتیم پول نداشتند، مرا تحسین کردند و البته شاید خود را مجبور دیدند؛ چون دو روز باید با پولهای موجود می ساختند تا بانکها باز شود!

برگ چهارم: سال گذشته نزدیک ظهر مهمان سرزده رسیده بود؛ به رستورانی رفتم تا ناهار تهیه کنم. پس از آماده شدن غذا، قصد پرداخت وجه با کارت بانکی داشتم که وصال نداد و گواهینامه رانندگی ما را ضمانت کرد تا غذا را ببریم و بعدا با پول نقد برگردیم!

توصیه: همواره به میزان کافی پول نقد همراه داشته باشید. گاهی حتی با کارت بانکی 3000 میلیاردی یک نون سنگک هم به شما نمی دهند!

***

یادداشت بعدی: اپراتور رفته گل بچینه!


نوشته شده در  دوشنبه 90/7/4ساعت  9:52 عصر  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]